به گزارش خبرآنلاین، دفتر اول از مجموعه کتابهای شهید علم با عنوان «شهید علم» و زیر عنوان «دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات» از سوی «نشر معارف» تجدید چاپ شده است. این کتاب با ارائه 100 خاطره از خانواده، دوستان، همکاران و دانشجویان درباره دکتر شهریاری، سعی در معرفی این دانشمند هسته ای کشورمان در حوزه های مختلف علمی، اجتماعی و خانوادگی دارد. علاوه بر خاطرات، در انتهای کتاب نیز تصاویری از دکتر مجید شهریاری درج شده است.
شهید شهریاری دانشمند و استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی ایران بود که درتاریخ 8 آذر 1389 توسط رژیم صهیونیستی و با همکاری اطلاعاتی منافقین در یک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نایل شد. کتاب «شهید علم» برای اولین بار به مناسبت اولین سالگرد شهادت دکتر شهریاری در محرم سال1390 با نام «دانشمند عاشورایی» به چاپ رسیده بود.
در بخشی از این کتاب که روایت شهادت دکتر شهریاری از زبان همسرشان است، می خوانیم:
من معمولا با ماشین خودم سرکار میرفتم. شماره پلاک ماشین من فرد بود و نمیتوانستم آن روز با ماشین خودم بروم. دکتر به من گفت همراه ما بیا. پانصد متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتها الیه سمت راست جاده به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار، سوالی از دکتر پرسیده بودم. دکتر داشت تز یک دانشجو را مطالعه میکرد. پاسخ مرا داد و دوباره مشغول مطالعه شد. بعد متوجه شدم که بعد از ظهر همان روز در دانشگاه شریف، جلسه دفاع داشت.
موتوری به مانزدیک شد و بمب را به شیشه چسباند؛ من از پنجره سمت دکتر او را دیده بودم. راننده دکتر هم متوجه شد. سریع نگه داشت و داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم بیرون که در را برایش باز کنم. دست مجید را دیده بودم که به سمت کمربند رفت تا بازش کند، قبل از اینکه دستم به در ماشین برسد، بمب منفجر شد. ظاهرا بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. به همین دلیل تمام فشار انفجار روی مجید من منتقل شد.
موج انفجار من را به سمت عقب ماشین پرتاب کرد. دردی نداشتم و فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعدا فهمیدم که همه صورت، موها، چشم و ابرویم سوخته بود. چند دفعه سعی کردم بلند شوم که نتوانستم. راننده آمد کنارم، گفتم مرا ببر پیش دکتر، اما او داشت توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. خودم را تا در جلو کشیدم. چیز منهدم شدهای ندیده بودم، فقط دیدم که دکتر نشسته و سرش روی صندلی افتاده است. بعدا گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملا از بین رفته بود.
چون هوشیار بودم میدانستم کار تمام شده است. خیلی دلم میخواست میتوانستم کنارش بروم. میدانستم آخرین لحظهای است که او را میبینم. امدادگرها نوجوان بودند و من را پیش دکتر نبردند. به خودم گفتم که اگر امدادگر بودم، چون میدانستم این آخرین لحظهای است که مجروح عزیزش را میبیند، خودم پیشنهاد میکردم که میخواهی ببرمت تا عزیزت را بغل کنی.
از آنها پرسیدم دکتر شهید شده؟ گفتند شما راحت باشید. گفتم به من بگو. باز گفت شما آرام باشید. پیش خودم گفتم بچه است و وضعیت مرا درک نمیکند. البته میدانستم که دکتر شهید شده و به ملکوت پرواز کرده است، اما حسرت دیدن دوبارهاش به دلم ماند.
... اگر به خانه ما زنگ بزنید، روی پیغامگیر صدای مجید را میشنوید که میگوید پیغام بگذارید. یادگار نگه داشتم. پریشب که نبودیم مادر دکتر زنگ زد. صدای مجید را که شنید گریهاش گرفت. ادامه پیغام حاج خانم ضبط شده؛ گفته بود: «سلام عزیزم، میخواستم صدای بچهها را بشنوم.» بعد به ترکی گفت فدای صدایت بشوم...
بنابراین گزارش، در مقدمه این کتاب 120 صفحه ای آمده است:
«شهید شهریاری را قبل از شهادتش عدهای خیلی خوب میشناختند. عدهای خوب میدانستند غنیسازی 20 درصد اورانیوم و بسیاری پیشرفتهای علمی ایران در علوم هستهای مدیون تلاشهای اوست و اگر نباشد، از سرعت این پیشرفتها کاسته خواهد شد. این دسته طیف گستردهای هستند؛ از نخستوزیر اسراییل و روسای موساد و سیا، تا موتورسوار مزدوری که بمب را به بدنه خودروی شهید شهریاری چسباند. همانها که گفتند ترور شهید شهریاری اقدامی غیرجنگی برای توقف پیشرفت ایران بوده است؛ همانهایی که پس از شنیدن خبر ترور شهریاری، نفس راحتی کشیدند. دسته دیگری هم بودند که وقتی خبر شهادت شهریاری را شنیدند نفس در سینههایشان حبس شد و در سینه ماند تا بغضشان بترکد و همراه با سیل اشک جاری شود. اینها هم شهریاری خوب میشناختند. آنچه پیشرو دارید روایتهای دسته دوم است برای دسته سومی که شهریاری را با شهادتش شناختند و هنوز او را با شهادتش میشناسند.»
6060