از در اومد پهن روی زمین شد
مشتی رجب باز خونه نشین شد
زنش بهش گفت:چرا نشستی؟!
پاشو که بی خودی کلافه هستی
پری خانوم همسایه کناری
میخواد ببینتت برای کاری
هیچ میدونستی ناشر کتابه
چن ساعته منتظر جوابه،
میخواد بپرسه از جناب عالی
حالا که داری فرصت و مجالی،
میتونی بی سختی و پیچ و تابی
تو حوزه ی مدیریت کتابی،
برای تالیف مهیا کنی
با نشر این کتاب غوغا کنی
مشتی رجب گفت:مگر به جز من
چند تا مدیر با سواد هستن؟!
کی میدونه که توی یک اداره
مدیریت چه شیوه هایی داره؟!
بهش بگو که با همه همتم
تو این پروژه، بنده در خدمتم
مشتی رجب بعد سه سال تحقیق
نوشتن و مطالعات دقیق
نسخه ای از کتابو کرد حاضر
برای نشر بُرد پیش ناشر
بعد سه ماه صبر و بی قراری
پری خانوم تو نامه ای اداری
بهش نوشت:مش رجب!آفرین!
این همه سعی و کار داره تحسین
ولی چی کار کنم؟!خدا میدونه
قیمت کاغذ چِقَدر گرونه
حیف نداره طالب و خریدار
کتابای این جوری توی بازار
مگه سر کیسه رو هم شُل کنی
هزینه نشرو تقبُل کنی
تازه شنیدی حتما از بچه ها
که با اجازه از حضور شما
چن ماهی میشه ازدواج کردم
الهی دور شوهرم بگردم،
یه خُرده حساسه روی کار من
مراودات و طرز رفتار من
باید که قبل هر قبیل کاری
مجوز از شوهر من بیاری!
مشتی رجب دوباره رفت از حال
آخه یه آدم چِقَدَر بد اقبال؟!
6060