اینها را گفتم که ثابت کنم که من طرف این سریالام نه در جبهه مقابل! البته به چند دلیل باید در جبهه مقابل باشم که عرض میکنم:
یک.اگر کلاس ِ بازی قابل قبول و گاه بالای مجموعه را کنار بگذاریم، شوخیهای آن چیزی بیشتر از شوخیهای سیاهبازی یا حتی سفیدبازیهای لالهزار قدیم نیست یعنی به نظر میرسد که بداهه هست در حالی که نیست!
دو.دیالوگها و موقعیتها نه آنقدر محکماند که بشود در دل یک «کمدی موقعیت» تعریفشان کرد نه آنقدر رها و بامزه که حاصل بداههکاری بازیگرها باشند. دیالوگها و موقعیتها –بنده خداها!- این وسط گیر کردهاند!
سه.فیلمنامه کلاً ایدهی تازهای ندارد و تکرار لااقل 1000 فیلم ایرانی و بیشتر از 90 درصد محصولات الف و ب و جیم تلویزیونیست.
چهار.اغراق بر واقعنمایی چنان سایه انداخته که انگار سیمرغ بر سر رستم! با این فرق مشهود که کمکی به واقعنمایی نمیکند و در این مورد خاص، واقعنمایی باید خودش تکلیف خودش را با آقای اسفندیار یا در واقع «منتقد» روشن کند. به نظر شما شانسی دارد؟!
حالا چرا با این همه دلیل، طرف این سریال صباغزادهام؟ گرچه من از سینمای صباغزاده خوشم میآید یعنی از همان اولاش که اوایل دهه شصت وارد سینما شد،از کارش خوشم میآمد و ثابت هم کرد که فیلم به فیلم جلو آمده اما کلاً سر سینما با کسی شوخی ندارم! سر تلویزیون هم با معیارهای چند دهه اخیر جهان،اصلاً!
صباغزاده توانسته این سیاهبازی را کارگردانی کند یعنی کنترلاش کند به نفع زبان سینمایی خودش. توانسته ریتم را حفظ کند و گرچه اتفاقها واقعی نیستند اما آدمها را واقعی در بیاورد و کُنشها را. مخاطب هم این را فهمیده که مثل خیلی از کارهای دیگر تلویزیون 21 کاناله ایران، کنارش نگذاشته و نرفته سراغ فوتبال یا شبکه نمایش یا زیرنویسهای شبکه سلامت که چطور باید از سیر در غذا استفاده کرد که فردا صبح شما را برای بوی دهانتان، از اتوبوس شرکت واحد پرت نکنند بیرون!
مجموعه صباغزاده مثل خودش بیادعاست اما گلیماش را از آب بیرون میکشد. مخاطب هم که میدانید کلاً از آنهایی که گلیمشان را آبچکان دست گرفتهاند، خوشاش میآید!