اسکار - 1
«آرگو» / بن افلک
یک) بالاخره همانطور که تحلیلهای سیاسی (بیش از تحلیلهای سینمایی) پیشبینی میکرد، فیلم «آرگو» ساخته بن افلک جایزه اسکار بهترین فیلم را گرفت. همانگونه که پیش از این هم، جوایز اصلی گلدن گلوب را برده بود.
دو) راحتترین تحلیل هم همان است که سیاسی کارها میگویند. اینکه لابیها تصمیم میگیرند و نه خود فیلمها. (لطفا یاد شوخی لابی شمقدری نیفتید که دیگر خیلی تکراری شده.)
سه) اما فراموش نکنیم که این یک جشنواره جهانی با داوران بین المللی نیست. تقریبن همه شش هزار داور آکادمی، آمریکایی هستند؛ و آنها برخلاف ما که درباره وطن و اینها فقط حرف میزنیم؛ واقعن به آن معتقدند. پس طبیعی است وقتی فیلمی درباره پیروزی پس از شکست و بازگشت حیثیت در خطر امریکاییها باشد، آنها برایشان مهم باشد. الگوی «بازگشت به خانه» هم که الگوی بسیار رایج سینمای آمریکاست. بازگشت به آغوش خانواده و مام میهن، در جای جای فیلمهای جنگی، سیاسی، ملودرام، کمدی، وسترن و... تکرار و تکرار میشود. پای غرور ملی که پیش بیاید، میتوان یک فیلم متوسط را بُرد در جایگاه نخست. «آرگو» به اهمیت نقش هالیوود خیلی فراتر از سرگرم کردن مردم آمریکا میپردازد. هالیوود برای امریکاییها رویا نمیسازد؛ بلکه هالیوود رویاهای آنان را واقعی میکند.
چهار) بحث تحریف تاریخ را بسپاریم به تاریخدانها و سیاسیون. سینمای داستانگو، هیچ وقت ادعای خود واقعیت را ندارد. مثلا اینکه در اصل همه کار را کاناداییها کردهاند، و در «آرگو» یک مامور سیا؛ از سوی فیلمساز انکاری به همراه ندارد. او مستند نساخته. اما داستانی ساخته که به شدت باورپذیر است، چون قواعد سینمای داستانگو را به شکلی کامل رعایت میکند. (قابل توجه فیلمساز وطنی که هر چه بیشتر میخواهند به تاریخ وفادار بمانند، کارشان باورناپذیرتر از آب در میآید.)
پنج) بیانیه دادن کار فیلمسازان وطنی نیست. ساخت یک فیلم در جواب «آرگو» هم کار آنها نیست. چند دهه محکوم کردهایم و فیلمهای بیخاصیت ساختهایم. محکوم کردن، فقط برای کار مدیران نالایق است تا در این هیاهو، ممیزیهای ابلهانه، فراری دادن فیلمسازان به قول خودشان متعهد، حیف و میلهای بودجههای دولتی و حرافیهایشان را بپوشانند.
شش) کاری که همه سیستم دیپلماتیک ما نمیتواند بکند، «آرگو» به تنهایی انجام میدهد. همه میدانند که این محکوم کردنها هم فقط مصرف داخلی دارد.
--------------------
اسکار - 2
«عشق» / میشائل هانکه
یک: «عشق» در ستایش عشق است.
دو: فیلم «عشق» تماشاگر را یاد حرف مارسل پروست میاندازد که میگفت پایان زندگی چیز رمز آلودیست شبیه به بازیگرانی که مجبورند نقشی را که مدتها بازی کردهاند (و بخشی از شخصیتشان شده است) ترک کنند. ما درپایان فیلم، درباره درستی یا نادرستی این شباهت، فکر خواهیم کرد.
سه: «عشق» فیلمی نیست که هر کسی بپسندد. برای لذت بردن، روحی آرام میخواهد. (یا روحی که آرامش را میجوید!)
سه: اون، فیلم «عشق» (میشائل هانکه) رو دیده و میگه:
عشق خوبه، وقتی که دو طرف، سالیان سال طولش بـِـدَن.
------------------------
اسکار - 3
«جانگوی آزاد شده» / تارانتینو
یک: اگر انتخابهای اسکار با من بود، همه جایزهها را میدادم به «جانگو».
دو: وسترن اسپاگتی تارانتینو، همه چیز سینمای تارانتینو را دارد. (گرچه «کیل بیل»ها تکرار نشدنیاند)
سه: سینمای تارانتینو تنها سینمایی است که از پرحرفیهایش کلافه نمیشوم. «جانگو» آنقدر سکانسهای بلند و دیالوگ دارد، که گاهی فکر میکنیم داریم یک تله تئاتر را میبینیم. مثلا صحنه شام در خانه موسیو کالوین کندی (دیکاپریو) را در نظر بیاورید. این ویژگی که همه جا در سینما با لحن منفی ادا میشود، در این فیلم، لذت بخش است.
چهار: تارانتینو با جذابیت هرچه تمامتر، هم از کلیشههای سینمای وسترن استفاده میکند، و هم سبک خود را ادامه میدهد. همان روایت قهرمان تنها و غمگین که میرود به نبردی نابرابر با آدم بدها.
پنج: تنها در سینمای تارانتینوست که میتوانید، در یک صحنه واحد، سخنرانی، جک و قتل عام را یکجا ببنید.
شش: بیشترین هزینه فیلمهای تارانتینو، صرف استفاده از خون مصنوعی میشود!
هفت: کریستوف والتس (نقش دکتر شولتس)، امسال اسکار بهترین بازیگر مرد مکمل را گرفت. او برای نقش افسر نازی در «لعنتیهای بیآبرو» هم اسکار گرفته بود.
هشت: دی کاپریو که هنوز در باد «تایتانیک» خوابیده است، بالاخره نقشهای بچه مثبت را رها کرد و تبدیل شد به یک آدم خبیث که اولش خیلی مبادی آداب نشان میدهد، اما به وقتش، برای کشتن، چکش هم به دست میگیرد.
نه: آدمهای فیلمهای تارانتینو بیتعارف حرف میزنند و بیتعارف عمل میکنند. حتی اگر کشتن باشد! این خصوصیت را چون مثل خودم است، خیلی دوست دارم!
ده: باید برگردم و چندباره، «کیل بیل«ها را ببینم.
***سکانس برگزیده: بخشی از سکانس بلند شام خوردن در خانه موسیو کالوین کندی که او، درباره تفاوت جمجمه سیاهان حرف میزند.
5858