صحبتهای میرکریمی اگرچه واکنشی بود به فضاسازی ایجاد شده حول و حوش شکل گیری چنین کمپینی، اما واقعیتی را در دل خود پنهان داشت که نشان میداد، شیوه های معمول درامر اطلاع رسانی حوزه فرهنگ و هنر، جای خود را به روشهایی داده که از اساس هیچ سنخیتی با حوزه فرهنگ و هنر ندارند.
در واقع جریانی که در دولت دهم به دنبال امنیتی کردن حوزه فرهنگ و هنر بود، اگرچه در انتخابات یازدهم ریاست جمهوری و با روی کار آمدن حسن روحانی شکست خورد، اما عقبه رسانهای آن از فردای انتخابات کوشید تا با استفاده از تمام ظرفیت های موجود مانع تحقق وعدههایی شود که روحانی و تیم فرهنگی او نویدش را داده بودند.
ایجاد بحران های مصنوعی، دادن آدرس های غلط و شبیه سازی رویدادهای فرهنگی با زمان حاکمیت اصلاح طلبان بخشهایی از این پروژه بود که مرحله به مرحله اجرا شدند تا دولت روحانی و مدیران فرهنگی اش را زمین گیر کند. بخش دیگر این پروژه، پرونده سازی برای هنرمندان، نویسندگان و مدیران دولت روحانی بود.
برای طیف رسانه هایی که از منتهی الیه جریان راست سر برآورده بودند، فرقی نمی کرد که روی سخنشان با عبدالجبار کاکایی باشد که شهره به جریان ادبیات انقلابی و متعهد است یا رخشان بنیاعتماد که هنرمندی است با دغدغههای اجتماعی. مهم این بود که گرد و غباری برپا شود تا در این گرد و غبار اصل و فرع درهم تنیده شود و هیچ تغییر ساختاری در حوزهای که به نفس نفس افتاده بود، رخ ندهد.
فتنه، سیاه نمایی، ارزشها و...کلید واژههایی بودند که به تناسب و مقتضیات زمان باید به کار برده میشدند، تا مانع از نمایش یک فیلم، اجرای یک تئاتر، انتشار یک کتاب، برگزاری درست یک جشنواره و حتی تغییر رویکردها شوند.
فیلمهای اجتماعی کارگردانان صاحب نام سینمای ایران، در این کارزار رسانهای، برچسب آثار سیاسی حامی فتنه خوردند که قصد سیاه نمایی دارند و آثار ادبی نویسندگان نسل جدید ادبیات ایران تعبیری ضد جنگ و دفاع پیداکردند.
نکته جالب در این شیوه، ادعای ارزشمداری رسانههایی بود که به راحتی اطلاعات غلط به مخاطب می دادند و هیچ ابایی از دروغ گویی برای پیشبرد مقاصد خود نداشتند. مثلا از انتشار مجموعه اشعار شاهین نجفی در نمایشگاه کتاب خبر می دادند تا پس از آن فریاد وامصیبتا سر دهند،اما به مخاطب خود نمی گفتند که در واقع مراد و منظورشان از مجموعه اشعار شاهین نجفی ، انتشار کتابی است از یک شاعر با نام و نام خانوادگی دیگری که دست بر قضا شاهین نجفی، یکی از اشعار این شاعر را خوانده است. مثل این که پس از انتشار مجموعه شعری از شفیعی کدکنی ، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و حتی حافظ و مولوی بگوئیم که مجموعه شعری از داریوش اقبالی یا ... در ایران منتشر شده؛ چرا چون شعری از این بزرگواران را آن خوانندگان خارج نشین خواندهاند.
علم کردن شمایلهای دورغین و ستارههای جعلی برای آسمان فرهنگ و هنر این دیار، بعد دیگری از این پروژه بود، هنرمندانی که یک شبه از فرش به عرش میرسیدند و فضا سازی رسانهای پیرامون آنها شکل میگرفت که نقد آنها و عملکردشان مترادف با نقد نظام و بزرگان بود. شمایل های دروغین البته کاربرد هم داشتند، مثلا اگر فردا این ستاره یک شبه آسمان فرهنگ و هنر ایران به نهادی، مرکزی یا کارگردانی مراجعه میکرد و جواب رد میشنید، «نه گفتن» به او به جای این که مترادف شود با «نه گفتن» به ناتوانی آن شمایل ساختگی، نه به نظام، بزرگان، حجاب، تعهد، غیرت دینی و ... تفسیر میشد.
بازجویی از نویسندگان در قالب مصاحبه، تفتیش عقیده هنرمندان در قالب گپ مطبوعاتی و خط و نشان کشیدن برای مدیران در نشستهای رسانهای یکی دیگر از حربههای این جریان بود که به همراه کولاژ هنرمندانه از گفته ها و ناگفتههای آنان به گزارشهایی تبدیل می شد که نشان می داد مثلا فلان کارگردان تئاتر ایران مدافع همجنس گرایی است، یابهمان نویسنده، فتنه گری بی چشم و رو که در دولت روحانی و وزارت علی جنتی مجوز کار میگیرد و کار میکند.
جریان رسانهای مخالف دولت یازدهم در این هجمه آشکار به هنر، هنرمندان و مدیران دولتی، معمولا هم ماجراهایریز و درشت برخی ازمدیران گذشته را از یاد میبرد و هم آوار برجای مانده از مدیرانی را که میگفتند فقط برای رضای خدا کار میکنند. این جریان تعمدا چشمهایش را بر پرونده همچنان مفتوح فیلمسازی اسدالله نیک نژاد در ایران میبندد تا فریاد وا اسلاما برای بازگشت بیضایی و تقوایی به پشت دوربین سر دهد. برایش هم مهم نیست، دروغ بگوید یا راست؛ چون نه بیضایی به پشت دوربین برگشته و نه تقوایی راهی به فیلمسازی جسته. واقعیتی که باید دیده نشود، هزینه 8 میلیاردی فیلم «لاله»ی نیک نژاد است؛ 8 میلیارد هزینه آن هم بدون نتیجه.
در همین بحبوحه و کارزار رسانهای، اما نکته بامزه در فرافکنی این جریان است، جریانی که خودش یک «مک کارتیسم» تمام عیار در حوزه فرهنگ و هنر راه انداخته ، روبه جلو فرار میکند تا به هنرمندانی که فلان شمایل تقلبی را نپذیرفته اند، انگ «مک کارتیسم» بزند و دولتی را که در مقابل دلواپسان هستهای از حیثیت دیپلماتیکاش در محافل جهانی دفاع کرده، باعث و بانی «مک کارتیسم» ایرانی بداند.
غافل از این که جریان مک کارتیسم در دهه 50 میلادی، دست بر قضا از منتهی الیه حزب جمهوری خواه آمریکا(دست راستی ها) برخواسته بود و مطرح کننده و ادامه دهنده اش، جوزف ریموند مک کارتی سناتور جمهوری خواه ایالت ویسکانسن بود. کسی که در سخنرانی تاریخی اش در گردهمایی زنان جمهوری خواه ایالت ویرجینیای غربی از لیستی 205 نفره در جیبش سخن گفت که در ارکان حاکمیت ایالات متحده رسوخ کرده اند، اما یا سر در آخور شوروی دارند و یا دل به در گرو کمونیست. (بماند که این لیست هرگز منتشر نشد.)
این اظهارات که بلافاصله با همراهی جریان رسانهای همسو با کاخ سفید و کنگره در سراسر ایالتهای آمریکای دوران ترومن(سی و سومین رئیس جمهورایالات متحده) پیچید، منجر به راهاندازی کمیتههایی شد که با همکاری اف بی ای، بساط اقرار گرفتن و تفتیش عقیده را در آمریکا پهن کردند.
قربانیان این جریان گاه به خاطر نواختن سرود اینترنشنال با سوت در صحنه ای از فیلمی متهم به همراهی با کمونیست شدند وگاه به خاطر سر زدن از اقرار و تولید اثار اجتماعی فتنه گرانی شمرده شدند که سر در پی نابودی کعبه غرب در برابر دشمن شرقی داشتند.
این دوران سیاه اگرچه از سال 1950 تا 1954 (دوران ریاست جمهوری آیزنهاور جمهوری خواه) ادامه یافت اما به راه، روش، شیوه و مرامی در ادبیات سیاسی چهان تبدیل شده. شیوه و مرامی که امروزه با بررسی اهداف آن می توان فهمید که در این کارزار چه کسی در پی بنیان نهادن آن در ایران است؟ دولت روحانی و هنرمندان یا جریان رسانه ای که راه و رسمی امنیتی - اطلاعاتی در پیش گرفته است.
«به وجود آمدن فضای بیاعتمادی میان مسئولین رده بالای حکومتی و سرریز آن به مردم عادی جامعه»، «فرار نخبگان از کشور علی الخصوص نخبگان هنری و فرهنگی» و «از دست رفتن نیروی کار متخصص و مجرب در بخشی از بدنهی نهادهای سیاسی دولت» طبق گزارش یک سایت خبری از جمله اهداف و دستاوردهای مک کارتیسم برای ایالات متحده بود. حال این اهداف را چه کسانی با چه رویکردی در ایران پی گرفته اند و دارند پیش میبردند؟ قضاوت با شما.