تهران اسطوره ندارد اما اسطوره شده است، سخن پیچیدهیی است که از آن جلال ستاری، پژوهشگر مطرح و صاحب سخن اسطورهشناسی است. از نظر اونوسازی رضاخانی باعث آن شد که تهران به خیر و شر تقسیم شود. هر آنچه قدیمی بود خیر و هر آنچه جدید و تازه، شر شد. از نظر ستای ما ایرانیها شدید! نوستالژیک هستیم و این روحیه مانع از نقد سنت و فهم درست مدرنیته میشود. ستاری غیر از تألیفات بیشمار در حوزه اسطورهشناسی، دو کتاب درباره تهران تألیف کرده است که از زوایه متفاوت به تحلیل این شهر پرداخته است.
از نظر اول تهران را شهری باهویت میبینید یا بدون هویت؟
اگر هم هویت داشته باشد، هویتی عاریتی است لکن اسطوره ندارد. گذشته تهران برای ساکنانش نوستالژیزاست. تهرانیها یاد کافه نادری، لالهزار، استانبول که میافتند احساس دلتنگی میکنند. اینها برایشان یادمان شده است و باری اخلاقی خیر و شر دارند، میتوان گفت که اینها جزو هویت تهران شدهاند. اما اسطورههایش نیستند، تهران شهری نیست که بر مبنای اسطوره شکل گرفته باشد مثل اصفهان، رم یا مکه، تهران خودش اسطوره شده است.
خب این ترکیب هویت و اسطوره اینجا چطور است؟ هویتش را از همان اسطوره شدنش میگیرد؟ یعنی دوئیت قدیم و جدید در هویت تهران نشسته است؟
آن چیزی که اسطوره تهران شده است اخلاق ثنوی است که خیر و شر را در کالبد و ساختار شهر می ریزد.
آن چیزی که اسطوره را می سازد این دوئیت نیست. اخلاق است. ثنویت نتیجه آن است. این همان اخلاق قدیم است که خیر و شر را در کالبد شهر میریزد و این وارد ساختار شهر می شود. تهران در واقع اسطوره اخلاقزاست. نه اخلاق زدا. آن چیزی که پاک می شود، تبدیل به یادمان می شود و برای اهالیاش دلتنگی میآورد. این را میلچا الیاده هم میگوید که «هرآنچه گذشته، یک چیز باشد دلتنگی میآورد چه خوب و چه بد آدم همیشه حسرت چیزی را که نیست میخورد؛ فلان شهر، فلان رسم و رسوم و...
شما میگویید تهران اسطوره شده ا ست. یعنی بهنظرتان کالبد این شهر معنا و مفهوم اسطورهیی یافته؟ پس این تهرانستیزی که در کلام و محاوره مردم میبینیم چگونه است؟
نه کالبد تهران به عنوان یک مکان و ساختار، اسطوره نشده است. اسطوره تهران همان دوگانگی خیر و شر است. تهران بهطور کلی شهر، عرصه پیکار خیر و شر میشود. تهران قدیم مظهر پاکی میشود و تهران نوسازی شده، مظهر شر.
اگر بخواهید به این تحلیل صورت تاریخی بدهید ظرف زمایاش چه زمانی می شود؟
از اوان سلطنت رضاشاه. از زمانی که تهران پایتخت، نوسازی شد با تخریب دروازههای دولت و دیگر دروازهها و...
در واقع اصلاحات و نوسازی از بالا.
اندیشه مدرن در ایران نیامد. باید بدانیم نوسازی یا مدرنیزاسیون مدرنیته نیست. مدرنیزاسیون موجب میشود که چیز قدیمی به گفته الیاده و حسرتانگیز یا نوستالژیک نبود.
یعنی باید سنت را نقد و پالایش کرد تا نوستالژی نشود؟
اگر سنت را هم نقد کنید باز همان است مثلاً بازار قدیم پاریس که شیراک در زمان شهردار بودنش آن را خراب میکند و امیل زولا در «شکم پاریس» از آن اسطوره ساخته است. این نوستالژی برای مردم مانده است. حالا من آنجا را دیده بودم بوی ... و پنیر به صورت خیلی زننده در فضای بازار پراکنده بود بهطوری که در آن محله کسی رغبتی برای زندگی کردن نداشت و اجاره خانههایش خیلی ارزان بود. من خودم یک شب آنجا اقامت کردم تا صبح نتوانستم بخوابم و جایم را آخر سر عوض کردم. حالا این بازار وقتی خراب میشود برای مردم پاریس نوستالژیک میشود.
پس هر نوسازی در هرجا و هر نوعش که به خراب کردن بافت قدیمی منتهی شود نوستالژی میآورد؟
بله خراب کردن چیز قدیمی از آن یادمان میسازد. قدیمی به تهران میگفتند چنارستان، چنارهای عباسیاش معروف بوده است حالا که از دست رفته همه فکر میکنند این شهر گلستانی بوده است.
بهنظرتان بعد از این همه سال و بعد از رضاخان و پهلوی ما به نقد تهران رسیدهایم؟
خیر، ما هنوز در نقد تهران ماندهایم. هنوز همان فلسفه خیر و شر جاری و ساری است. هنوز برای ما جنوب تهران یک معنا دارد و شمال تهران یک معنای دیگر. این همان فلسفه خیر و شر است که در ادبیات ما مانده. هنوز میگویند جنوب شهر همهاش مهر و صفاست و بالاشهر مظهر بدی و ناپاکی. این دوگانگی شهر را به قطببندی و رودررویی میکشند.
مهاجران تهران به نظرتان درتهران حل شدهاند؟
مهاجران بهنظرم تهران را تسخیر کردهاند. این مقوله مثلاَ درباره اصفهان پیش نیامد. صفویها ترک بودند و به اصفهان رفتند اما اصالت اصفهانی آنقدر قوی بود که بر همه خرده فرهنگهای وارداتی تلسط پیدا کرد. در تهران تنوع و تشتت فرهنگی بسیار است. هنوز چندپارگی وجود دارد. یک هویت منجز مشخص وجود ندارد.
در ابتدای مصاحبه گفتید تهران هویت دارد
گفتم هویتش همان تقابل خیر و شر است. اما اگر بخواهیم یک تصویر منجز از تهران در ذهنمان تصویر کنیم شدنی نیست. من نمیتوانم. من درباره ژنو میتوانم بگویم آن شهر چیست ولی درباره تهران نمیدانم چیست؟ همهچیز است و هیچ چیز نیست؛ شلوغی و ازدحام است، ملغمهیی از خیرها و شرها، بی اعتقادی با اعتقادی در تهران وحدت نیست. اصلاً چگونگی این شهر خودش پرسشی مهم است.
استاد شما هم که به نوستالژی دچار شدهاید.
بله. من از جلوی دارالفنون که رد میشوم گریهام میگیرد، من آنجا درس خواندم. هنوز یادم است حیاط خلوت وسط مدرسه را.
30119