«فرزند چهارم» قصد دارد با تکیه بر تازگی فضا، روابط و مناسبات یک کشور آفریقایی برای مخاطب اینجایی، حرفی جهانی و آشنا را به زبان تصویر بکشد که چیزی نیست جز ارمغان جنگ برای مردم عادی که همان نکبت، فقر و مرگ است اما در اولین گام یعنی دراماتیزه کردن این حرف جهانی ناکام میماند.
هشتمین فیلم وحید موسائیان در ادامه تجربههای گوناگون او در رویکرد به قصهها و درامهای مختلف قرار میگیرد. فیلمسازی که با دغدغه طرح مصائب بشر امروز در قالب قصههای مختلف به تدریج پا را از انزوا و تنهایی آدمها فراتر گذاشت و بر بستر قصههایی دراماتیکتر به روابط انسانی در جوامع دیگر از دریچه شرایط اجتماعی خاص آنها پرداخت.
با چنین دیدگاهی «گلچهره» تبدیل شد به فیلمی که هرچند به کشور و مردمانی کلیشهشده در سینمای ایران و جهان میپرداخت اما زاویه نگاه موسائیان را با همه دغدغههای فرهنگی، سینمایی و اجتماعیاش به خوبی بازگو میکرد و به شیوهای کلاسیک به مفهوم عشق بر بستر جنگ نیز میپرداخت.
مجموعه این وجوه باعث شد در این تصویر از افغانستان و مردمانش تنها شاهد تصویری تخت از این کشور با مردمانی بدوی و بدبخت نباشیم. به این ترتیب دغدغههای فرهنگی و سینمایی در کنار تولد یک رابطه عاطفی ناکام، این قالب تکراری و کلیشهشده از مردم این کشور در ذهن مخاطب را به تصویری انسانی و چند بعدی بسط داد که ویژگی زاویه نگاه فیلمساز است.
با انتظارات ایجادشده وقتی به تماشای فیلم «فرزند چهارم» مینشینیم حتی با صرفنظر کردن از حاشیههای پیشتولید و تولید آن به عنوان اثری فاخر و همه پیشفرضهایی که این عنوان به همراه دارد و میتواند به ارتباط بیواسطه با اثر لطمه بزند، فیلم نمیتواند قصه، آدمها و مسئله آنها را برای مخاطب واجد اهمیتی کند که حداقل همان یک ساعت و نیم با آنها همراهی کند.
این نکته نهتنها در مورد مردمان مصیبتدیده کشور سومالی و دست و پنجه نرم کردن روزانه آنها با مرگ و زندگی صدق میکند و مخاطب تنها خود را ناظری میبیند بر اتفاقاتی که بر پرده سینما شکل میگیرد، بلکه این حس بلاتکلیفی و خنثی در مورد کاراکترهای ایرانی نیز صدق میکند.
کاراکترهایی که بنا بر مقدمه داستانی هر یک به دلیلی حضور در این سرزمین مصیبتزده را انتخاب کردهاند اما حتی انگیزههای شخصی آنها و خودخواسته بودن این سفر که باید حسی از شروع دوباره و تازگی را به فضای فیلم بدمد، نمیتواند فاصله عمیق پرده نمایش را با مخاطب پر کند.
در واقع عمق نداشتن شخصیتها یا به گفته بهتر عدم بروز پیچیدگیهای درونی آنها - به عنوان انسان امروز و درگیر قوانین جامعه مدرن - در رفتارها و کنش و واکنشهایشان، منجر به قطع رابطه حسی تنگاتنگ مخاطب با آنها میشود درحالیکه دستمایههای موجود به شکل بالقوه باید مخاطب را درگیر کنند.
بخش عمده این کاستی که در شخصیتپردازی و درامپردازی فیلم خودنمایی کرده میتواند برآمده از روند تبدیل شدن فیلم در میانهی راه از مستندی درباره مردم سومالی به فیلمی داستانی بر بستر رئالیسم موجود باشد. به گفته بهتر در این تغییر مسیر آنچه مغفول مانده پیوند بین واقعیت جاری موجود و قالب دراماتیکی است که به هرحال یک فیلمنامه سینمایی نیازمند آن است.
وقتی هم این پیوند دچار نقصان شود چه بسا تصاویر و سکانسها به شکل مجزا به واسطه عریانی رئالیسم و اجرای قابل قبول تأثیرگذار باشند اما نمیتوانند در امتداد هم قرار گرفته و منجر به فیلمی واقعی و تأثیرگذار با شخصیتهایی باورپذیر شوند که برای مدتی در ذهن مخاطب ماندگار شود.
مجموعهای از این عوامل که برخی به شکلی اجتنابناپذیر و برخی آگاهانه کلیت «فرزند چهارم» را تحت تأثیر قرار دادهاند، باعث شده این فیلم با تکیه بر اهمیت مضمون و فرامرزی بودن حرفی که در زیرلایه های آن قرار دارد نتواند تبدیل به فیلمی همراهیبرانگیز و ماندگار شود.