مریم شرافتی: مجموعه مستند- داستانی قصههای من و مامانم، و من و بابام روزهای پنجشبه و جمعه ساعت 15:30 پخش میشود. هر قسمت این سریال بین 10 تا 15 دقیقه است و هر قسمت یا هر قصه نام مجزایی دارد. این مجموعه 52 قسمتی محصول گروه کودک و خردسال شبکه دوم سیماست و در آن مخاطب شاهد روایتهای کودکان از مشاغل پدر یا مادرشان هستند. هدف این مجموعه یادآوری این نکته است که انسانها به مشاغل ارزش و اعتبار میبخشند و نه مشاغل به آنها. این مجموعه روایت سادهای دارد و اصلا خیال نصیحت کردن ندارد. آنچه که آن را جذابترکرده این است که کودکان راوی هستند. دوربین به جای نگاه و چشم راوی است و راوی در این مجموعه با ساختار مستند- داستانی کودکان هستند. این نوع روایت کودکانه می تواند کنجکاوی همسن و سالان و چه بسا بزرگترها را نیز برانگیزد. به همین دلیل با بیژن شکرریز کارگردان و تهیهکننده این مجموعه به گفتگو نشستیم:
قبل از آنکه به این مجموعه بپردازیم شاید بهتر باشد بپرسم چطور وارد ژانر کودک و نوجوان شدید؟
سال 1364 اولین کار کودک را انجام دادم که نمایشی بود به نام والدین و بچهها که درباره تربیت بود و برای انجمن اولیا و مربیان. آن موقع آموزش و پرورش تهیه کننده بود. به نظرم صادق ترین و راحتترین بیننده بچهها هستند. چون صداقتی در وجود بچه ها هست که خیلی راحت می شود با آنها صحبت کرد.یک فیلم هم برای کانون کار کردم به نام مسیر عشق که درباره زندگی نوجوانی بود که می خواست به حرم امام حسین برود و نذر فرش داشت. قصه اش مال سید مهدی شجاعی بود و کار جادهای. کار بعدی درباره یک کودک ناشنوا بود که خب جامعه ما هم توجه چندانی به آنها نمی کند.
تا جایی که در خاطرم هست «پرنده کودک خوشبختی» و «رابطه» به این موضوع پرداختند؟
بله و فیلم من سومین فیلم با این موضوع است. حالا هم رسیدم به این سریال. به نظر من بچه ها آینده جامعه هستند این بچه می تواند یک بچه سالم باشد یا بچه معلول ولی قرار است در این جامعه رشد کند.کما اینکه کار بعدیام به نام «من شما را دوست می دارم» درباره زندگی 2 کودک عقب مانده ذهنی است . کار کردن با بچهها سخت است. مثلا در روز اگر با یک بزرگسال بتوانیم هفت یا هشت ساعت کار کنیم اما با یک کودک نمی شود. بچه ها هزارقصه دارند. نمونه اش در تله فیلم «وقتی باران ببارد» در روز اول نوجوان فیلم ما نمی توانست کلمهای را ادا کند، چون ناشنوای مطلق بود اما باور کنید در مدت 40 روز فیلمبرداری توانست به شیوه خودش و با آوا اسم تک تک ما را صدا بزند. یا در همین مجموعه مستند- داستانی «قصههای من و مامانم، و من و بابام» با 52 کودک حدود6-7 ماه زندگی کردیم. کار کردن در ژانر کودک را دوست دارم اما خطرناک هم هست. راه رفتن لبه تیغ است. باید مواظب باشی که چه فیلمنامه ای را انتخاب می کنی، چگونه با بچه ها برخورد می کنی و اگر قرار است در فیلمت حرفی بزنی ممکن است اثر مثبت یا منفی داشته باشد. خب در سریال بزرگسالان ماشاالله از حرفهای بد، رفتارهای ناشایست، دروغ ودزدی و جنایت و... چیزی برای نشان دادن کم نمیگذاریم ولی برای کارکردن با بچه ها باید خیلی دقت کنیم. اگر شرایط یاری کندکار بعدی هم باز مجموعه ای است درباره کودکان.
فکر اولیه و ساخت این مجموعه از کجا آمد و چگونه شکل گرفت؟
اوایل سال91 بود که از طرف گروه خردسال شبکه دوم و آقای علی زارعان به من پیشنهاد شد که مجموعه کوتاهی برای کودکان بسازم که طرح قصه مال خود آقای زارعان بود. قصه را هم خانم فاطمه یاسینی نوشتند. من خیلی مایل بودم که کار کودک انجام بدهم و این موقعیت با گروه خردسال شبکه دو مهیا شد. قصههارا که خواندم دیدم با آنکه زمانشان کوتاه است بین 10 تا 15 دقیقه، اما بسیار دلنشین و خوب هستند. قرار بر این شد که کار را شروع کنیم. اساس کار بر این بود که کرامت خانوادهها و بچهها نشان داده شود. یعنی وقتی معلمی سوال میکند کرامت پدران و مادران در شغل آنها نیست بلکه در پدر مادر بودنشان است. به سراغ مشاغل گوناگون رفتیم. مکانیک، شیرینی پزی، ناشر و ... 52 خانواده، 52 شغل و 52 خانواده. مثلا در اسلامشهر تراشکار داشتیم که پسرش با افتخار میگوید که پدرم را دوست دارم. می خواهیم به جامعه بفهمانیم که تمام مشاغل قابل احترام است. پول حلال و شرافتمندانه زندگی کردن کرامت است. سعی کردیم خیلی صادقانه و بدون استفاده از ترفندهای سینمایی خیلی ساده زندگی واقعی آنها را نشان دهیم. زندگی یعنی تحرک. حتی خودمان را از دکوپاژهای دوربین دور کردیم چون مخاطب برنامه کودکان هستند. کار کردن با طیفی که نه دوربین را میشناختند، نه صدا و نه فیلمبرداری هم سخت بود و هم جذاب. سعی کردیم از روز اول به تمام مشاغل یکسان نگاه کنیم. در عین حال تلخی نداشته باشیم. زندگی یعنی امید چون مخاطب برنامه کودکان هستند تلاش کردیم، حرمت ها حفظ شود.
و به نوعی خواستید نشان دهید که تمام مشاغل در جامعه به هم ربط دارند و مثل یک زنجیر به هم متصلند.
دقیقا. همان پزشک وقتی ماشینش خراب می شود به یک جراح که مراجعه نمی کند بلکه سراغ یک مکانیک میرود. ببینید همه ما زنجیروار به هم متصلیم. یا برعکس یک صافکار وقتی فرزندش بیمار می شود خب بدیهی است که به یک پزشک مراجعه میکند و هر دوی اینها برای تهیه دفتر و مایحتاج مدرسه به یک تولیدکننده دفتر نیاز دارند. چرا فکر میکنیم مدرسه فقط به مدیر و معلم است؟! در این مدرسه فراش هم هست که کارش خیلی سخت تر و بیشتر از بقیه است. در این مجموعه سعی کردیم تمام آنها را ببینیم. در جامعه فقط دکتر و مهندس نیست. در کاشان دخترکی را داشتیم که پدرش وظیفه نظافت باغ فین را بر عهده داشت که اگر این مرد شریف نبود این باغ تبدیل به یک زبالهدانی می شد
در این مجموعه به سراغ کودکی رفتید که پدر یا مادرش نویسنده باشند؟ فضای شخصی زندگی آنها چه تفاوتی با دیگران دارد؟ مثل چیزهایی که معمولا به این قشر نسبت می دهند عینک و کتابخانه و ... یا اینکه تم تمام زندگی ها یکسان است؟
در این مجموعه به سراغ ناشر کودک رفتم که در قسمتهای دیگر آن را خواهید دید. ببینید من معتقدم که خود ما هستیم که به زندگیمان شکل می دهیم و هر خانهای می تواند فرم خاص خودش را داشته باشد.در خانوادهای که تفکر باشد، نگاه باشد خب کودکی هم نگاهش متفاوت می شود. اما متاسفانه ما همیشه این مسئولیت را به عهده مدرسه می گذاریم.
یکی از سخت ترین قسمت های این سریال کدام بود؟
شاید این جمله تکراری باشد اما نه خاطره بدی از این مجموعه دارم و نه سختی با من همراه بود چون دنیای کودکان دنیای پاک و بی آلایشی است و البته همراه با شیطنتهای کودکانه. اما در یکی از قسمتهای این مجموعه اتفاق خیلی تلخی افتاد. یکی از شخصیتهای آن قسمت دختری بود که بعد از تمام شدن فیلمبرداری او را به همراه پدرش به خانه رساندیم. اتفاقا پدرش هم خیلی با ما همکاری کرد و همه چیز خوب پیش رفت. وقتی به در خانه رسیدیم ناگهان پدربزرگ دختر از راه رسید و دختر را به باد کتک گرفت که چرا جلوی دوربین رفتی؟ باورتان نمیشود همهمان شوکه شده بودیم. تمام گروه به هم ریخت. حال همه بچهها به هم ریخت. خانم یاسینی خیلی بهت زده و ناراحت شدند و همه بغضمان گرفت. من هم البته کمی عصبانی شدم و با پدربزرگ بحث کردم ولی هیچ کدام نتوانستیم کاری کنیم. واقعا یکی از بدترین روزهای زندگیام بود.
برای من یک سوال شخصی پیش آمد؛ علت این رفتار پدربزرگ به این علت بود که نوه اش دختر بود؟
بله بله. دقیقا. دختر نباید جلوی دوربین برود چون مردم او را می بینند و خوب نیست!!!! بگذارید یک خاطره خوب هم بگویم، کوچکترین کودکی که در این مجموعه بازی می کند پسرکی است که در یک مکانیکی کار می کند. پسرک قصه ما دندان جلو نداشت و من به او یک سیب قرمز داده بودم که این سیب قرمز هم مفهمومی دارد. پسرک نمی توانست گاز بزند و فیلمبردار می گفت این بچه نمی تواند گاز بزند و من می گفتم همین را می خواهم و طفلک تا آخر فیلم توانست فقط یک گاز به سیب بزند. تمام بچه ها شیطنت می کردند. در کاشان که بودیم یکی از بچه ها به پدرش گفت من بیست هزار تومان از تو می گیرم و بعد جلوی دوربین می روم. همه ما خندیدیم. پدرش گفت این چه حرفیه؟ همه منتظرت هستند. خلاصه بیست هزار تومان که آماده شد گفت نه سی هزار تومان. خیلی پسرک شیطان و باهوشی بود. بعد از فیلمبرداری گفت شنیدم گلزار خیلی پول می گیره خب منم به اندازه خودم پول گرفتم. این کار در کنار سختی هایی که داشت برایم بسیار شیرین و سرشار از خاطره است
موسیقی این مجموعه با آنکه تم کودکانه ای دارد اما از موسیقی خودمان الهام گرفته و اگر اشتباه نکنم در دستگاه ماهور ساخته شده که یکی از شادترین دستگاه های موسیقی ایرانی است.
بله درست است. من خودم موسیقی را می شناسم و بهنام صبوحی هم که موسیقی این مجموعه را ساخت کاملا موسیقی را می شناسد. صبوحی تقریبا بیست سال است که برای کودکان موسیقی می سازد. با صحبتهایی که با هم داشتیم سعی کردیم از فرهنگ و سنت خودمان استفاده کنیم و به همین منظور از سازهای ایرانی استفاده کردیم. در موسیقی این مجموعه ساز کمانچه و سه تار داریم.
اگر بچه ها خودشان در تمام مدت مجموعه صحبت می کردند و قصه را روایت می کردند جذابتر نمی شد؟
شاید. اما ممکن بود بیننده را خسته کن چون بچهها نمیتوانند روان و بیوقفه حرف بزنند. البته شاید به قول شما همین نکته کار را جذاب تر میکرد. اما از طرفی هم بعضی از بچه نمی توانستند راحت حرف بزنند به همین دلیل تصمیم گرفتیم که از نریشن استفاده کنیم.
اما لحن و تم نریتور تکراری است و جدید و جذاب نیست و غالبا یکنواخت صحبت می کند
من قبول دارم و با صدای بلند هم می گویم که تصمیم من بوده اما مجبور بودیم که این کار را بکنیم. با توجه به زمانبندی که داشتیم اگر می خواستیم با بچه ها کار کنیم زمان بیشتری مورد نیاز بود.
با توجه به ضرورت نریشن چرا از کسی که صدایش برای بچه ها آشنا بود استفاده نکردید؟
دلم نمی خواست. صدای آشنا موجب می شد که قصه زیرآن صدای آشنا پنهان شود. احساس کردم که بیننده حواسش به سمت آن صدای خوب خواهد رفت نه به سمت قصه و آنچه که مورد نظر ماست.
سراغ مشاغل قدیمی هم رفتید؟
نه در مجموعه آواز زندگان این کار را کردم که مخاطبش کودک نبود و خب بسیاری از مشاغل قدیمی هم از بین رفته و دیگر کودکی نیست که در خانواده ای با آن شغل زندگی کند. مثل حلاجی، و از طرفی هم بعضی شغلها به دلیل تغییر نوع نگاه و تغییر جامعه دیگر نیستند . اما در مجموعه کسی را داریم که شغلش در کاشان زریبافی است. این شغل جزو هنرهای سنتی هم حساب می شود.
اولین قسمت مجموعه مستند- داستانی «قصههای من و مامانم، و من و بابام» که پخش شد درباره یک مادر خانه دار بود به نام کار در خانه که مادر خانواده خیاط است و داستان مادری را روایت میکند که به کار خیاطی مشغول است و همانطور که از عنوان قصه پیداست در خانه به کار خیاطی میپردازد و انتخاب خوبی بود
انتخاب خود من بود. تصمیم من بود که زن جامعه در خانه علاوه بر کارهای روزمره کار دیگری را هم انجام می دهد و حتی چشمان خسته این مادر را هم می بینیم اما این خستگی کوچکترین تاثیری در کارهایش نمیگذارد
انتخاب مشاغل بر چه اساس بود؟
قبلا بر روی بعضی شغلها کار شده بود. بعضی از مشاغل را دوست داشتم که باشد مثل آتشنشان یا جراح. اما شرایط اجازه نمیداد. ممکن بود امنیت گروه به خطر بیافتد. نمی خواستم مثلا یک آتشنشان را در دفترش نشان دهم بلکه میخواستم در عملیات او را به تصویر بکشم و بگویم که گاهی تا پای مرگ هم پیش میرود اما از نظر امنینتی اجازه ندادند. اورژانس هم همنیطور و هواپیمایی هم به همین ترتیب. علیرغم نامهنگاریهایی که از طرف سازمان با هواپیمایی شد گفتند از لحاظ امنیتی امکانپذیر نیست.
تصمیم دارید سریال را ادامه بدهید؟
اگر مجموعه ادامه پیدا کند من دیگر تهیه کننده نیستم و فقط کارگردانی خواهم کرد. در صورت ادامه آقای رحیمی تهیه کننده هستند.
۵۷۲۴۴