الهه خسروییگانه: بهمن فرمانآرا حالا در آستانه ۷۳ سالگی، نخستین تجربه تئاتریاش را به روی صحنه برده است. او هشت سال انتظار کشید تا نمایشنامهای در رثای اخلاق و وجدان را بتواند اجرا کند. نمایشی درباره زندگی قهرمانی که پای اصول خود ایستاده و حتی به قیمت جانش هم از آن کوتاه نمیآید.
فرمانآرا به قهرمانی جان بخشیده که حرفهایش برای ما تکراری به نظر میرسد با این حال، کنش و انتخاب او، هرگز کهنه یا تکرارشدنی نیست. شاید به همین خاطر است که فرمانآرا فکر میکند با اجرای این نمایش او را به اصولگرایی و دفاع از دگم بودن متهم میکنند، اما: «من با آدم اصولگرای واقعی هیچ گرفتاری ندارم چون دارد به اعتقاداتش عمل می کند، گرفتاری من این است که شما امروز به دلیل منافع شخصی اصولگرا باشید، و فردا لیبرال شوید، باز هم به دلیل منافع شخصی.»
بدین معنا، خود او یکی از اصولگراترین آدمهایی است که پای عقایدش همیشه ایستاده است. اصولی که در مرزهای اخلاق، وجدان و تعهد تعریف شدهاند و به همین خاطر حالا با اطمینان خاطر میتواند بگوید: «یک نفر را پیدا کن که بگوید بهمن فرمانآرا دو هزار تومان مرا خورده است.»
نمایشنامه «مردی برای تمام فصول» از آن نوع نمایشنامههایی است که میتواند در همه زمانها و دورهها مصداق داشته باشد و به خاطر همین هنوز میشود این متن را بازخوانی کرد و یا به روی صحنه برد. از سوی دیگر انتخاب این متن از سوی شما هم کاملا قابل انتظار بود به خصوص آن که این متن پیش از هر چیز متنی اخلاقی است. اما نکتهای که در اجرای شما از این نمایشنامه چشمگیر بود، سیر تحولی بود که سر تامس آن را طی میکند. او در آغاز اگرچه دلایل دینی و مذهبی برای مخالفت با پادشاه دارد، اما رفته رفته از این مسائل فراتر میرود و در نهایت از وجهی کاملا اخلاقی به مخالفت با پادشاه میپردازد. در واقع همه حرف او در دادگاه این است که چون نمیتواند به وجدان خودش دروغ بگوید، مخالف ازدواج پادشاه است. کمی درباره روندی که این شخصیت طی میکند توضیح میدهید؟
نظرتان درباره این کار و این که چرا انتخاب شده، کاملا درست است چون ما داریم درباره قرن ۱۶ انگلستان صحبت میکنیم. زمانهای که در آن بحث قانون و قانونمنداری و اخلاق اجتماعی بسیار داغ و مبحث روز است. در این نمایشنامه و در نگاه اول، سر تامس انسان دگمی به نظر میرسد که میگوید فقط حرف من و کاری که میکنم درست است، اما در طی این نمایش ما به دنبال روندی بودیم که نشان دهیم او چطور مسئولیت وجدان خود را پذیرفته و بر اساس آن رفتار میکند. مثل این میماند که شما مشتتان را پر از آب کرده باشد. اگر انگشتهایتان را فقط کمی از هم باز کنید دیگر خبری از آب نیست. ریخته و رفته. ما در زمانهای زندگی میکنیم که حرص زدن برای مال و منال، رسیدن قدرت به هر قیمتی و ... نه تنها در کشور ما که در خیلی از نقاط دیگر دنیا هم به امری عادی تبدیل شده است. میبینیم که با در نظر نگرفتن اخلاق و قانون همه چیز روی هواست. خیلیها از من میپرسند که چرا هشت سال پای اجرای این نمایشنامه ایستادید؟ خب، علتش این است که چاره دیگری نداشتیم. مخصوصا این که مجبور بودیم در همین تالار وحدت به روی صحنه برویم. چهل و چند سال از ساخته شدن تالار و حدت میگذرد و هنوز هیچ سالن مشابهی در هیچ کجای این مملکت ساخته نشده است. نه در تهران و نه در سایر استانها. ما هم برای اجرای این نمایش هیچ چاره دیگری جز اجرا در تالار وحدت نداشتیم. یعنی این نمایش جز در این سالن در جای دیگری نمی توانست به روی صحنه برود، چون اولا از نظر مالی برگشت سرمایه اتفاق نمیافتاد و دوما از نظر امکانات صحنه به مشکل بر میخوردیم. پس پای یک چیز ایستادن خیلی مهم است. خیلیها میگویند مردم به این گونه چیزها اهمیتی نمیدهند، اتفاقا مردم اخلاق را خیلی خوب میفهمند. من اگر میگویم چهار سال کار نمیکنم، ریسک بزرگی میکنم. در سن من این حرف سرمایهگذاری بزرگی است. ۷۳ سالهام و شاید فرصت چندانی برای چنین تصمیماتی نداشته باشم ولی به خودم میگویم در این شرایط و با اتفاقاتی که دور و برم دارد میافتد حالا گیرم یکی دو فیلم دیگر هم ساختم، که چی؟ اما این که بگویی آقا من با این افراد و با این اصول کار نمیکنم برایم خیلی مهمتر بود.
طراحی صحنه هم به نظرم مدرنتر از آن چیزی بود که در وهله اول آدم از نمایشنامه انتظار دارد؟
برای طراحی صحنه منوچهر شجاعی یک طرح کاملا مدرن به من داد و من به علت سمبولیک بودن پله در زندگی همگی ما آن را قبول کردم. به هر حال آدم تا جایی که در توانش است سعی میکند همه چیز خیلی خوب باشد. از لباس گرفته تا نور و ... و من همه تلاشم را کردم که اجرایم از این نمایشنامه اجرایی قابل دفاع باشد.
آقای فرمانآرا، ما در زمانهای زندگی میکنیم که قهرمان بودن به نوعی ضد ارزش محسوب میشود. به این معنا که حالا دیگر اصولی داشتن و به آن معتقد بودن، شاید به مثابه درجا زدن و هرگز پیشرفت نکردن است. دوباره مطرح کردن یک قهرمان آن هم در قالب سر تامس از نظر شما چه لزومی داشت؟
راستش من هرگز ننشستم فکر کنم کدام مهره شطرنج را تکان بدهم که بر اثرش واکنش بگیرم. من همیشه فکر میکردم ته دلم چرا از سر تامس خوشم میآید؟ و بعد به این نتیجه رسیدم بدین دلیل که او واقعا مثل اسم نمایشنامه، مردی برای تمام فصول است. با تغییر فصلها رنگ عوض نمیکند. یکرنگی و ثابتقدم بودنش باعث میشود که به او احترام بگذارید. سر تامس از صدراعظمی کناره میگیرد که مجبور نباشد از اصول خودش بگذرد. ما چند آدم سراغ داریم که بابت یک پست مدیر کلی حاضرند خیلیها را له کنند؟ چند نفر سراغ داریم که به خاطر وجدان و اخلاق حاضرند از یک پست مدیر کلی بگذرند؟ این آدم در اوج قدرت و دوستی با پادشاه صراحتا میگوید که وجدان من پیش از پادشاه برایم ارزش دارد. حالا ممکن است بعضی به من بگویند که از اصولگرایی یا دگم بودن دفاع میکنم. نه، چرا اینهارا با هم قاطی میکنید؟ من با آدم اصولگرای واقعی هیچ گرفتاری ندارم چون دارد به اعتقاداتش عمل می کند، گرفتاری من این است که شما امروز به دلیل منافع شخصی اصولگرا باشید، و فردا لیبرال شوید، باز هم به دلیل منافع شخصی. نمیگویم آدمها نباید تغییر کنند، همه ما تغییر میکنیم ولی همه ما سر یک چیزهایی بالاخره باید بایستیم. من چهل سال و خردهای است که در فضای فرهنگ و سینما کار میکنم، یک نفر را پیدا کنید که بگوید بهمن فرمانآرا دو هزار تومان مرا خورده است. چنین کسی نیست، چرا؟ چون فکر میکردم که وقتی دارم با یک آدم حرفهای کار میکنم و او قبول کرده با من همکاری داشته باشد، اگر شده فرش زیر پایم را بفروشم، باید به تعهدم در قبال او عمل کنم. هشت سال ایستادن برای اجرای نمایش «مردی برای تمام فصول» به معنای دفاع من از دگم بودن نیست، من دارم از اخلاق دفاع میکنم. از این که وقتی همسایهای داری نمیتوانی نسبت به آن بیتفاوت باشی. مهربانی سر تامس هرگز به او اجازه نمیدهد به کسی توهین کند یا او را تحقیر سازد. حتی به متیو میگوید که دلم برایت تنگ خواهد شد و اگرچه متیو به عنوان یک مرد عام، در پاسخش میگوید شما که اصلا مرا نمیدیدی چطور دلت برایم تنگ میشود ولی باز هم مهربانی سر تامس نمیگذارد بدون زدن هیچ کلام مهرآمیزی از او خداحافظی کند. این حرفها را شاید خیلیها قبول نداشته باشند و در زندگیشان هم تاثیری نگذارد ولی من در خانه پدر و مادری بزرگ شدم که مدام این چیزها را به ما گوشزد میکردند، که مثلا اگر چیزی را امضا میکنی بخوان و امضا کن چون اگر نخوانده امضا کردی و دیدی حکم اعدامت است، باید پای امضایت بایستی. چند نفر این حرف را به بچهاش میزند؟ ولی پدر ما خدا بیامرز این اعتقاد را داشت که شما یا با مردم رو راست مثل کف دست هستی یا میخواهی دو دوزه بازی کنی، چک بیمحل بکشی، دروغ بگویی و ... این راهی است که خودت باید انتخاب کنی اما در نهایت بازتاب این انتخاب مستقیما روی زندگی خود توست.
نمایشنامه «مردی برای تمام فصول» پر از شعار است و البته به نظرم اجتنابناپذیر هم هست چون وقتی داری درباره اخلاق چیزی مینویسی یا میسازی ناگزیر باید گاهی شعار هم بدهی. برایم جالب بود که بدانم با وجه شعاری این نمایشنامه شما چه کار خواهید کرد، به خصوص در برابر مخاطبی که به نوعی گوشش از این شعارها پر است. بعد از دیدن نمایش متوجه شدم اگرچه شعارها وجود دارند ولی باعث نمیشوند که من نسبت به آن موضع بگیرم. چطور این اتفاق افتاد، به خاطر پرداخت شخصیتها بود یا ...
پرداخت شخصیت. معتقد بودم اگر شخصیتها روی صحنه متبلور شوند و ما آنها را باور کنیم مسئله حل است. رضا این نقش را از اول مثل یک قدیس بازی نکرد. او آدمی بود که گاهی عصبانی هم میشود و خصوصیات انسانی خود را دارد. لازم بود که شما در وهله اول این شخصیتها را به مثابه یک انسان باور کنید و بپذیرید. همسر سر تامس، زن دوم اوست. یک زن روستایی که ریشه در خاک دارد، بنابراین وقتی سر تامس به او میگوید برو به کار و زندگیات برس، میگوید دارم همین کار را میکنم، چون غیر از شوهرش کار دیگری در زندگی ندارد. این باعث میشود که شما او را درک کنید. در واقع شخصیتها به نوعی پرداخت شدند که شما از شعارگونگی دیالوگها فاصله بگیرید و آنها را همانطور که هستند باور کنید.
همانطور که گفتید این متن مربوط به قرن شانزدهم میلادی است. زمانی که کلیسا بر اروپا استیلای کامل داشت. شخصیت این داستان هم به هیچ وجه سر شورش و طغیان در برابر کلیسا را ندارد، در واقع به خاطر کلیساست که در برابر شاه میایستد. چرا برای اجرا کردن همچین متنی هشت سال منتظر شدید؟
گرفتاریشان با متن نبود، با من است. در آن دوره بیکاری چهار ساله کتابی از سیدنی لومت راجع به سینما ترجمه کردم که چهار ماه است در ارشاد مانده. متن را که نگاه کنید میبینید نه حرف سیاسی در آن زده شده نه مشکل دیگری دارد، پس چرا مجوز نمیدهند؟ فقط به خاطر اسم بهمن فرمانآرا. دلیل اجرا نشدن این نمایش هم نامهای بود که آقای صفارهرندی وزیر وقت ارشاد به مسئول تالار وحدت نوشت و در آن گفت که اگر اجازه دهی فرمانآرا در این سالن تمرین کند، باید استعفانامه خودت را هم بنویسی. خب وقتی یک وزیر این کار را میکند دیگر چه میشود گفت؟ لابد با خودش فکر کرده به اندازه کافی در سینما با او گرفتاری داریم دیگر اجازه ندهیم پایش به تئاتر هم باز شود. البته بارها هم مستقیم از من سئوال کردند که چرا این متن را انتخاب کردید؟ خب، من که با این سن و سال نمیروم یک متن آوانگارد دهه پنجاه میلادی را اجرا کنم. دو تا صندلی و یک آقا؟ که چه بشود؟ این متن را انتخاب کردم چون دلم میخواست بگویم این طوری هم میشود حرف زد و نگاه کرد. برای همین از همان اول ما اعلام کردیم که هیچ کمک مالی از مرکز هنرهای نمایشی نمیخواهیم. چون ما را به ورطه کمیسیونها و دوستان تئاتری میانداخت که اعتراض میکردند چرا به بهمن فرمانآرا پول دادهاید. لحظه آخری هم که میخواستیم قرارداد سالن را بنویسیم به ما گفتند بخشنامه آمده که دیگر حق ندارید پورسانت بگیرید و شما مجبورید سالن را کرایه کنید. همان اول ۱۲۰ میلیون چک از ما گرفتند. خب، اینجا که مال مردم است، شما چرا این کار را میکنید؟... ولی اینها چیزهایی است که من اصلا وقتم را صرف پرداختن به آن نمیکنم. برای من آن چیزی مهم است که باید بین من و خدا باشد و بر اساس اعتقاداتم به صورت نمایش در میآید. من فکر میکنم قبله هر کسی دلش است. شما اگر بخواهید، رو به این قبله سجده میکنید، اگر نخواهید هم میتوانید ادایش را در بیاورید و من قبول نکردم که ادا در بیاورم. الان هم اگر کسی برای من احترامی قائل است بابت این است که دو دوزه نکردم. نامه اگر نوشتم، یک نفره امضا کردم چون به نظرم امضا کردن نامههای دست جمعی مثل این است که تو دنبال شریک جرم بگردی. من بهمن فرمانآرا، میتوانم خیلی جاهای دیگر زندگی کنم ولی نمیروم، چرا؟ چون هر چه که دارم از این مملکت دارم. حتی پدرم که اینجا آدم موفقی بود و به خاطر او من حالا زندگی مرفهی دارم، موفقیتش باز از اینجا سرچشمه گرفته. حالا من بلند شوم بروم ریویرا زیر آفتاب دراز بکشم و به سلامتی دوستان دربند فکرکنم؟ نمیخواهم. من چنین کاری نمیکنم. دوست دارم اینجا باشم و چوب تری اگر قرار است به همه بگیرد به من هم بگیرد.
فکر کنم برآیند تمام شخصیتهای اصلی فیلمهای شما آخر سر به همین سر تامس می رسد. چون آنها هم همه آدمهاییاند که پای اصول خودشان میایستند.
(خنده) ولی فیلم جدیدمان کاملا متفاوت است. یک کمدی بزن، برقص و خالتوری. منتها این فیلم از روی یک ایده منسوب به نیچه ساخته شده. ایدهای که میگوید آنهایی که موسیقی را نمیشنوند فکر میکنند کسی که دارد میرقصد دیوانه است. شخصیت اصلی این فیلم هم که رضا (کیانیان) آن را بازی میکند معتقد است که طی دهههای گذشته حق این مردم از خوشی خورده شده و همه افسردهاند و چون به خاطر یک تصادف، در ذهنش موسیقی میشنود، مدام در حال رقصیدن است و همچین عملی در اجتماع ما اصلا پذیرفته نیست. اسم اولیه فیلم هم «دلم میخواد برقصم» بود که وقتی می خواستند مجوز صادر کنند گفتند، رقصش را بردارید. هر چقدر هم گفتیم این جوری بدتر میشود چون در آن شکل اولیه معلوم است طرف چه کار میخواهد بکند ولی این طوری اصلا معلوم نیست که دلش میخواهد چه کار کند گوش ندادند. یک وقتی هست که دوست دارم در زندگی تجربه و تفریح کنم و اصلا برایم مهم نیست که منتقدان چه مینویسند. یک فیلم هم که از من باقی بماند، خدا را شکر میکنم ولی به نظرم کار کردنم مهمتر از کار نکردنم است و به همین جهت سال گذشته در اوج بیماری که به سراغم آمده بود، یک فیلم کار کردم و بلافاصله سروقت این تئاتر آمدم. و میدانید که سه چهار ماه تمرین و ۴۵ شب اجرا داشتن خیلی انرژی میخواهد.
نظرتان درباره وضعیت این روزهای سینما چیست؟ با اتفاقاتی که برای فیلمهایی مثل «عصبانی نیستم»، «آشغالهای دوست داشتنی» و ... افتاده؟
رک و راست، من سر سوزنی برای افرادی که قبول میکنند در ممیزی کار بکنند احترام قائل نیستم. چرا فکر میکنند بیشتر از هفتاد میلیون نفر میفهمند؟ چرا سلیقه شخصی باید در یک کار هنری دخالت کند؟ در این سینما یک نفر هست که امروز کلید میزند، همین امروز اکران نوروز را به او میدهند، تازه بعد هم فیلمش را در قالب سریال از تلویزیون پخش میکنند، یک نفر هم هست که نمیخواهد الکی تمجید کسی را بگوید و دوست دارد کار خودش را بکند، گرفتار میشود. از هر فیلمی هم که در خارج از کشور استقبال میکنند اوضاع فیلم بدتر میشود که چی؟ سیاهنمایی کرده است. آقا! انتقاد کجایش سیاهنمایی است؟ اگر مسئولی بد کار میکند، بد کار میکند من برای چی باید بگویم خوب کار میکند؟ چرا باید از کسی مثل آقای شمقدری تعریف کنم؟ نمیکنم. این کار سیاهنمایی است؟ فقط متاسفم برای بچههای جوانی که کار میکنند و شهامت دارند. گروههای فشار در این مملکت آن قدر زیادند که دوستان نمیدانند جواب کدامشان را باید بدهند. دو ماه دیگر صبر کنید ببینید مواضع نمایندگان مجلس چقدر فرق میکند، چون دیگر نزدیک انتخابات میشود و آنها برای رفتن به حوزههای انتخاباتی خود و تبلیغات بودجه میخواهند. خب، یک بار هم بگویید حالا که نماینده ملت شدم میخواهم دلم برای مردم بسوزد. به هر صورت همچنان میگویم نباید ناامید شد. باید کار کرد و ادامه داد و همین، کافیست.
57۲۴۴