جدایی یا پیوستگی به بدنه حکومت در سنت حکمرانی، یک مفهوم کلی دارد؛ چنین جا افتاده که وابستگی به پیکره حکومت به مفهوم تأیید و جدا ماندن به معنی تکذیب آن است. البته این یک داوری همهگیر و همه جانبه نیست. یعنی کلیت آن شامل همه حکومتها و نیز همه حوزهها نمیشود. در جوامعی که ممارست کافی در شیوههای حکومتی داشتهاند، این جدایی و پیوستگی یک جور معنا میشود، در کشورهایی که پایههای قدرت از استحکام لازم برخوردار نیست، طور دیگر. و نیز این رابطه کلی، در حوزههایی چون سیاست، اقتصاد و فرهنگ نمودهای متفاوتی دارد. این موضوع سیاسی - اجتماعی دامنه گستردهای برای بحث و بررسی دارد. از میان این شبکه در هم تنیده، ما فقط به یک حوزه داخلی اشاره میکنیم و آن را به اجمال مورد بررسی قرار میدهیم: حوزه فرهنگ و از آن بین، ادب پایداری و رابطهاش با نهاد قدرت.
تقریباً همه سازمانها، گروهها و افرادی که در تولید آثار ادب پایداری اشتغال دارند از طرف نهاد قدرت حمایت میشوند. اندک گروهها و افرادی که به سختی شمارشان به تعداد انگشتان یک دست میرسد خارج از این دایره فعالیت میکنند. در واقع زندگی این گونه ادبی در گرو حمایت حکومت است و اگر این پشتوانه کنار رود، ادب و هنر پایداری دچار سکته آنی خواهد شد. این رابطه موجب شده است که آثار ادبی و هنری مرتبط با انقلاب و جنگ صفت «دولتی» بگیرد و در نقادیها با این تعبیر یاد شود. بسیار گفته و شنیده میشود که ادبیات انقلاب و جنگ، ادبیات دولتی است. یعنی حکومت از آن حمایت میکند تا بنیانهای فرهنگی خودش را تقویت نماید. این نگاه که سابقهاش به دهه چهل شمسی میرسد معمولاً از ناحیه افرادی بیان میشود که خواستار نفی موجودیت ادبی ایران پس از انقلاب هستند. آنان یک باور کلی دارند: هر آنچه از ناحیه قدرت حمایت شود مذموم است. بی آن که به ریشهیابی این نگاه بپردازیم و درستی و نادرستی آن را در مقطع پیش و پس از انقلاب ارزیابی کنیم، میگوییم که این افراد و صاحبنظران قبل از آن که محتوای آثار پدید آمده را نقد کنند، کلیت آن را به نقد میکشند و با تعابیری چون ادبیات سفارشی، یک سره درصدد نادیده گرفتن آن برمیآیند. آنان سادهترین راه را برای اظهار نظر انتخاب کردهاند. این سادگی نه تنها نشان دهنده حقیقت ادب و هنر پایداری نیست، بلکه نمایانگر واقعیت آن نیز نمیتواند باشد. حقیقت این است که ادب پایداری - بدون ارزش گذاری - شاخصترین نماد ادبیات ایران پس از انقلاب اسلامی است. بررسی ادبیات سه دهه اخیر، منهای ادب پایداری، چیزی جز پذیرش نابینایی نیست. و واقعیت این است که آثار قابل اعتنا و درخوری در این حوزه پدید آمده که از چشم بینای تاریخ دور نمانده است. البته از قِبَل همین حمایتها آثار فراوانی نیز رخ نموده که شأنی در میان آفرینشهای ادبی ندارند و گاه موجب وهن این آثار نیز هستند.
ما در اینجا درصدد توجیه این حمایت نیستیم. و نیز درصدد رفع اتهام سفارشی یا دولتی بودن ادبیات پایداری برنیامدهایم. هر چند میدانیم که این حمایت طبیعیترین اتفاقی است که میتواند پس از یک دوره جنگ دفاعی در کشور بیفتد. هیچ حاکمیتی برای نگهداشت یاد و نام افتخارها و قهرمانهای ملی خود تردید نمیکند و از بیم این که افرادی آثار پدید آمده را از این رهگذر نفی کنند، دست از حمایت خود نمیشوید. البته صورت این حمایت در هر کشور جنگ دیدهای ممکن است متفاوت باشد: آشکار باشد یا پنهانی؛ مستقیم باشد یا غیر مستقیم و دوراندیشانه و ... و نیز میدانیم که ایستادن و پاسخ دادن به اتهام سفارشی و دولتی بودن ادبیات پایداری، چیزی جز پیچیده شدن در یک پیله شِبه فرهنگی نیست که در کشورهای رو به توسعهای چون ایران رواج دارد. در زمانی که سازمانهای بزرگ و ثروتمند فرهنگی در کشورهای پیشرفته توجیهگر ظلمهای جهانی کشور متبوع خود هستند، گرفتار ماندن در این پیله همانا سرگشتگی داوطلبانه است. با وجود این، اشاره به یک موضوع که در واقع نقادی وضع موجود است لازم به نظر میرسد.
پیوستگی ادب پایداری به پیکره حکومت اگر در روند و استمرار خود، نظارت و اعمال سلیقه را پیش آورد، موجب پیدایش توهمی خطرناک خواهد شد؛ اینکه بینش یک کارگزار - از آن جهت که قدرت در دست اوست - معیاری اصیل برای سنجش درستی یا نادرستی آثار ادب پایداری به شمار آید. پیدایش این تفکر یکی از آفتهای این عرصه است. این آفت از آنجا ناشی میشود که سیر طبیعی پیوستگی ادبیات پایداری به حکومت، به نتیجه طبیعی جدایی آن از حکومت منجر نگردد. در عرصه فرهنگ نمیتوان آن حکم کلی را جاری دانست که تأیید و تکذیب حکومت الزاماً همراه وابستگی و جدایی به آن است. این حکم در حوزه سیاست شاید مصداق داشته باشد، اما در حیطه فرهنگ، چنین نیست. جنس همه جداییها، رویارویی و مخالفت نیست. اندیشه فرهنگی در فضایی به پرواز درمیآید که شعاع آن بسی فراتر و پهناورتر از فکر سیاسی است. و از آنجا که در کشور ما معمولاً صاحبان فکر سیاسی کارگزاری و مسئولیت امور فرهنگی را به عهده دارند، این آفت بیش از پیش خود را نمایان کرده است. ما در زمانی به سر میبریم که نیاز مبرمی به حرکت گروههای غیر وابسته، موازی نهادهای دولتی، برای آفرینش ادب پایداری داریم. شکوفایی هر چه بیشتر این عرصه ادبی در گرو پیدایش این گروههاست. مزاج حکومت باید به حضور غیر وابسته وفاداران به هنر و ادب پایداری عادت کند و آنان را تفکری در برابر خود نبیند، چرا که تولد و رشد این گونه ادبی قبل از آنکه مدیون حمایت دولتی باشد، وامدار سختکوشی و حمیت نویسندگان آن بوده است. این گروه در زندگی فرهنگی خود به چنان رشد و بالندگی میرسد که پرواز نتیجه طبیعی آن است. این پرواز همان شکوفایی است؛ رها شدن در افقهای نایافته و تازه. کارگزاران سیاسیِ صاحب قدرت که مسندهای فرهنگی را اشغال کردهاند باید به این نکته آگاه باشند که پرواز از لانه اداری آنان به منزله پشت کردن به حکومت نیست، بلکه طبیعت اندیشه فرهنگی این بالها را به پرواز وامیدارد.