رضا احسان‌پور در این قطعه شعر طنز، نقیضه‌ای بر یکی از غزل های سعدی زده و داستان جالبی از ازدواج های امروزی با مهریه‌های نجومی را روایت می‌کند.

من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
و به جز مهریه‌ات بر سر هیچ عهد نپایی

این همه آدم خوش‌تیپ و موفّق سر راهت
چه شد آخر به سرت زد که دل من بربایی؟

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
واقعا خام شدم، فارغ از این چون و چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
خب! گرفتم پی بدهای زمانه؛ نه! خدایی...

این نصیحت که نمودی، ز کجای تو در آمد؟
تو کجایی که ببینی منِ بدبخت! کجایی؟!

مرد آن است که از دام تأهل بگریزد
که تأهل همه بند است و تجرد، چو رهایی

آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که کند شاد مرا، بلکه طلاق است و جدایی

من ندانم به چه نحوی بدهم مهریه‌ات را
شاید آخر بروم در پی دزدی و گدایی

فقر و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت
همه سهل است؛ تحمل بکنم بار جدایی

خلق گویند: «برو یک زن دیگر بسِتان» نه!
زن گرفتن، همه خبط است؛ چه مفرد، چه دوتایی

 

 

 

برگرفته از سایت لوح

6060

منبع: خبرآنلاین