چندیست دلم به کوچهی عقل زدهست
-دیوانه چه داند که چه خوب و چه بد است؟-
عشق تو به غیر درد سر نیست ولی
قربان سری که درد کردن بلد است
***
گیسوی تو قصهای پر از تعلیق است
جمعیست که حاصلش فقط تفریق است
موهات چلیپایی و ابرو کوفی
خط لب تو چقدر نستعلیق است
***
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
***
دل-بی تو- درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش میخندد
***
کم نامهی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
***
هرچند که خشکچوب این جالیزم
از جای خودم درخت برمیخیزم
از زندگی مترسکی خسته شدم
دارم به خودم کلاغ میآویزم
***
کم زندگی مرا نمایش بدهید
تابوت برای من سفارش بدهید
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفاً دو سه سطر مرگ را کش بدهید
***
راهم راهم راهم راهم راهم
گم گم گم گم گم گم گم در راهم
من آبروی رباعیات را بردم
خیام! من از تو معذرت میخواهم!
***
نه تاب و توان نه جسم و جانی دارم
نه پیش کسی نام و نشانی دارم
خوشحال از آنم که برای سگ دوست
در کیسه ی پوست استخوانی دارم
***
هر روز به ما اگر که سر هم بزنی
بر ریشهی خواب ما تبـر هم بزنی
آقا تو که خوب میشناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی…
***
از مزرعههای کوچک بعضیها
برچیده شود مترسک بعضیها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضیها
6060