آیا در دنیا تجربههایی بوده که در یک نقطه عطف نرخ رشد اقتصادی، کنترل تورم یا میزان سرمایهگذاری تغییر قابل توجهی داشته باشد؟ شواهد محدودی در دنیا داریم که نشان دهد پس از یک تحول سیاسی، نرخ رشد اقتصادی به شدت افزایش پیدا کرده، قیمتها کنترلشده و نرخ ارز باثبات شده باشد. اما نمونههای بیشتری در مقابل داریم که بعد از یک تحول سیاسی ناگهان افول شدید اقتصادی در همه شاخصها روی داده باشد. نمونه مثبت آن مثلاً چین بعد از مائو است. کره جنوبی هم در دوره پس از جنگ جهانی دوم از دهه 1950 تا 1980، نرخ رشد اقتصادی بسیار خوبی داشت. در این کشورها همه متغیرهای اقتصادی که در واقع قابل جمع هم به لحاظ تجربه در کشورهای دیگر نبودهاند، رشد کرد. یعنی این کشورها هم رشد اقتصادی بسیار خوب داشتند و هم در آنها کاهش نرخ برابری اقتصادی رخ داده است.
معمولاً اقتصاددانها میگویند اگر در کوتاهمدت رشد اقتصادی بالا میخواهید، باید بپذیرید که نابرابری افزایش پیدا کند. ولی شواهد معدودی برای این اتفاق در دورههای مختلف -غیر از کشورهای در حال توسعه- داریم. در کشورهای پیشرفته میتوان از آمریکا در اوایل قرن بیستم تا قبل از بحران بزرگ مثال زد. دورهای که به آن دوران طلایی سرمایهداری گفته میشود. شواهدی وجود دارد که یک کشور، بعد از یک نقطه که عموماً تحولات سیاسی بوده است، توانسته عملکرد بسیار خوب اقتصادی ارائه دهد.
اما اینکه در ایران این شرایط فراهم است یا انتخابات ریاستجمهوری میتواند این نقطه عطف را به وجود بیاورد یا خیر، بحث دیگری است. اقتصاددانان بر اساس آنچه در دنیا تجربه شده معتقدند ما با دو پدیده روبهرو هستیم. یک اینکه ما عموماً دچار ثبات نهادها هستیم و اصطلاحی تحت عنوان وابستگی به مسیر (Path dependence) برایش دارند. به زبان ساده اینکه تحولات اساسی در حوزه نهادهای اقتصادی و سیاسی به راحتی امکانپذیر نیست و کشورها همواره از گذشته خودشان به شدت متاثر هستند. نمونهاش هم فراوان است. کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی را میبینید که 200 سال است در جایگاه بینالمللیشان هیچ تغییری رخ نداده است. بهرغم انقلابها و آمدن رئیسجمهورهای جدید، نه در ساخت سیاسی و نه در عملکرد اقتصادی آنها تغییری رخ نداده است. در سمت دیگر هم شواهد مثبت داریم که تحول نهادی صورت گرفته و یکمرتبه میراث گذشته پس زده شده و یک دوران جدید در حوزه اقتصاد و عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی رخ داده است.
گفته میشود اگر به کشوری هیچگونه سرمایه جدیدی تزریق نشود اما فقط بتواند نهادهای پیشین خود را جدید کند در واقع عملکرد اقتصادی بهتری داشته است. یعنی مثلاً از حقوق مالکیت بهتر دفاع کند، بتواند انضباط بودجهای و مالی را در دولت تثبیت کند، دولت را مقید به رعایت انضباط مالی کند و سیستم روان و کارآمد اداری را جایگزین نظام اداری فرسوده و عموماً فاسد کند. این کشور میتواند یکمرتبه حتی درآمد سرانهاش را به هشت برابر هم افزایش دهد. به لحاظ نظری گروهی از اقتصاددانان که امروزه در ایران هم شناخته شدهاند این مساله را قبول دارند. مثلاً دارون عجماوغلو مطرح کرده اگر کشوری مثل نیجریه بتواند نهادهای مدرن را بپذیرد، میتواند یکمرتبه درآمد سرانهاش را به هشت برابر افزایش دهد. ولی خود عجماوغلو میگوید این تحول و جهش نهادی تقریباً بعید و غیرممکن است. این نهادها یک شبکه تو در تو هستند و ما نمیتوانیم غل و زنجیرهای نهادی را رها کنیم. یعنی چه؟ یعنی مثلاً وقتی میخواهید حقوق مالکیت را تقویت و از سرمایهگذاریهای مولد دفاع کنید، باید حتماً ساختار قدرت سیاسی را تغییر دهید. ساختار قدرت سیاست تغییر نمیکند، مگر اینکه ساختار غیررسمی تغییر یابد. ساختار غیررسمی قدرت یک پدیده اجتماعی است. یعنی مردم این ساختار را پذیرفته و حتی به رفتارهای نادرست در زندگی اجتماعی عادت کردهاند. ما نمیتوانیم این ساختار را با یک انتخابات تغییر دهیم؛ لذا این مساله تغییر از نظر اقتصادی غیرممکن نیست، ولی بسیار مشکل است. در واقع تحولات عمیقی باید در رفتار مردم و قدرتمندان جامعه صورت بگیرد تا بتوانیم مثلاً در صد روز یا شش ماه به ثبات نرخ ارز یا سایر شاخصهای مثبت اقتصادی برسیم.
*اقتصاد دان
3939