به گزارش خبرآنلاین، رضا جعفری، مدیر نشر نو، یکی از سخنرانان این مراسم بود که به دلیل درگذشت یکی از نزدیکانش، امکان حضور در آن برایش فراهم نبود اما متنی نوشته بود که دهباشی آن را قرائت کرد.
بخشهایی از این پیام مکتوب را در ادامه میخوانید:
- 19 ساله بودم که رمان «شراب خام» را خواندم، یکنفس خواندم و نتوانستم زمینش بگذارم. نویسنده جدید و خوشآتیهای وارد عرصه شده بود و به عنوان سرپرست جدید انتشارات «امیرکبیر» غبطه میخوردم که چرا این رمان را من منتشر نکردم. تا آنکه در سال 1355 به دنبال خرید سهام شرکت کتابهای جیبی (ناشر آن)، تجدید چاپ «شراب خام» در اختیار انتشارات «امیرکبیر» قرار گرفت و باب مکاتبه با آقای اسماعیل فصیح باز شد.
- در سال 1357 آقای فصیح چاپ مجموعه «عقد و داستانهای دیگر» و «داستان جاوید» را به من ارائه داد که در اوایل سال 1358 منتشر شدند، در دورهای که فضایی سیاستزده بر بازار نشر حاکم بود و در نتیجه این کتابها بسیار دیر جای خود را در بازار باز کردند. سال 1361 بود که آقای فصیح رمانی را به نام «پُر کن پیاله را» برای چاپ به من داد. در آن زمان پس از کنارهگیری از انتشارات «امیرکبیر»، انتشارات «نشر نو» را اداره میکردم.
- در این رمان، جلال آریان، در اوایل جنگ عراق علیه ایران برای آوردن خواهرزادهاش ثریا که بر اثر سانحهای به اغما رفته بود به پاریس میرود و سرانجام جنازه ثریا را به همراه خود به ایران میآورد. من پس از خواندن این رمان به آقای فصیح پیشنهاد کردم که بد نیست در جایجای رمان مقایسهای از شرایط زندگی در ایران ایام جنگ، با زندگی خوش و بیدغدغه ایرانیان مقیم فرانسه وجود داشته باشد. پیشنهاد دیگرم این بود که چون ثریا در فرهنگ و ادبیات ما جایگاهی خاص و سمبلیک دارد، بهتر است به جای آنکه جنازهاش به ایران بیاید، تا پایان رمان در اغما بماند. پیشنهاد سومم این بود که نام رمان «ثریا در اغما» باشد.
- آقای فصیح با خوشرویی هر سه پیشنهاد مرا پذیرفت و به این ترتیب رمان «پُر کن پیاله را» با عنوان «ثریا در اغما» در تیراژ پنج هزار نسخه روانه بازار شد و مورد استقبال قرار گرفت.
- پس از آن آقای فصیح پیشنهاد کرد که کتاب «من خوب هستم شما خوب هستید» را ترجمه کند که پذیرفتم و ایشان عنوان «وضعیت آخر» را برای این کتاب انتخاب کرد که در تیراژ هفت هزار نسخه روانه بازار شد و برخلاف انتظار نزدیک به سه سال طول کشید تا جای خود را باز کرد؛ اما از آن پس سیل تقاضا برای آن سرازیر شد که به خاطر نایابی کاغذ مدتی چاپ آن به تأخیر افتاد تا آنکه با موافقت چاپخانه روزنامه اطلاعات با باطلههای کاغذ روزنامه آن را در تیراژ 16 هزار نسخه چاپ کردیم.
- در سال 1364 یا 1365 آقای فصیح مقاله «یک روز از زندگی یک نویسنده ایرانی» را به زبان انگلیسی نوشت که درباره وضع اهل قلم و ناشران ایران بود. این گزارش در یک مجله انگلیسی چاپ شد و روزنامه «کیهان لندن» نیز ترجمه آن را در یکی دو شماره چاپ کرد که باعث شد دولت جمهوری اسلامی بودجهای برای واردات کاغذ اختصاص دهد. در سال 1365 بود که آقای فصیح رمانی درباره خوزستان در جنگ عراق علیه ایران به «نشر نو» ارائه داد و با عنوان پیشنهادیِ من برای آن، یعنی «زمستان 62» موافقت کرد و چند تغییر کوچک پیشنهادی مرا نیز پذیرفت، از جمله حذف کشته شدن منیژه همسر مصلحتی جلال آریان در راه تهران بر اثر بمباران اتومبیل. و شگفتا که چاپ دوم زمستان 62 به این بهانه که «به غرور ملی لطمه میزند!!» تا سالها اجازه پخش نیافت.
- آخرین رمانی که از آقای فصیح چاپ کردم «نامهای به دنیا» بود که ایشان پیشنهاد مرا برای جابهجایی فصلهای آن و به هم زدن ترتیب خطی داستان پذیرفت. ولی این رمان تا سالها موفق به اخذ اجازه نشر نشد. پس از آن آقای فصیح سه کتاب «ماندن در وضعیت آخر»، «بازیها» و «تحلیل رفتار متقابل» را برای «نشر نو» ترجمه کرد. در سال 1369 که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مقرر کرد همه ناشران باید پروانه نشر بگیرند، «نشر نو» از پروانه نشر محروم شد و این محرومیت تا سال 1379 ادامه یافت. طبیعتاً آقای فصیح در این مدت اثری برای چاپ به من ارائه نکرد و بدین ترتیب همکاری ما پایان پذیرفت. کسی چه میداند، شاید اگر این همکاری دوام میداشت، بعضی از رمانهایی که ایشان در فاصله سال 1369 تا 1386 منتشر نمود سرنوشت دیگری پیدا میکرد. خاطره روی خوش آقای فصیح و بردباری او در قبول پیشنهادهای اصلاحی بجا یا نابجای من هرگز از یادم نخواهد رفت.
بنابراین گزارش، بهمن فرمان آرا هم در این مراسم حضور داشت.
او اینگونه سخنرانی کرد: «باید اقرار کنم که آشنایی من با نوشتههای آقای فصیح با زمستان 62 شروع شده است و بعد بقیه را خواندم. ولی اولین داستانی که من از ایشان خواندم زمستان 62 بسیار بسیار تجربه تکاندهندهای بود. میخواستم آن را فیلم کنم. برای من ممکن بود که در فضایی مشابه فضای ایران، آن را در خارج ایران هم بسازم، ولی همیشه تصمیم من این بوده که راجع به ایران در خارج از ایران فیلم نسازم. یکی از علایق و دلایلی که من برگشتم که در ایران بمانم و فیلم بسازم در واقع عشق ساختن زمستان 62 بود. خوب، زمستان 62 و داستان جاوید و باده کهن سه تا کتابی بودند که من برای آنها سناریو نوشتم و رفتم مجوز فیلمسازی بگیرم، هر سه تا فیلم تقریباً بدون هیچ صحبت، مذاکره و حتی اصلاحیهای رد شدند. حتی داستان جاوید هم رد شد و هر چه هم که تلاش کردیم به نتیجهای نرسید . ولی چیزی که در این میان ارزشمند بود این بود که من بقیه کتابهای اسماعیل فصیح را خواندم و بعد یک ارتباط دوستانه و صمیمانه با آقای فصیح برقرار شد که امیدوارم ادامه پیدا کند. ولی متأسفانه در مورد ساختن فیلم ، باید بگویم من خیلی دلم میخواهد داستان جاوید را بسازم، بیشتر از آن واقعاً زمستان 62 و باده کهن را. این علاقه کماکان ادامه دارد.
درباره باده کهن و عدم صدور مجوز ساخت آن ، تنها حرفی که به من زده شد بر این اساس بود که « یک شخصی که از نظر نوع زندگی که داشته آلوده است، به دلایل خاصی به ایران برمیگردد و یک خانمی که پری کمال نام دارد با او آشنا میشود. او به خاطر این زن سعی میکند با مطالعه و عبادت و زهد زندگیاش را تغییر دهد و حتی به عرفان برسد و میرسد که نهایتاً اتفاق دیگری برایش میافتد. ولی در مورد اجازه فیلم، مطالبی به من گفتند که منجر به رد فیلم شد. بر اساس این مسئله بود که من برای خودم صورتی درست کرده بودم که چه چیزهایی را ممکن است ایراد بگیرند و کدم را میتوانم تصحیح کنم. ولی اگر من 500 تا مورد دیگر هم میگذاشتم محال بود به مغزم خطور کند که اصولاً به راه راست آوردن یک مرد توسط زن اشکالی داشته باشد. به این ترتیب باده کهن هم به بنبست خورد.
اما یکی از ویژگیهایی که فصیح را همیشه نزد من عزیز میکند این بود که این مرد اهل مصاحبه نبود، اهل شلوغ کردن نبود. فصیح مرد بزرگی بود که آرام آمد و آرام رفت. برای من دردناک بود که روز تشییع جنازه او از مقابل خانه هنرمندان فقط 70 - 80 نفر آمدند، در حالی که اگر از هر کتاب ایشان فقط پنج تا خواننده بود باید شلوغ میشد»
شب اسماعیل فصیح همزمان شد با جشن قلم و نیز یکصدمین سال تأسیس شرکت شیفر. بازرگانی گلستانی که نمایندگی این شرکت را بر عهده دارد، با حضور در این مراسم قلمهایی را به سخنرانان و دیگر اهل قلم و هنر اهدا کرد؛ قلمی مزین به تصویر مرتضی احمدی و قلمی با تصویر کامبیز درمبخش به آنان اهدا شد که هر دو قلمهای خود را به موزه سینما تقدیم کردند. همچنین قلمهایی اهدا شد به خانم آنا کراسنا ولسکا (ایرانشناس برجسته لهستانی و استاد کرسی زبان فارسی در دانشگاه کراکف و مترجم لهستانی کتاب طوبا و معنای شب) و خانم اوا راکو ویستکا ( یکی دیگر از ایرانشناسان لهستانی و ناشر کتاب طوبا و معنای شب به زبان لهستانی) که دخترش کارولینا ( که خود نیز مدرس زبان فارسی است ) این قلم را به نیابت از او دریافت کرد.
در این مراسم، ابوالفضل نجاری کیکی را آماده کرده بود با روی جلد رمان « زمستان 62» که در عین حال جشن این کتاب هم بود، که پس از پایان مراسم بریده شد.
6060