برای من و هم نسلان من که در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، نوجوانی و جوانیمان را طی می کردیم، فیلمسازی وجود داشت که هر اثرش، اتفاقی بزرگ به شمار می رفت.

اکران آثارش در جشنواره فیلم فجر، صفی طویل به دنبال داشت و ما... که سر از پا نشناخته و هیجان زده، شب را تا صبح و صبح را تا شب در برابر سینما آزادی و شهرقصه و صف های به یاد ماندنیشان سپری می کردیم. کار از دستفروش و عروسی خوبان و بایسیکل ران آغاز شد و به سلام سینما و ناصرالدین شاه اکتور سینما رسید. محسن مخملباف برایمان معنای سینمای آن روزها بود.

ماجرا به همین جا ختم نشد. با گذشت زمان و بزرگ تر شدن ما، فیلمساز اسطوره ای ما نیز بیش از آثارش خبرساز شد. آرام آرام استحاله می یافت و این را به خوبی می توانستی در کارهایش ببینی. بالاخره ریش معروفش را هم از ته تراشید و در رسانه ها اعلام کرد که مشکلات نه از ریش که از ریشه هاست. بعد از گذشته اش تبری جوئید و جلای وطن کرد ورفت. رفت که رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. که ای کاش امروز، نیم نگاهی به گذشته اش می انداخت. به توبه نصوح، استعاذه و تلاش هایش در حوزه هنری دهه شصت!

با این حال فارغ از چرخش های ایدئولوژیک، مکتب فکری و ... و فارغ از آثار سینمایی بزرگی که خلق کرد، محسن مخملباف  همواره از یک منظر (تاکید می کنم تنها از یک منظر) برایم به شدت قابل احترام بود. همیشه باور داشتم که او در نهایت صداقت، خودش و درونش را به تصویر می کشد. باور داشتم که محسن مخملباف در میان بسیاری دیگر از همکاران و هم صنفانش، حداقل با خود صادق است و به خود دروغ نمی گوید. حتی زمانی که دیگر نتوانست با جریان رسمی سینما و تفکر رایج همراه شود، صادقانه انکار گذشته اش را رسانه ای کرد، همه چیز را گذاشت و از ایران رفت. او بسیار شریف تر از کسانی بود که از هزار و یک رانت و امکانات و ... دولتی استفاده می کردند و فیلم می ساختند و در پس پرده نقاب برمی افکندند! و من تا مدت ها باور داشتم که او توبه نصوح و فریاد مورچه ها را از عمق جانش و در نهایت راستی با خود و اعتقاداتش ساخته است. این که اعتقادات او چه بوده، منظور این نوشتار نیست و در جایی دیگر باید قضاوت شود؛ که این سطور تنها می خواهد از صداقت هنرمندان با خودشان سخن بگوید و بس.

به هر حال بازهم زمان گذشت و ما به میان سالی رسیده ایم. حالا اسطوره سینمای نوجوانی ما بیش از گذشته خبرساز شده است. فیلم هایش را به جشنواره فیلم بیت المقدس فرستاده است. در آنجا حاضر شده و از مسئولان جشنواره، انواع و اقسام جوایز و تقدیرنامه ها را دریافت کرده است. بعد نطق کوتاهی درباره صلح و دوستی کرده است و از اسرائیل خواسته است تا به ایران حمله نکند!

در جایی که 150 تن از اساتید ایرانی شاغل در دانشگاه های امریکا، هنرمندان و روزنامه نگاران - حتی کسانی که با جمهوری اسلامی نیز همراه نیستند -  در نامه ای از وی خواستند در این جشنواره فیلم شرکت نکند و به جنبش تحریم اسرائیل بپیوندد، او بازهم در بیت المقدس حاضر شد و جایزه ویژه خود را از جشنواره ای دریافت کرد که مستقیما توسط دولت اسرائیل حمایت می شود.

مخملباف این روزها، فراموش کرده است آپارتایدی که هر روز در این سرزمین بر ملتی روا می شود که هنوز کلید خانه هایشان را که دهه ها قبل از آنجا رانده شده اند در دست دارند. کلیدهایی زنگ زده و رنگ و رو رفته که شاید دیگر هیچگاه، توان باز کردن هیچ دری را نداشته باشند. او فراموش کرده است "جنبش تحریم اسرائیل" را که این روزها اکتیویست ها و علاقمندان حقوق بشر در همه جای دنیا - فارغ از هر رنگ و ایدئولوژی سیاسی و مکتب فکری - به آن می پیوندند و در همین راستا نه به سیاست، که به مفهوم ناب انسان بودن می اندیشند. مخملباف در جایی صحبت از صلح کرده است که این واژه، خود جلاد بلامنازع صلح به شمار می رود و این چه آلوده است با طنز تلخی که تو را ناخودآگاه به یاد دوچرخه سواری می اندازد که در دایره ای بسته رکاب می زند، رکاب می زند و همچنان رکاب می زند!  

 

 

منبع: بی‌بی‌سی