بعضی وقتها آدم با نشانههای فرامتنیای روبرو میشود که ناگهان از خواب غفلت چندین و چند ساله بیدارش میکند. برای مثال همه این فیلمهایی که امسال در مورد کشور دوست و برادر – افغانستان – ساخته شده بود و دیدیم، با زبان بیزبانی به ما میفهماند که الحمدالله در ایران خودمان حال همه خوب است و مشکلی هم نیست و وقتش رسیده که دیگر به مدیریت عالم بپردازیم و با سینمایمان دستشان را بگیریم!
حتماً چراغی در خانه هست که حالا به مسجد هم حلال شده. خوب اگر هم ما و شما ندیدهایم مشکل از چشمهای نزدیک بینمان است که افقهای دوردست را نمیبیند و خیالاتش هم به آنجاها قد نمیدهد! مثلاً ا کسی که از ایران مهاجرت نمیکند، پس باید به مشکلات برادران و خواهران عراقی در «برلین منفی هفت» بپردازیم و یا در ایران گرسنه و پابرهنهای نیست. خوب تو سومالی که هست! مشکلات افغانستان که دیگر اظهر من الشمس است. آقای وزیر محترم ارشاد هم که فرمودهاند فیلمهای جشنواره فجر «صد در صد مبرا و منزه هستند.» کور بشه چشم حسود! راستی جناب وزیر، سینمای ما از چه چیز مبراست؟ از مشکلات مملکت و بازگوییشان لابد؟!
البته احتمال دومی هم هست؛ شاید داریم طبق رهنمود الجار ثم الدار رفتار میکنیم اول به همسایه میپردازیم تا سر فرصتی که ان شا الله خواهد رسید به کشور خودمان و دشواریهایش هم بپردازیم! فقط میخواستم ادامه صحبتهای شخص اول فرهنگ را کمی تصحیح کنم. «فیلمها با تنوع سوژهها، گونهها و اقلیمهای مختلف کشور است.» آقا جان کدام کشور؟ ایران که منظور نظر مبارکتان نیست احیاناً؟! خدا را شکر که در ادامه ما را از این بدگمانی در آوردهاید و توضیح دادهاید که: «... به این معنا که فقط دغدغههای روشنفکران شمال شهر نیست، بلکه از شهرهای بزرگ، پای فراتر گذاشته و به موضوعات فرامرزی و منطقهای نیز پرداختهایم....» آقا امان از روشنفکران شمال شهرنشین! ولی اگر بزرگواری میکردید همان موضوعات فخیمه فرامرزی و منطقهای را میگفتید هم کفایت میکرد! اجرکم مقبول و سعیکم مشکور!
دوستان عزیز ما تا همین دیروز فکر میکردیم آفریقا فقط یعنی شکار، فیل، زرافه و در یک کلام عشق و صفا! چرا؟ خوب فکر میکردیم برای شناخت این سرزمین دیدن «هاتاری» هاوارد هاکس و «برفهای کلیمانجارو» هنری کینگ کافیست! اصلاً نمیدانستیم در این منطقه جغرافیایی، جنگ، ناامنی و قحطی هم هست! اما دیدن «فرزند چهارم»، زندگیمان را عوض کرد! بازیگری مشهور که فرزندش را از دست داده است و پس از آن به عکاسی روی آورده و صاحب یک تولیدی کفش که واردات محصولات کشور دوست و برادرتر! – چین – به ورشکستگیش کشانده، همسفر میشوند تا اولی از کودکان ستم دیده سومالی عکس بگیرد و دومی با کفشهای تولیدیش پای آفریقاییها را بپوشاند. خوب طبیعی هم هست اینجا که کودکان کار و پا برهنه نداریم! راستی سومالی همسایه محسوب میشود؟
فیلم باورپذیر نیست. به طرز غیر قابل تحملی تصنعی است. سفارشی بودن از همه لحظاتش آویزان است. درامش در نیامده و موسیقی میخواهد یک تنه بار احساساتی اثر را به دوش بکشد. شخصیتپردازی آن قدر ضعیف است که نمیتوانیم با هیچ یک از کاراکترها ارتباطی برقرار کنیم. و در آخر میماند یک حسرت بزرگ برای پروژهای که میتوانست خیلی بهتر از آنچه دیدهایم باشد. راستی فکر کنم با استفاده از قیاس در این روزهای پایانی جشنواره بالاخره معنی فیلم فاخر را هم فهمیدهام. اساتید! فیلم فاخر مترادفی برای فیلم بد است؟!
«جیب بر خیابان جنوبی» ساخته سیاوش اسعدی میتوانست یک نوآر درجه یک در سینمای ما باشد، اما بعضی اشکالات فیلمنامهای نگذاشته فیلم فراتر از اثری معمولی ارزیابی شود. به رغم شخصیتهای اندک در فیلمنامه، شخصیتپردازی ضعیف، اجازه نزدیک شدن به ضد قهرمانها را به مخاطب نمیدهد. کاری که اسعدی در فیلم قبلیش «حوالی اتوبان» بسیار بهتر از عهدهاش برآمده بود. بعضی خام دستیها در اجرا هم آزاردهنده است مثل آن سکانس مرگ اتفاقی مرد تعقیب کننده.
«سر به مهر» بهترین فیلمی بود که در روز نهم جشنواره دیدم. همکاری هادی مقدم دوست و حمید نعمت الله پس از فیلم فراموش نشدنی «بوتیک» باز هم اثری قابل قبول و تاثیرگذار را به سینمای ما هدیه داده است. فیلمی در مورد اعتماد به نفس، دوست داشتن، تردید، بدبینی، ایثار و تلاش برای فراتر رفتن از آنجایی هستی. سعی برای درک دیگران و گفتوگو کردن با آنان. ترفند فکر شده و ظریف مقدم دوست در طرح توامان وبلاگ و نماز برای معرفی بهتر درونیات شخصیت اصلی، امکان درک تضادهای کاراکتر را به ما میدهد. فیلم داستان سادهاش را به روانی روایت میکند. شخصیتهایش را میشناساند و ما را نگران آیندهشان میکند. بازی لیلا حاتمی ستودنیست. تنها مشکل فیلم تبیین ناکافی چرایی تردید شخصیت اصلی در ابراز نماز خوانیش است. اجمال در دادن اطلاعات، این دودلی را پذیرفتنی نمیکند. به هر حال «سر به مهر» نوید حضور یک کارگردان جوان و خوشفکر دیگر را به سینمای ما میدهد.
5819