ناصر فیض در تهران امروز نوشت:

 

ندونُم ایور و او ور کدام است

ز بس سرگرم کارم سر کدام است

به هر شو که به خانه پا گذارم

ندونم دل که و دلبر کدام است

*

به سینه آتشى دیرُم خدایا

جوانى عینهو پیرُم خدایا

ز بس که گشنگى دادُم به این دل

دیَه از زندگى سیرُم خدایا

*

ته که ناخوانده‌اى علم سماوات

ته که کارِت درسته در خرابات!

چه دونى آسمون ما چه رنگه

بَرو او لا وینیم ارواح بابات!

*

شدم حیرون من از کار محبت

زدم بیرون ز بازار محبت

محبت چون نداره پول، لازم

دلى دیرٌم خریدار محبت

*

خدا را شکر اقلّاً این سبد هست

شدى مست و به دنبالت شدم مست

قدح از دست تو افتاد و بشکست

سبد از دست مو افتاد و نشکست!

*

نه دشمن مى شناسه ما رِ، نه دوست

دیه حتّى قیافه م عین لولوست

فقط یک مشتِ پُر از استخونُم

اگر قصابُم از تن واکره پوست

*

به غیر از پُست امدادى مبیناد

دیه وضعیت عادى مبیناد

ز بس که دوده تهرون از دو مترى

چشام میدان آزادى مبیناد!

*

یکى محصول رفسنجان پسندد

یکى هم پسته ى کرمان پسندد

یکى هم مثل من چون «بچه قم هِه!»

برا پُز شُم شده، سوهان پسندد

*

میاد نزدیک لب جونم شب و روز

نمى‌جوشه ولى خونم شب و روز

کف دستم گرفتم آبرومو

پىِ یک لقمه ى نونم شب و روز

*

تو که حتى یه دوزارى ندارى

گواهینامه ى گارى ندارى

با مو هرگز سر یارى ندارى

بَرو او لا با مِه کارى ندارى!

*

براى عده‌اى نان آفریدند

چرا نان بلکه ناندان آفریدند

نه سر دارم نه سامان با چه رویى

برایم بانک سامان آفریدند!

6060

 

منبع: تهران امروز