تاریخ انتشار: ۱۷ فروردین ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۸

علیرضا نراقی

ستایش ناهوشیارانه از یک فرد، طبقه و یا یک نسل و... باعث از بین رفتن تصویر واقعی آن می‌شود.
 

کارکرد ثانویه این رفتار جمود آن نسل، فرد یا طبقه و عدم مواجهه پویا و نقادانه با آن است. در فیلم «قاعده تصادف» ساخته بهنام بهزادی یک خرده‌فرهنگ از جوانان امروز نه با یک مواجهه پویا و دقیق، بلکه با تفنن و ستایش بیش از حد تصویر شده و این ستایش ناهوشیار نتیجه‌ای جز باسمه‌ای و متظاهرانه کردن تصویر این نسل (خرده فرهنگ) و در ‌‌نهایت عدم باورپذیری آن نداشته است.
 

تصویر آن نسلی که فیلم درباره آن است غیر واقعی، وانموده و درون تهی است. «قاعده تصادف» دراماتیک نیست چرا که فیلمنامه نویس‌اش از خلق عنصری اساسی به نام شخصیت عاجز است. نگرش بی‌تحلیل بهزادی به نسل جوان منجر شده که آدم‌های داستان در الگو‌ها و خصوصیاتی کلی و بیرونی ساخته شوند. هیچ یک از جوانان فیلم به مرز شخصیت هم نزدیک نمی‌شوند. لذا نه تنها قابل درک نیستند بلکه گویا و شفاف هم شکل نمی‌گیرند. این پرداخت و نگاه به آدم‌ها تبدیل به نوعی نقض غرض شده است؛ یعنی فیلم دیگر درباره آدم‌هایی که مدعی بازنمایی آن‌هاست، نیست.

داستان اولیه یا بهتر است بگویم تنها خط داستانی موجود در «قاعده تصادف» - که در‌‌ همان شکل بدوی خود هم داستان بدی نیست- درباره گروه جوان تئاتری است که می‌خواهد برای اجرای نمایش به خارج از کشور برود، اما بازیگر اصلی آن به نام شهرزاد با مخالفت پدرش برای همراهی گروه روبرو شده است و مواجهه گروه با این پدر کشمکش اصلی فیلم است.
 

سئوال این است که با وجود این داستان شفاف، مسئله فیلم چیست؟ موضع فیلمساز و زاویه دید او به این داستان چیست؟ مطمئنم مؤلف آن هم این را خوب نمی‌داند وگرنه به جمله مبتذل و گذرایی که این فیلمی درباره جوانان، پدر‌ها و مادرهاست اکتفا نمی‌کرد.
 

این عدم وضوح در زمانی که مثلاً فیلمساز قصد دارد التهابی اخلاقی ایجاد کند بیشترین نمود را دارد. اساساً با وجود ظاهر و صحنه‌پردازی صورت گرفته، مسئله‌ ملتهبی در بطن داستان فیلم وجود ندارد و انتخابی هم آن‌طور که ادعا می‌شود مطرح نیست و چون شخصیتی خلق نشده بهزادی غیر مسئولانه و دل بخواهی موضع و رفتار آدم‌ها را بی‌دلیل تغییر می‌دهد و تصور می‌کند آب از آب هم تکان نخورده و فیلمنامه روند مشخصی را طی کرده است.
 

اعضای گروه تئا‌تر که تأکید بر اجرای نمایش خود به هر قیمتی دارند، در یک سوم پایانی فیلم در برابر اینکه شهرزاد را پیش خود برگردانند و با او برای اجرای نمایش به خارج بروند، به اسم حمایت از او در برابر پدرش، قید اجرای نمایششان را می‌زنند! چرا؟ آیا نتیجه این آشفتگی چیزی جز این است که نسلی که فیلم مدعی حمایت از آن است با پوششی از ستایش، احمق و بی‌عقل جلوه کند؟ کاش فیلمساز در زمان نگارش فیلمنامه به جای جعل عناصری برای اخلاقی نمودن مسئله شخصیت‌ها، بستری واقعی برای انتخابی فراهم می‌کرد که در ذات خود بحرانی اخلاقی را در بر گیرد.

فرهنگ یک طبقه یا نسل بر آمده از یقه پیراهن، مدل ریش و مو یا شوخی‌های لو رفته و لوس آن نیست. جهان نسل جوان امروز و خرده فرهنگ مورد نظر سازنده «قاعده تصادف» را هم لباس او نساخته، بلکه جهان‌اش‌زاده‌‌ همان چیزی است که هر نسلی‌زاده آن است؛ یعنی شرایط و بافت اجتماعی–تاریخی و گفتمان ذهنی و اخلاقی‌ای که واکنش به آن اجتماع را، رقم می‌زند، خود پوشش، ادبیات و باقی چیزهای ظاهری بر آمده از همین مسئله مبنایی است.
 

سطحی دیدن یک نسل فیلم را نه درباره آن بلکه بر ضد آن می‌کند. هر چند که تلاش شود با نقطه عزیمت روایی و زاویه دید فیلمنامه و دوربین، فیلم همراه آن نسل جا زده شود. از خیلی جهات تصویر «قاعده تصادف» از نسل جوان شبیه به‌‌ همان تصویری است که بهمن قبادی از موزیسین معترض امروز ایرانی در فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی خبر ندارد» نشان می‌دهد؛ سانتیمانتال و تصنعی که با سختی واقعی آن نسل یا خرده فرهنگ فرسنگ‌ها فاصله دارد.

هر فیلمسازی اگر می‌خواهد عنصر یا لحظه‌ای را در درام خود نشان‌دار و برجسته کند، باید در اجرا آن را با دقت و شفافیت به تماشاگر منتقل کند. دیالوگ‌های ضعیف سکانس محل کار پدر شهرزاد که کاملاً معلوم است از متن فکر شده‌ای بر نیامده و به درشت‌ترین و شلخته‌ترین شکل ممکن صرفاً اطلاعاتی را منتقل می‌کند. تنها مشکل عمده آن سکانس نیست، اگر هم از منحنی غیر قابل درک رفتار شخصیت‌ها از قربان هم رفتن، تا کتک کاریشان بگذریم، نمی‌توانیم از این نکته خیلی ساده عبور کنیم که آنجا قرار است هم گروهی‌های شهرزاد سر پدر او را بشکنند چرا که بعد‌تر این موضوع مدام در فیلم وسعت داده می‌شود و تبدیل به یکی از عناصر مهم داستان می‌گردد، سؤال این است که چرا در اجرا حتی دست این بچه‌ها به پدر شهرزاد نمی‌خورد و بازیگر بیچاره نقش پدر (امیر جعفری که با بازی درخشانش باعث شده ضعف‌های شخصیت‌پردازی پدر را، شفاف‌تر ببینیم) مجبور می‌شود خودش را به زمین بکوبد؟ راستی، بهنام بهزادی‌‌ همان کارگردان فیلم خوب و دوست داشتنی «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» است؟ باورش سخت است!
 

5858

منبع: خبرآنلاین