قدر بیماشینی و آزادگی نشناختم
وز پی تعمیر ماشین پولها پرداختم
عاقبت آن را به مردی سادهلوح انداختم
خویشتن را فارغ و او را معذب ساختم
حال، زین بابت کنم آسوده خاطر زندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
احمقی میراند ماشین همچون مجنون یا چو مست
ناگهان در پیش من پیچید، تند آن خودپرست
کرد گلگیر مرا خرد و چراغم را شکست
تا که کردم اعتراض از پشت رل فیالفور جست
حملهور شد سوی من چون ببر با درندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
در میان راهبندان، چون که راهم بسته بود
فکر کردم کاین گره را از چه ره باید گشود
گشتم آخر داخل یک کوی ممنوعالورود
پیشم از بهر جریمه، در ته آن کوی، زود
پاسبانی سبز شد، من ماندم و درماندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
پول میگیرند سالی چند جور از من به زور
لیک نگذارند بهرم در خیابان، هیچ جور
جای از بهر توقف، راه از بهر عبور
زین سبب، در پشت رل، از روی من گشته است دور
خنده و خوشحالی و شادابی و سرزندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
کی توان در شهر، جز با دنده یک ره سپرد؟
پیش میراندم شبی با دنده یک، خرد خرد
افسر یکدندهای جرم مرا «سرعت» شمرد!
کرد یک برگ جریمه صادر و تشریف برد
آفت جان است، در هر صورت، این یکدندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
دم به دم نرخ جرایم را چنان بالا برند،
کز نهادت «آخ» برخیزد، چو دخلت آورند
اسم این کار است اصلاح ترافیک چرند
بهر جرم کوچکی، تا از گناهت بگذرند،
نزدشان ناچار باید کرد عرض بندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
هرکجا ماشین زیاد است و تصادف هم زیاد،
حضرت آقای عزرائیل از این وضع است، شاد
پشت رل نتوان نشستن بیدعای «ان یکاد»
چون رود با یک تصادف ناگهان جانی به باد
پشت رل گویی ندارد زندگی ارزندگی
من دگر بیزارم از رانندگی!
گل آقا. شماره 96. پاییز 1371
6060