به گزارش خبرآنلاین، کتاب «سبز و سیاه» مصاحبه با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه اسبق و نماینده سابق لیبی در سازمان ملل با ترجمه سید علی موسوی خلخالی از سوی انتشارات عظام منتشر شد. این کتاب مجموعه مصاحبههای شلقم با شبکه خبری العربیه بوده که حالا با مقدمه ای از سیدمحمد صادق خرازی در قالب کتاب منتشر شدهاند. زوایایی از زندگی معمر قذافی و خانوادهاش، سیاست های مختلف او، اسرار ترور امام موسی صدر، دوران استبدادی قذافی، تعاملش با رهبران سیاسی جهان و پروندههای مختلفی که در زمان حیات قذافی جنجال ساز بودند، مثل پرونده لاکربی، پرونده هستهای لیبی، تعامل با اروپا، جنگ ایران و عراق و ... از جمله موضوعاتی هستند که در این کتاب به آنها پرداخته شده است.
در بخشی از این گفتگوی خواندنی و مفصل درباره برخی خصوصیات فردی قذافی می خوانیم:
«هیچ انسان دیگری را تحمل نمی کرد. معمر حتی فرزندانش را تحمل نمی کرد. هیچکس را تحمل نمی کرد. او عقده داشت. مثلا نسبت به یک نفر که از او بلندتر ...از عبدو دیوف رییس جمهوری سنگال متنفر بود، چون قدش دو متر بود، فقط همین! از برخی مهمانان استقبال نمی کرد چون قد بلند بودند. مشکلش با بشار اسد این بود که از او بلندتر بود. او را پرنده بافا، در زبان لیبی یا همان لک لک می نامید که گردن بلند و جثه بزرگی دارد. از انسانی که از او قدبلندتر بود احساس فشار می کرد. کفش های پاشنه بلند می پوشید...لباس های آفریقایی بلند را می پوشید، فقط به یک دلیل آن اینکه کفش های پاشنه بلندی را که می پوشید را بپوشاند، همه اینها برای این بود که وقتی او را می بینی نشان ندهد چه پوشیده است...
*
معمر قذافی قبل از هرچیز کسانی را می خواست که به هر کاری که می گفت، عمل نکنند. مثلا بعضی وقتها به من زنگ می زد، وقتی من در دفتر بودم، ناگهان آن پشت داد می زد، من با امریکایی ها می جنگم؛ این کار را می کنم، آن کار را می کنم...می گفتم چشم، چشم، پیشوا چشم! می گفت تو باید این کار را بکنی، آن کار را بکنی...می گفتم چشم چشم! سپس تلفن را می گذاشتم و بعد اطرافیانم به من می گفتند: والله مشکل است ها! می گفتم نه! این تلفن خطاب به من نبوده است، احتمالا کسانی از اعضای شورای انقلابی در کنار او هستند و این خطاب به آنها بوده است، از این رو اجرایشان نمی کردم...»
همچنین در بخش دیگری درباره امام موسی صدر می خوانیم:
«من باید برایت روشن کنم که من با امام موسی صدر دیدار نکردم به غیر از دو بار در قاهره. زمانی که ما دانشجو بودیم او برای ما سخنرانی میکرد. وقتی لیبی هم آمد من با او نبودم. اما صحبتهایی که بعد از آن شد من در ابتدا به این باور رسیدم که او در لیبی کشته شد. بعدا نسبت به این اعتقادم شک کردم، زمانی که مرحوم یونس بن قاسم مدیر سازمان امنیت برایم تعریف کرد که او از لیبی خارج شد در حالی که با خودش اموالی میبرد. او میگفت که او در ایتالیا ربوده و کشته شد. اما بعد از آن من بن سانو، وزیر کشور وقت را خواستم و به او گفتم که من یک پاسخ صادقانه در این زمینه میخواهم. این مساله مربوط به چهار سال پیش است. آنها تاکید کردند که او با پاسپورت و ویزای ایتالیا وارد این کشور شد و کذا و کذا. اما حرف دیگری نیز به من زده شد که میگفت که احتمالا او را بعدا ابونضال کشت و یک چیزهایی از این قبیل. پس سه روایت شد. یکی میگوید که در لیبی کشته شد، یکی میگوید که وارد ایتالیا شد و در آنجا ناپدید شد و دیگری این که او وارد ایتالیا شد و توسط ابونضال کشته شد. یکی از جدا شدههای مهم از معمر قذافی به من گفت که تقریبا او در لیبی کشته شد...»
6060