به گزارش خبرآنلاین، بیست و ششمین شماره کتاب هفته «نگاه پنجشنبه»، با پروندهای مفصل و خواندنی با عنوان «فراسوی نیک و بد» برای دکتر شریعتی همراه با یادداشتهایی در رد و تایید آثار ایشان منتشر شد.
در کنار این پرونده، صفحاتی از شماره جدید نگاه پنجشنبه، به احترام بزرگمرد فقید موسیقی ایرانزمین؛ پرویز مشکاتیان به او اختصاص داده شد. در پرونده این خنیاگر خراسانی، نوشتههایی میخوانیم از نامهایی چون مرتضی کاخی، حمیدرضا نوربخش، محمدرضا درویشی، بهداد بابایی، کیوان ساکت، محمدعلی درویشی و...
هفت روز هفت یادداشت، با نوشتهای از صادق زیباکلام آغاز شده است با روایتی متفاوت از جنگ تحمیلی. عباس عبدی شیوه تعامل ما ایرانیان را در فضای مجازی، آسیبشناسی کرده است. اسدالله امرایی به بهانه عزل بهمن درّی از سمت معاونت فرهنگی ارشاد، به رویکرد مارماهیگون برخی از روزنامهنگاران با مسوولان سیاسی و فرهنگی تاخته و گفته است: مردی نبود فتاده را سنگ زدن. حامد یعقوبی فاجعه کتابهای تلنبارشده در قفسه کتابفروشیها و کتابنخوانی ما را بررسی کرده است، به بهانه هفته بینالمللی کتاب در قالب یادداشتی با این تیتر: ما کلاً دو هزار نفریم!
یادداشت سیدابوالحسن مختاباد با عنوان رسواسازی پختهخواران نیز بهانهای برای او شده است برای پرداختن به یک معضل قدیمی و همیشگی در حوزه فرهنگ؛ بحث کپیرایت و رعایت حقوق مولف و البته این بار در حوزه ترانه و ترانهسرایی.
در بخشی از یادداشت متفاوت صادق زیباکلام در این شماره می خوانیم:
«...میدانم که خوانندگان باور نمیکنند که حمله عراق به ایران و آغاز جنگ منجر به اتحاد و انسجام ملی نشد و فکر میکنند دارم اغراق میکنم. اما اختلافات قومی، قبیلهای، دینی، فرقهای و... را میگذارم کنار، چرا که نشان دادن اینکه اینها از بین نرفتند یا حتی موقتاً هم به حالت تعلیق درنیامدند یک مقداری دشوار است. اما نشان دادن به وجود نیامدن وحدت، همدلی و انسجام در میان جریانات، چهرهها و شخصیتهای سیاسی کشور خیلی راحتتر است. در زمان شروع جنگ از نظر سیاسی، نظام به دو بخش رقیب و کاملاً مخالف یکدیگر تقسیم شده بود. یک بخش قدرت را ابوالحسن بنیصدر و طرفدارانش در اختیار گرفته بودند، طرف دیگر را نیز حزب جمهوری اسلامی. از کوچکترین مساله تا بزرگترین که چه کسی نخستوزیر شود، میان آنان دیوار قیامت کشیده شده بود. هر بخشی از نظام را که دست میگذاشتیم طرفداران رئیسجمهور و طرفداران حزب جمهوری اسلامی در برابر یکدیگر صف آرایی کرده بودند. ممکن است برخی از خوانندگان وجود اختلاف را امری طبیعی بدانند و اشاره کنند که در حال حاضر میان رئیسجمهور و مجلس و سایر قوا اختلافاتی وجود دارد. اما مقایسه میان اختلافات فعلی با شکاف یا درستتر گفته باشم دره عمیقی که میان مسئولان کشور در سال 1359 وجود داشت مثل مقایسه تیم ملی فوتبال ایران که از لبنان شکست خورد است با تیم فوتبال منچستریونایتد انگلستان.
سوال؛ آیا جنگ آن دره عمیق را پر کرد و میان مسوولان یکدلی، یکرنگی، اتحاد و وحدت کلمه ایجاد کرد که من آن را برای نگاه پنجشنبه و نسلی که در 31 شهریور 1359 نبودند بنویسم؟ پاسخ متاسفانه منفی است. جنگ نه اتحادی میان نیروهای سیاسی در کشور به وجود آورد، نه شیعه و سنی را به هم نزدیک کرد، نه باعث شد اکراد فراموش کنند که کرد هستند و نه موجب شد آذریها یادشان برود که ترک هستند. از دید من هیچ یک از اختلافاتی که قبل از شروع جنگ وجود داشت به واسطه جنگ نه از میان رفت، نه محو شد و نه موقتاً آتشبس اعلام شد. تمامی آنها فیالواقع وارد جنگ شدند. به عبارت دیگر اگر تا دیروز رئیسجمهور به عنوان مثال حزب جمهوری اسلامی و رهبران آن را متهم به مداخله در امور کشور، قدرتطلبی و... میکرد، حالا به آن فهرست قبلی دخالت نابجای حزب در جنگ را هم اضافه کرده بود. متقابلاً اگر تا دیروز رهبران حزبی، بنیصدر و دولتش را متهم میکردند که به جریانات اسلامگرا و اسلامی واقعی و حقیقی (که در آن مقطع نامشان «مکتبی» میبود) پشت کرده و با نیروهای انقلابی برای اداره کشور همکاری نمیکند، با روحانیت همکاری نمیکنند و در عوض همکاری با این نیروها، با لیبرالها، غربگرایان، ملی-مذهبیها، بیدینها و این دست جریانات همکاری میکند، با شروع جنگ در این مورد هم او را متهم کردند که به نیروهای حزباللهی، مخلص، مومن و طرفدار امام (مرحوم امام خمینی) میدان نمیدهد. اگر تا دیروز بنیصدر معتقد بود که اداره مملکت امری تخصصی و علمی است و نمیتواند اجازه دهد که هر کسی در کار اداره مملکت مداخله نماید و این دعوا با حزب معروف شده بود به یک دعوا یا مناقشه مملکتی و تخصصی یا «تعهد در برابر تخصص»، جنگ در حقیقت یک جبهه دیگر به مناقشه «مکتبی در برابر متخصص» یا «تعهد در برابر تخصص» اضافه کرده بود. بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا با فرماندهان نظامی کشور مشغول امر جنگ بودند و تنها درخواستش از نیروهای حزباللهی، بسیجی و حزب جمهوری اسلامی و رهبرانش آن بود که در کار جنگ مداخله نکنند و آن را به فرماندهان ارشد نظامی کشور بسپارند که از دید بنیصدر متخصص در امر نظامی بودند. «مکتبی»ها هم نه او و فرماندهان نظامیاش را قبول داشتند، نه تخصصشان را. همانند سایر شئونات اداره مملکت، آنها بر خلاف بنیصدر و همکارانش در ستاد مشترک ارتش، در خصوص جنگ و نحوه اداره و پیشبرد آن هم بر روی «تعهد» تاکید میکردند و تخصص بدون تعهد را (که به باور آنان شامل خیلی از نظامیهای اطراف بنیصدر می شد) اساساً قبول نداشتند.
تکلیف من این وسط چیست؟ و برای نسل بعد از جنگ، نسلی که در 31 شهریور 1359 یا به دنیا نیامده بودند یا نوزاد و خردسال بودند، چه روایتی ارائه دهم؟ همه واقعیات و همه تاریخ را جعل کنم و برعکسش بگویم که جنگ باعث شد یک همدلی، یک اتحاد، یک وحدت خداگونه و الهی میان رهبران و مسوولان کشور به وجود بیاید؟ همه اختلافات کنار گذاشته شد و یک نیروی عجیب آسمانی این ملت و مردم را متحد کرد؟ آن وقت هیچ کدام از آن نسل نمیپرسند که پس چرا چند ماه بعد از شروع جنگ، بنیصدر مسوول جنگ و جانشین فرمانده کل قوا استیضاح شد، کنار گذاشته شد،از کشور فرار کرد و تازه گفته میشود که مامور سازمان سیا هم بوده؟ پس چرا اگر همه چیز آنقدر خوب، قشنگ، رویایی، آسمانی و زیبا بود امروزه گفته میشود که بعد از عزل بنیصدر و کنار زدن او از مسوولیت جنگ بود که پیشرویهای ایران به دست بچههای غیرمتخصص اما مکتبی آغاز شد؟ در خصوص پایان جنگ هم آیا این نسل نمیپرسد که اگر ما سرانجام در جنگ پیروز شدیم پس چرا مرحوم امام خمینی از پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ به عنوان «نوشیدن جام زهر» یاد کردند؟ آیا نمیپرسند اگر روایت رسمی دولتی از جنگ درست است پس چرا امام در مورد پایان دادن به آن گفتند «آبرویی اگر داشتم با خدا معامله کردم»؟ واقع مطلب آن است که جنگ نه همدلی، انسجام و وحدت ملی به وجود آورد و نه باعث شد مسوولان ما به همراه گروهها و جریانات سیاسی اختلافاتشان را کنار بگذارند یا حتی از دامنه آن بکاهند. فیالواقع اختلافات و رقابتها بعد از 31 شهریور 1359 ادامه یافت و ابعاد آن گستردهتر هم شد تا جایی که منجر به برکناری بنیصدر از قدرت و پیوستن سازمان مجاهدین خلق به عراق و صدامحسین شد.
اگر روایت به وجود آمدن همدلی و وحدت ملی بعد از جنگ خیلی پایهای ندارد، روایت دیگر این است که جنگ باعث به وجود آمدن یک احساس و غرور ملی، عرق وطنپرستی، شعلهور شدن احساس دفاع از آب و خاک، دفاع از پرچم سه رنگ پرافتخار ایران، روشن کردن یا روشن شدن دوباره حماسه «آرش کمانگیر»، «آریوبرزن»، «کوروش بزرگ»، «داریوش کبیر»، «رستم دستان»، «چو ایران نباشد تن من مباد» و... شد، این گفتمان چقدر واقعیت داشت؟
این فرهنگ یا احساس غرور ملی که سلاح برداریم و برای دفاع از میهن، آب و خاک، پرچم سه رنگ ایران، سرزمین اجداد و نیاکانمان، ایران آریایی و مقدسمان به دفاع برخیزیم چقدر واقعیت داشت؟ برایم سخت است اما باز هم مجبورم بگویم به رغم انتظار و توقعی که داریم گفتمان روحیه ملی، غرور ملی، دفاع از آب و خاک و پرچم مقدس سه رنگ ایران و... خیلی در جنگ نقشی نداشت. البته یک استثنا وجود داشت؛ برخی از ارتشی ها (نیروهای زمینی، هوایی و دریایی) اینگونه بودند. به واسطه آن احساس ضدعربی که خیلی از ایرانیهای دیگر هم دارند با یک تعصب و بغض ویژهای با عراقیها میجنگیدند. کم نبودند نظامیان مختلفی که زمانی که جنگ شروع شد در بازداشت به سر می بردند. اما به دلیل همان احساس بغض و کینه از اعراب و عراقیها و احساسات ناسیونالیستی که نوعاً نظامیان کشورهای دیگر هم از آن برخوردارند با اصرار زیاد اجازه گرفتند تا از زندان و بازداشتگاه یکراست به جبههها بروند و بسیاری از آنان هم به شهادت رسیدند.
اگر جنگ نه وحدت ملی و یکپارچگی سیاسی در کشور به وجود آورد و نه احساسات و عواطف ملی دفاع از آب و خاک و پرچم سه رنگ ایران را برانگیخت، پس آن حماسهها که طی آن 8 سال جنگ به وجود آمد ریشه در چه داشت؟ پس آن میلیونها نفر؛ از نوجوانان 13، 14 ساله تا پیرمردان 70 ساله، از دانشجو، کارگر، کارمند و محصل تا طلبه، خواروبارفروش، روستایی، بازاری و کشاورز که داوطلب رفتن به جنگ و جبههها شدند و فوج فوج به مراکز سپاه و بسیج آمدند ثبت نام کردند و آموزش دیده و ندیده راهی جبههها شدند انگیزهشان چه بود؟ به گمان من انگیزه کسر قابل توجهی از آنان نه آب بود، نه خاک بود، نه پرچم سه رنگ ایران بود، نه دفاع از خاک مقدس ایران در مقابل تجاوز دشمن خارجی بود. و نه انگیزه آنان مثل خیلی از نظامی ها بغض و کینه از عراقی ها به واسطه عرب بودنشان بود. آنان یک انگیزه اصلی بیشتر نداشتند: سیدالشهدا، ابوالفضل، عاشورا، زینب و کربلا. پرچمشان همان پرچمی بود که ابوالفضل 1400 سال پیش در دست داشته و با آن به کنار فرات میرود اما به یاد فرزندان تشنه برادر آب را زمین میریزد و نمینوشد. فرماندهشان حسین بن علی(ع) بود که در کربلا همه چیزش را داد و با خدا معامله کرد. امام (امام خمینی) برایشان نه فرمانده کل قوا بود، نه رئیس کشور که به دستور و حکم او به جنگ آمده بودند. امام برایشان «مراد»، «قطب» و بلاتشبیه فرماندهای بود که در کربلا فریاد «هل من ناصر ینصرنی» سر داده بود و حالا پس از 1400 سال که آنان هر سال حماسه حسین(ع) و عاشورا را شنیده بودند و حسرت خورده بودند که چرا در عاشورا نبودند تا به حسین غریب لبیک گویند و همچون عباس، اکبر، زهیر و... به حسین مظلوم در صحرای کربلا به کمکش بشتابند، حالا آن فرصت تاریخی برایشان رقم خورده بود. نه، آنها برای آب و خاک و پرچم سه رنگ ایران نرفته بودند، آنها به حسین غریب و مظلومشان داشتند لبیک میگفتند، آنها به عشق شهادت در رکاب حسین(ع) بود که به جبههها سرازیر شدند...»
متن کامل این یادداشت را در جدیدترین شماره نگاه پنجشنبه بخوانید.
ساکنان تهران برای تهیه این شماره و شماره های پیشین و تمام هموطنان برای اشتراک نگاه پنجشنبه کافی است با شماره های 88557016 الی 20 تماس بگیرید. همچنین این هفته نامه در دکه های روزنامه فروشی و کتابفروشی های معتبر تهران توزیع شده است.
6060