به گزارش خبرآنلاین، شاید محتوای متفاوت و یا پرداخت ظریف مستور باعث شده رمانهای کوتاه این نویسنده 49 ساله با وجود فضاهای مجازی دانلود غیر قانونی، این روزها همچنان پرفروش و محبوب باشند. مرور و مطالعه آثار خواندنی و البته کوتاه و مطلوب مخاطبان عجول زمانه ما در هفته کتاب مطمئنا خالی از لطف نیست.
بنابراین گزارش، یونس، شخصیت اصلی «روی ماه خداوند را ببوس» دانشجوی دکترای فلسفه است. او می خواهد رساله اش را که درباره «تحلیل جامعه شناسی عوامل خودکشی دکتر محسن پارسا» است، به پایان برساند تا هم شرط پدر نامزدش- سایه- را، که برای ازدواج آنها گذاشته است، به انجام برساند و هم به آخرین مرحله درسش پایان دهد. یونس 9سال پیش دیدگاه مذهبی دیگری داشت و علت انتخاب رشته فلسفه او فقط به دلیل دفاع فلسفی از حریم دین بوده است. همچنین انتخاب یونس برای نامزدی از جانب سایه مبتنی بر همین امر بوده است. اما حالا دیدگاه مذهبی یونس عوض شده است. برای یونس گاهی این سؤال به وجود آمده که «آیا خدایی هست؟» ولی خیلی خود را درگیر آن نکرده بود. علت دیگر توجه یونس به این سؤال، موضوع رساله اش است که آن هم به سؤال ارتباط پیدا می کند و در این رابطه یونس یک فهرست نوزده نفره از دانشجویان دکتر پارسا را تهیه می کند و با هفده نفر آن ها صحبت می کند. همه نظرشان این است که دکتر پارسا جلسه آخر غمگین بود ولی این ترم نسبت به بقیه ترم ها مهربانتر بوده است. دو نفر باقی مانده از این لیست یکی شهره بنیادی است که در اصفهان درس می خواند و دیگری مهتاب کرانه است. سایه به خاطر تزلزل اعتقادی یونس، دچار ناراحتی می شود و موضوع را با علیرضا دوست مشترکشان در میان می گذارد. علیرضا سعی می کند یونس را از شک و تردید بیرون آورد. یونس به تمام مصائب و بیماری ها و مشکلاتی را که دیده و شنیده و می شناسد، اشاره می کند و می گوید اگر خدا باشد این ظلم است که مردم آنقدر در عذاب باشند. این سؤال را قبلا از مهرداد هم که تقریبا با او هم عقیده است، کرده بود و مهرداد نه برای سؤال های جولیا و نه یونس، هیچکدام نتوانسته بود جوابی پیدا کند. سایه به خاطر همین تضاد بین اعتقادات خود و همسرش، از او کناره گیری می کند.
یونس به سراغ شهره بنیادی در اصفهان می رود و از طریق او می فهمد که دکتر پارسا عاشق مهتاب بوده و شماره مهتاب کرانه را از او می گیرد. وقتی در تهران با مهتاب تماس می گیرد می فهمد که مهتاب قبلا هم به او زنگ زده و در مورد پارسا با او حرف زده است. ولی آن وقت یونس او را نشناخته بود. مهتاب جریان عشقی دکتر پارسا و خودش را برای یونس تعریف می کند و علت خودکشی دکتر پارسا را عدم هضم چیزهایی می داند که با ابزار علمی قابل اندازه گیری و درک نیستند و اینکه فرمول ها و محاسبات دکتر پارسا، نیمه کاره مانده یا به خطا رفته اند و معماها بیشتر شدند...
«من گنجشک نیستم» نیز رمان 85 صفحهای مستور است؛ ابراهیم راوی داستان به واسطه مرگ نابهنگام همسر هنگام زایمان و مرده متولد شدن فرزندش، دچار تنش های روانی شده و توسط خواهرش در آسایشگاهی بستری و تحت درمان قرار می گیرد...
در بخش هایی از کتاب می خوانیم:
«عاشق هر کس که شدی دیگه نمی تونی فرا موشش کنی. واسه همینه که به نظر من عشق یعنی هیولا. تا وقتی که کسی و دوست نداشته باشی راحتی اما همین که عاشقش شدی اون کوه میاد سراغت .واسه همینه که به نظر من هر زن یعنی یه کوه غصه.من که از عاشق شدن مثل هیولا می ترسم.
عوضی ها تمومش کنید. بسه دیگه. کافیه. من یکی که دیگه نیستم. یعنی نمی خوام باشم. می خوام استعفا بدم. از آدم بودن. از اینکه مثل شما دو تا دست و دو تا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم. کاش می شد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. کمی خاک باغچه. کاش می شد هر چیزه دیگه ای بود به جز شما عوضی های دو پای بو گندو. لعنت به شما! لعنت به شما و و دست هاتون و پا هاتون و چشماتون. صدام رو می شنفید؟»
بنابراین گزارش، «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» سه روز از زندگی خواهر و برادری به نام نوید و نگار را روایت میکند که شخصیت نگار پیشتر در یکی از اپیزودهای رمان «استخوان خوک و دستهای جذامی» حضور داشته است. این رمان در فضای امروز تهران میگذرد و سفری است به لایههای زیرین جامعه امروز ایران و تهران.
در یادداشت پشت جلد کتاب «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» آمده است: «قبل از هر چیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمیآد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچهها قصه مینویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمیآد، ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدمهایی هستید که میتونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی میگم. نوشتنش یکی دو سال طول کشیده؛ اما شرط میبندم خوندنش بیشتر از یکی دو ساعت وقتتون رو نگیره؛ به اندازه دیدن یکی از همین فیلمهای سینما و تلویزیون، مثلا. یا تماشای مسابقه فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعیکردهام خیلی زود سروته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...»
6060