ایستادن یعنی باختن، از کف دادن سرمایه، هو شدن. اصل، دویدن است. فرقی نمی‌کند اهل کجا باشی. چه در کشوری پیشرفته در غیاب میکروب‌ها زاده شده باشی و چه در کشوری عقب مانده در حضور ویروس‌ها...

می‌گویند از زمان ماشین بخار. چه می‌دانم. شاید از همان زمان شروع شده باشد. چه فرقی می‌کند تهش به کجا برسد. هر چه باشد داریم می‌بینیم که عضو شده‌ایم؛ عضو این باشگاه جهانی. شاید ظاهرمان این را نگوید. تکذیب کردن که خرجی ندارد. اما به چهار طرف‌تان نگاه کنید! چیزی جز دیوار باشگاه می‌بینید؟ همه در حال مسابقه هستیم. تمدن جدید ما را به این باشگاه جهانی رسانده است. یک اعلامیه جهانی نانوشته، اما ملموس و معلوم، همه را به عضویت آن درآورده است. ما در فراخوان این مسابقه حاضر شده‌ایم. خوب نگاه کنید! همه در حال دویدن هستیم. کشورها، کارخانه‌ها، احزاب، افراد، چاه‌های نفت، دانش، ... درست که نگاه می‌کنم، حتی میوه‌ها، در حال رقابت هستند. ما در حال تماشای یک مسابقه ناتمام نیستیم، ما در حال شرکت در این مسابقه نافرجام هستیم. می‌دویم به سوی نقطه‌ای که نیست. خط پایان، آن سوی این سراب بی‌انتهاست. کشورها می‌دوند برای تولید ناخالص بیشتر، کارخانه‌ها، برای شیوع مصرف، احزاب برای تصاحب صندلی‌ها، چاه‌های نفت برای هر چه شبیه عروسک باشد، دانش برای شبیه‌سازی انسان - چه می‌دانم - میوه‌ها هم برای بزرگتر نشان دادن خود. می‌دویم، نه داوطلبانه، بلکه اجباری. باور کرده‌ایم که باید بدویم. به کجا؟ به سویی که تمدن جدید نشان می‌دهد. نمی‌توان ایستاد. ایستگاهی وجود ندارد. ایستادن یعنی باختن، از کف دادن سرمایه، هو شدن. اصل، دویدن است. فرقی نمی‌کند اهل کجا باشی. چه در کشوری پیشرفته در غیاب میکروب‌ها زاده شده باشی و چه در کشوری عقب مانده در حضور ویروس‌ها، نمی‌توانی بایستی، به دور و برت نگاه کنی، سری به آسمان بگیری و یا حتی درخت را یک بار درست تماشا کنی. باید دوید. و برای این دویدن نمی‌توان اندیشه کرد. اندیشه، جا مانده است. همان زمانی که به عضویت باشگاه جهانی درآمدیم، جا گذاشتیم. آنها (بگو کارگزاران، حاکمان، فرمانروایان) می‌دوند تا برسند به جایی که می‌دانند کجاست: به قدرت، سرمایه، صندلی؛ به یاری همه نرم‌افزارهایی که برای خوردن جهان طراحی کرده‌اند. و ما می‌دویم تا برسیم به استخوانی که به ما تعارف خواهند کرد. می‌دویم، تنه می‌خوریم، تنه می‌زنیم، دشنام می‌شنویم، بدگویی می‌کنیم، از قربانگاه اخلاق می‌گذریم تا برسیم. برسیم به همان نقطه‌ای که نیست. می‌بینید که خستگی هم ندارد. پاک‌کن خستگی دست‌شان است. وقتی خسته می‌شوند با کاپ قهرمانی، با شهرت و اسم، با مقام، خستگی‌ها را پاک می‌کنند. من و تو هم با سهمی که از نگاه کردن داریم، سرحال می‌آییم و ادامه می‌دهیم. می‌دویم به سوی زندگی بدون مرگ. مرگ را از ذهن و ضمیرمان پاک کرده‌اند. تمدن جدید موفق شده است این فراموشی را همه‌گیر کند. می‌گوید: مرگ، یک شایعه است؛ شایعه‌ای که دشمنان زندگی به راه انداخته‌اند. و ما باور کرده‌ایم که خوشبختی در قدم‌های بعدی ما کمین کرده است. می‌دویم، با چشم‌های بسته و گوش‌هایی که سال‌هاست ترنم چلچله را نشنیده. آنهایی که کنار دستمان می‌افتند نمی‌بینیم. تک صداهایی که از درون و بیرون به اندیشه‌مان می‌خوانند نمی‌شنویم.
قبول دارم. این تابلویی که از دنیای امروز کشیدم، بدبینانه است. شاید بگویید تبلیغ این وخامت نادرست است. بله. اما می‌دانید صدایی که برای آژیر خطر انتخاب می‌کنند گوش‌نواز نیست؛ گوش‌خراش است. تابلوی تمدنی که موفق شده است زندگی جاودانه و بدون مرگ را در این جهان جا بیندازد، نباید چشم‌نواز باشد. مسابقه‌ای که اینک در باشگاه جهانی برپاست تجسم همین موفقیت است. اگر به عضویت این باشگاه درنیامده‌اید، تبریک مرا بپذیرید، و اگر ...

"