بله! کمابیش همهی ما مىدانیم که یک اثر هنرى چطور شکل مى گیرد؛ بنابراین تصور مىکنیم که هنرمند یعنى یک خدمتگزار مردم، که آفریده شده تا باعث تفنن ما شود.
این خدمتگزار، چون خدماتش را مادرزادى آموخته، نیازى به مطالبهی مادى - حتى به اندازه یک خدمتگزار عادى - ندارد. اصلاً چه معنى دارد؟ کارى که انجام نمى دهد، مى دهد؟ هرکسى که یک دوربین دیجیتالى داشته باشد مى تواند فیلم بسازد. از فیلم هاى خانوادگى همه تعریف مى کنند و مى پرسند: «نه! باور نمى کنیم! کار مهرجویى نیست؟ یا حاتمى کیا ؟یا کمال تبریزى؟» عموى بزرگ خانواده در جشن تولد پدربزرگ خانواده طورى ظاهر مى شود که همه مى گویند؛ «کم از خدا بیامرز شکیبایى ندارد در آخرین فیلم اش! »
در زمینهی شعر هم که خدا را شکر، همه، یا به دلیل این که کارشناسى ادبیات فارسى خواندهاند یا رشتهشان در دبیرستان «فرهنگ و ادب» بوده یا این که به طور خداداد، پدر یا مادر، از استعدادشان تعریف کردهاند، شعر مىگویند و تشویق مىشوند و اگر رئیس ادارهاند کارمندان، شعرشان را قاب مىکنند و به دیوار مىزنند، اگر در کار صادرات و واردات هستند سالنامه منتشر مىکنند و جاى شعر حافظ، با همان قافیه و ردیف - البته با اندکى لنگش در وزن - شعر خودشان را چاپ مىکنند و اگر معلماند که شاگردها موقع به صف شدن در شهریورماه - براى دریافت نمره - شعرهاشان را از بر مىخوانند.
براى موسیقیدان شدن، کار از این هم سادهتر است. هر صدایى، به کمک پول زیاد و نرم افزارهاى جدید، لایق انتشار CD یا کاست مى شود و هرکس که مى تواند گیتار یا سنتورش را به صدایى غیر از جیغ کودکان در وقت ترس، شبیه کند، کنسرت مىگذارد؛ البته باید، «مایه!» با آن همراهى کند.
به این شکل است که ما مردمان هنردوست براى هنر جان مىدهیم و اجراى آن را به بهترین شکل حفظ مىکنیم.
بگذارید از سمت دیگر، وارد این شهر شویم:
اگر سقف ادارهاى دچار «نم» شود، طبق مندرجات در ضوابط، یک نفر مىآید و صرفاً براى اینکه وضعیت سقف را بررسى کند مبلغى مىگیرد- صرف نظر از اینکه کار را قبول کند یا نکند- و از نظر ادارى، مشکلى پیش نمىآید چون مى گویند تخصصى اش این است و ده سال است بیست سال است این کاره است اما اگر شما به عنوان هنرمند بخواهید با همان اداره وارد قرارداد کوتاه مدت یا بلندمدت شوید، مدیر محترم مالى مى گوید: «اینکه کارى نداره. بابامم شاعر بود. تازه بهتر مىگفت.» یا اینکه: «دوتا تالامپ و تولمپ» کردن که این قدر خرج نداره! پسرمم که هفت سالشه بلده!» یا: «خواهرزادمو مىیارم. امسال هنرستان قبول شده و یه «گزارش ِ کار تصویرى» در میاره توپ!»
این مناظر، در ادارات غیرفرهنگى عادى است اما در ادارات فرهنگى هم نظایرى دارد. همه کسانى که کارشناسى ادبیات فارسى به بالا دارند بهتر از هر شاعر استخوان خرد کرده اى شعر مى فهمند و بهتر از هر نویسنده باسابقهاى به زیر و بم ادبیات داستانى ما واقفاند. یک بار، یکى از آنها به خود من گفت--موقعى که مى خواستم فرق میان نثر داستانهاى کودکان و داستانهاى بزرگسال را توضیح دهم- : «ببین! مگر ما بزرگتر از جمالزاده نویسندهاى توى این مملکت داریم؟ من جمالزاده را قورت دادهام. بهترین کتابش مگر همان کتاب اولش نیست؟ بهترین داستانش مگر «یکى بود یکى نبود»اش نیست؟ سال پنجم طبیعى که بودم خواندمش!» شما بگویید! این «جماعت غیرمتخصص هنرمند!»، چه کارکنندکه ملت بفهمند، یک عمر، زندگىشان به هدر نرفته؟ !