طبق روال معمول در سینمای ایران، فیلمی که در مرز توقیف و آزادی سرگردان است، اگر حتی یک سانس هم به نمایش درآید باید آب دستمان است زمین بگذاریم و در فشار ترافیک و سینه‌خیز هم که شده خود را برسانیم به سینما تا از بقیه که ندیده‌اند و شاید هیچوقت هم نبینند، متمایز شویم. روز پنجشنبه ساعت 17 من از همه‌ی آنها که خانه پدری را ندیده‌اند یک سروگردن بلندتر شدم!

بازنشر از روزنامه اعتماد 08/10/93

 

در همین ابتدا یاد‌آور می‌شوم که داستان فیلم خانه پدری، دارای تم و درونمایه‌ای است خاص و به شدت تاثیرگذار. به همین دلیل، اغلب مخاطبین و بعضا اندکی از منتقدین گرامی، متاثر از این تم، یا به تحسین صرف و یا به تقبیح افراطی از فیلم پرداخته‌اند. در این متن سعی می‌کنم تا به دور از جنجال‌های غیرسینمایی و بعضاً مغرضانه یا شیفته‌وار، به نکاتی در حد یک نقد ساده اکتفا کنم و تحلیل‌هایی از گفتمان (گفتمان‌های) غالب فیلم را، برای فرصتی دیگر موکول نمایم.

 

***

فیلم ساختاری اپیزودی دارد و داستانی در طول 70 سال را با روایتی خطی و کلاسیک تعریف می‌کند. داستانی متعلق به چند نسل از یک خانواده که در تهران قدیم زندگی می‌کردند و در یک خانه ساکن هستند. هر بخش از داستان به نمایی از دختر بچه‌ای نشسته بر تاپ به بخش دیگر منتقل شده و پروسه‌ی زمانی چند ساله‌ای ‌را حکایت می‌کند.

پیرنگ اصلی در مورد قتل دختری است که به تعبیر مردان خانواده و فامیل باعث بی‌آبرویی شده است. او توسط برادر و پدرش کشته می‌شود و در زیرزمین خانه مدفون می‌گردد. سالها از پی هم می‌گذرد و افراد و اعضای خانواده در گیرودار این قتل حوادثی را تجربه کرده و از سرمی‌گذرانند.

دلایل اقدامی اینگونه سنگ‌دلانه و خوفناک تبیین نمی‌شود. ما نمی‌دانیم که آیا دختر دچار خطا و اشتباه شده و یا این برداشت غلط افراد خانواده می‌باشد که او دختری بدکردار است. شاید تعجیل در نمایش سکانس افتتاحیه و تاثیرگذاری آن، نتوانسته فرصتی فراهم آورد تا این دلایل تبیین گردد. حتی در ادامه فیلم نیز به این موضوع توجه کافی نمی‌شود و به ساختار موضوعی و هدفدار فیلم نیز لطمه می‌زند. همینطور است انگیزه برادر کوچک که علی‌رغم ناراحتی از حادثه آتی (قتل خواهر)، بدون قانع کردن تماشاگر، بدترین کار یعنی زدن ضرباتی کشنده و نهایی را به انجام می‌رساند.

 

 

لوکیشن فیلم در یک خانه‌ی حیاط‌دار با زیرزمینی بزرگ و سه تکه فیلمبرداری شده است. تمامی حوادث مهم نیز در زیرزمین اتفاق می‌افتد. پس امکان مانور دوربین برای چرخش و فاصله‌گیری از افراد کاهش می‌یابد. اما فیلمبردار و کارگردان تا حد ممکن از پس کار برآمده و از خستگی احتمالی از تماشای چنین لوکیشن‌ محدودی می‌کاهند. البته تحرک افراد در رفت و آمدهای متعدد، به خوبی بر یکنواختی محیط غالب است.

اما فضای برآمده از قتلی فجیع آن هم توسط برادر و پدر، باید شرایطی را بر محیط زیرزمین به خصوص اتاق محل دفن جنازه تحمیل کند که هر زمان دوربین، به هر دلیلی، به این اتاق سرک می‌کشد، در عین بی‌اطلاعی بیشتر اعضای خانواده از مرگ دختر، بیننده که در ابتدای فیلم ماجرا را می‌داند، دچار پریشانی و اضطراب و نگرانی شود. چنین میزانسنی شکل نمی‌گیرد و چنان احساسی نیز منتقل نمی‌شود. مهارت فیلمساز به گونه‌ای باید باشد که حتی اگر بیننده نیز از وجود جنازه در اتاق بی‌خبر است، حال و هوای متفاوت‌تری را از سایر قسمت‌های زیرزمین، احساس کند. هرچند وجود تار عنکبوت‌های چندین ساله گذر زمان را تداعی می‌کند اما حس مورد انتظار را منتقل نمی‌سازد.

تغییر زمان با تغییر تدریجی فضای حاکم بر خانه که به تدریج رو به کهولت و فرسودگی بنای قدیمی و نو شدن قفل در حیاط و شیر آب و دار قالی و ... است، قابل باور می‌شود. آدمها نیز در برخی موارد با مهارت گریم می‌شوند و پیر، و در مواردی تغییراتشان تصنعی است.

 

 

بازی‌ها نه آنچنان عمق دارد و نه خیلی سطحی است. چون قرار است مقاطعی از بازه‌ی زمانی 70 ساله به تصویر درآید، لذا فرصت برای بروز و ظهور هنر بازیگران کم می‌شود و بازی‌ها در لحظاتی درخشان است و در لحظاتی بدون جاافتادگی رو به پایان می‌نهد. بازی مهدی هاشمی و برخی از زنها قابل تامل بوده اما مهران رجبی بازی کلیشه‌ای دارد و به دلیل نقش‌های متعدد و مشابه خود نتوانسته به شکلی دیگر و متفاوت‌تر نمایان شود. دختر مقتول، در سکانس افتتاحیه بازی موثری را عرضه می‌کند و نقش متناسبی را از دختری جوان و سر به هوا که باعث سوءبرداشت‌ مردان خانواده از رفتارهای اجتماعی‌اش شده، ارائه می‌دهد که حالا در جدال میان مرگ و زندگی در تکاپوست.

 

***

در همان نگاه نخست یک چیز توی چشم می‌زند و به شدت گل‌درشت است. به رسم مالوف فیلم‌های مشابه، خشونت علیه زنان، از ابتدا تا پایان فیلم خودنمایی می‌کند. دختری کشته می‌شود. خواهری از شوهرش کتک می‌خورد. مادری بر سر قبر دختر کشته شده‌‌اش، سکته می‌کند. دختری به زور، شوهر داده می‌شود و دست به خودکشی می‌زند. دختری بر اثر کنجکاوی از پدر کتک می‌خورد و ... همگی یک حرف نخ‌نما می‌زنند که علی‌رغم انتظار  مخاطب، فروتر از توانایی‌های عیاری، ساخت و پرداخت شده است.

جامعه مردسالار و حاکمیت آداب و رسوم برآمده از چنین استحکامی، یک قربانی بیش ندارد و آن قربانی، «زن» است. مردها تعیین کننده منش خانوادگی و اجتماعی زنان هستند. زنان اغلب در اندرونی خانه خود و یا پدرشان، مشغول خانه‌داری و رفو کردن می‌باشند و در دایره‌ی بسته‌ای از قواعد و مقررات ظالمانه و برده‌دار مردان، گرفتارند.

 

 

زنان کتک می‌خورند، تهدید می‌شوند، اشک می‌ریزند و پیر و فرسوده می‌گردند. و مردان با تکیه بر فرهنگ آبروداری و حفظ و صیانت از نظام اخلاقی خودساخته و خودبافته، هر آنچه فهم و درک می‌کنند را اعمال کرده و به خیال خویش زندگانی موفقی را رقم می‌زنند.

سالهاست در سینمای ایران از ظلم به زنان و نابرابری در قبال مردان حرفها زده و قصه‌ها تعریف شده است. به عبارتی، حکایتی یکسان که از هر زبانی می‌شنویم، مکرر است. اما این مهم نیست که تم اصلی، مدام تکرار می‌شود، مهم آن است که به شیوه و هنر هر هنرمندی پرداختی متفاوت و تجربه‌نشده عرضه گردد. عیاری در این مقوله انتظار مخاطب را تامین نمی‌کند و صرفا با نمایش عریان خشونت علیه زنان، مسیری مندرس و یکنواخت را طی می‌کند.

 

 

هنر هنرمند در نمایش عینی و عوامانه خشونت نیست. در جهان امروز با توسعه و ارتقاء آفرینشگری در هنر، شاهد آثاری هستیم که به قول تحلیل‌گران گفتمان، با مغفول گذاردن موضوع و عدم بازنمایی آن، می‌توان بار معنایی و تاثیرگذاریش را به خوبی تبیین کرد و به نمایش گذاشت.

 نگاه و پرداخت سطحی از موضوع خشونتِ برآمده از نگرش و منش مبتنی بر رسوم گذشته، ماندگاری اثر را در دوران‌های مختلف دچار نقصان و ناکارآمدی خواهد کرد.

تاسف‌بارتر آنکه، در جاهایی از فیلم شاهد تخطی نویسنده و فیلمساز از رعایت قواعد و ضرورت‌های فیلمسازی و قصه‌گویی هم هستیم. چه لزومی دارد که با این همه حادثه و کنش‌های گویا و آشکار، که در برخی موارد نیز دچار شعارزدگی شده است، در قالب گفتگوی مردان از کم‌عقلی و دردسر‌آفرینی زنان فریاد زده شود؟ پدر: "زن جماعتو توی شیشه هم بکنی باز نم خودشو پس میده." محتشم: "زن از دنده‌ی کجه دیگه". سینما قرار است نشان دهد نه آنکه مقاله بنویسد. بسیاری از حرفها را می‌توان در قالب رفتار آدمهای فیلم دید و کشمکش‌ها را در ارتباط میان آنها به تجربه نشست.

 

 

این خطا در سکانس پایانی و سکته کردن محتشم و درگیر‌های لفظی پسر و عروس آینده‌اش، هم به چشم می‌خورد. توضیحات و توصیفات بیهوده و اضافی به چه کار فیلم می‌آید؟ در صورتیکه اطلاعاتی عرضه می‌شود که به قدر کافی و حتی زیاده از حد در طول فیلم برای مخاطب روشن و شناخته شده هستند. حتی اگر تمامی دیالوگ‌های این بخش را حذف کنیم، اتفاقات و کنش‌ها کاملا گویاست. گویی عیاری این فیلم را با تعجیل نوشته و  ساخته است و سعی نکرده در بازبینی، جرح و تعدیل لازم را صورت دهد، تا اثر شکل و بافت سینمایی به خود بگیرد و لذت از هنرنمایی او را، نصیب‌مان کند.

 

"