«من مادر هستم» جدیدترین ساخته فریدون جیرانی در راستای تعلق خاطر او به گونه ملودرام اجتماعی قرار دارد. فیلمی داستانگو با قصهای پر از نقاط اوج که فرصتی کمی برای یک شخصیتپردازی حسابشده دارد.
همکاری رحمان سیفیآزاد و لیلا لاریجانی به عنوان فیلمنامهنویسان کار پس از تجربه نگارش «قصه پریا» به شکلی از پیش تعیینشده انتظار برای برجسته شدن وجوه اجتماعی را در قصهای دراماتیک ایجاد میکند.
فیلم هرچند به این انتظار پاسخ میدهد و با تمهیداتی همچون انتخاب فرم روایی و ... به این ویژگی و امتیاز اولیه صحه میگذارد اما این توجه و هوشمندی را در شخصیتپردازی کاراکترهایش بخصوص در تعامل با اجتماع روز و شرایط حال حاضر، کمتر مورد توجه قرار میدهد.
قصه دختری که برای دفاع از شرافت خود اقدام به قتل میکند و در نهایت قربانی بازی انتقامی میشود که پدرش نقشی تعیینکننده در آن دارد، داستان تازهای نیست و میتواند تیتر آشنای صفحه حوادث روزنامهها در هر زمانی باشد.
در واقع این مقطع تاریخی و زمان وقوع قصه است که به چنین قصه کلیشهای ویژگی میدهد تا به رغم تکراری بودن همچنان شنیدنی و دیدنی باشد. انتخاب مقطع کنونی جامعهای همچون ایران که در گودال دوران گذار از سنت به مدرنیسم دست و پا میزند و همچنان پایش در گل مانده، ویژگی است که فیلم را واجد زاویه دید مخصوص به خود میکند و در صورت رویکرد درست میتوانست امتیاز محسوب شود.
اگر بخواهیم فیلم را از منظر ارتباط با شرایط حال حاضر و آسیبشناسی طبقات اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار بدهیم یکسری پیشفرض و البته کدهای خاص برای ارجاع دادن به جامعه و وضعیت موجود وجود دارد که در صورت تمرکز بر آنها فیلم میتوانست آینه تمامنمایی از یک ملودرام اجتماعی با هدف تأثیرگذاری بر مخاطب باشد.
اما به نظر میآید تأثیرگذاری به واسطه روایت یک قصه پر از نقاط اوج، بر هدف اولیه یعنی شناسنامهدار کردن اجتماعی فیلم ارجحیت پیدا کرده و به همین دلیل است که فیلم با یک فلاشبک طولانی که کلیت داستان را در بر میگیرد به شکل خطی روایت میشود تا یک امکان مهم به نویسنده و کارگردان بدهد.
در واقع انتخاب سیمین (پانتهآ بهرام) به عنوان شخصیت اصلی –به تعبیر نگارنده- و روایت قصه از زاویه دید او علاوه بر برجسته کردن این کاراکتر که کاملترین شخصیت فیلم است، به نوعی از این الگویی روایی آشنا و کلیشهای استفاده کارکردی میکند.
چراکه نخ تسبیح حضور سیمین در مطب روانپزشک که به بهانههای مختلف به آن رجعت داریم، میتواند به خوبی رویدادهای گذشته را البته در یک سیر و توالی زمانی به هم پیوسته کند و در عین حال کنجکاوی برای رسیدن به پایانی که به تدریج افشا میشود، ایجاد کند.
علاوه بر آنکه این ساختار با همان کارکرد همیشگی این امکان را به نویسندگان میدهد که با انتخاب نقاط اوج روایت که میتواند تابعی از ذهن از هم گسیخته راوی باشد، به شکلی هوشمندانه سازنده قصهای پر از نقاط اوج و رویدادهای بههم پیوسته باشند.
هرچند این اتفاق افتاده و با فیلمی قصهگو مواجه هستیم که میتواند مخاطب را با درام خود همراه کند، اما وقتی فیلم، شخصیتها و مسئله ملتهب محوری را از دریچه ارتباط با جامعه و اجتماع مرور میکنیم دیگر فقط یک قصه دراماتیک و پر اوج جوابگو نیست.
فیلم به شکلی اجتنابناپذیر انتظار برای نقد اجتماعی بستری که منجر به بحران محوری شده را ایجاد میکند بخصوص وقتی که به چنین فاجعهای ختم میشود. بخصوص وقتی مخاطب در فیلم با دادگاه، قانون، حکم، زندان، قصاص و ... سر و کار دارد به شکلی اجتنابناپذیر به دنبال نسبت خود با قصه و آدمها و طبیعتاً اجتماعی که در آن زندگی میکند با فاجعه محوری میگردد.
اما این انتظار با طراحی که برای ماجراها و بخصوص شخصیتها انجامشده کمتر جواب میگیرد و جامعه که نقشی تعیینکننده در شکل گرفتن چنین معضل اجتماعی دارد به نوعی کمرنگ میشود و در انتها این نادر (فرهاد اصلانی) است که عامل اصلی مصائب شکلگرفته در فیلم معرفی میشود؛ هم در قربانی شدن آوا (باران کوثری) هم در زخمخوردگی سیمین (پانتهآ بهرام) و اصرارش برای قصاص به انگیزه انتقامجویی.
فیلم با محدود شدن در یک مقطع زمانی که از ورود سیمین به ایران تا مرگ آوا را در برمیگیرد، نمیتواند به گذشته و خاستگاه شخصیتها ارجاع بدهد و آن بخش از گذشته هم که قرار است کلید واکنش سیمین باشد، بیش از آنکه قابل تصویر کردن باشد به دیالوگ میآید.
در واقع شناسنامهای که فیلم از نادر و سیمین و چرایی بیمسئولیتی مرد نسبت به رابطه گذشتهشان میدهد، بیش از آنکه به خاستگاه نادر و طبقه اجتماعی او ارجاع بدهد که محصول دوره گذار و انباشتگی اقتصادی در یک طبقه بدون اصالت و اندیشه است، متکی بر خصوصیاتی عام است و این عام بودن برای فیلمی که میخواهد یک مورد ملتهب خاص و قابل بحث را در جامعه روز درشتنمایی کند، حتی برای طرح موضوع بدون آسیبشناسی هم یک کاستی است.
کدهایی مثل الکلی و لاقید بودن برای نادر و خودخواه بودن برای ناهید (هنگامه قاضیانی) که به نظر میآید تصور درستی از مادر بودن ندارد، نمیتواند جوابگوی فروپاشی خانوادهای باشد که به نظر میآید بزرگترین عیبشان رفاه بیحد و حصر است اما معلوم نیست چرا این رفاه و ثروت علیه آنها عمل کرده و موجب سقوطشان شده؟ اگر قرار است اصالت نداشتن یک خانواده محدود شود به این کد شناسنامهای که آوا پدر و مادرش را به اسم کوچک خطاب میکند، به نظر میآید این اصالت باید مورد بازبینی قرار بگیرد.
علاوه بر این شخصیتی تخت و یکوجهی همچون ناهید در فیلم هست که در روند خطی سیر خود، دچار تحول شده و دیرهنگام برای خانوادهاش مادری میکند. ناهید با خودخواهی از یکسو و عدم انعطافپذیری به نوعی نوک پیکان اتهام را متوجه خود میکند و مرتب این نکته را به ذهن مخاطب یادآور میشود که اگر کمی زودتر قبل از رسیدن به این بحران به خودش آمده و همین کنشِ گرفتن شیشه الکل از دست نادر را جایگزین ترک و رفتن میکرد، چهبسا این اتفاق شکل نمیگرفت.
به نظر میآید یک فیلم اجتماعی باید بتواند به چراییهای رفتار شخصیتها پاسخ بدهد و ارجاع دادن به گذشته و پیشداستان درحالیکه رابطه زمان حال گویا و کافی نیست، موجب کمرنگ کردن ابعاد اجتماعی کار و محدود شدن در قالب ملودرامهای خانوادگی میشود که در هر زمان و مقطعی میتوانند روایت شوند.
در مورد شخصیت آوا که قربانی عملکرد پدرش در گذشته و به نوعی معصومترین کاراکتر است، خط و ربطی از یک نگاه غیرکلیشهای در طراحی و خلقاش وجود دارد. بخصوص جایی که وقتی با پرهام در خانه تنها میشود به سرعت خانه را ترک میکند که این پرداخت بخصوص برای نمود رفتاری دختری از این نسل، وجه معصوم و قربانی بودن او را برجسته میکند.
در کنار شخصیت نصفه و نیمه پرهام (امیرحسین آرمان) که نه میتواند نماینده یک قشر و طبقه خاص در این نسل باشد و نه پیگیریهایش باورپذیر میشود و بیش از هر چیز وامدار نقش کاربردی و کاتالیزوری خود در قصه است، کاراکتر بیثبات سعید (حبیب رضایی) قرار دارد که با تکیه بر وقت و زمانی که امکان بروز و نماد داشته میتواند گویا و ملموس شود. قانون طلایی (به درک!) یا no problem کد کارکردی است که میتواند نوع نگاه و کنش و واکنشهای این کاراکتر را گویا کند و کاربردش بیش از آن گذشتهای است که در دیالوگ و پیشداستان وجود دارد.
در این میان شخصیت چندوجهی سیمین وجود دارد که در ادامه کاراکترهای روانپریش بهیادماندنی فیلمهایی مثل «قرمز» و «شام آخر« با تکیه بر ظرافتهای بازیگری پانتهآ بهرام با همه تناقضهای رفتاری و گفتاریاش تبدیل به شخصیتی ملموس میشود. زنی که با خدشهدار شدن وجه مادرانهاش از قالب انسانی خارج شده و چهرهای قابل قبول و ترحمبرانگیز از یک زن انتقامجو با همه نوسانات روحی- روانی ترسیم میکند.
به این ترتیب در «من مادر هستم» با قصهای دراماتیک و پر از نقطه اوج سر و کار داریم که با انتخاب یک فرم روایی کارکردی توانسته خوانشی قابل قبول از قصه ارائه دهد اما این ویژگی در مورد کاراکترهای فیلم صدق نمیکند چراکه با شخصیتهایی سر و کار داریم که نمیتوانند نسبت خود را با اجتماع و شرایط موجود به خوبی مشخص کنند و اگر هم جذاب و باورپذیر میشوند به واسط کدها و پرداختی است که طی روند دراماتیزه شدن پیدا کردهاند نه در تعامل با بستر اجتماعی که مهمترین عامل تعیینکننده در موقعیت زمان حال آنها و کنش و واکنشهایشان است.
5858