وقتی صبح روز قرارمان به درب خانه اش رسیدم و قرار شد که با او در مسیر همراه و همگام باشم همسرش با نگرانی که می گفت همیشه شنبه ها هنگامی که می خواهد همسرش را از زیر قرآن رد کند تا به مدرسه برود همراهش هست ، از این که در محل کار همسرش تلفن همراه آنتن نمی دهد و او گاهی تا دو روز بی خبر از اوست و همین موضوع نگرانش می کند ، از دوری چهار روزه و این که علیرغم همه اینها چون می داند شوهرش عاشقانه کارش را دوست دارد مخالفتی با این شرایط و سختی ها ندارد.
از ساعت 6 صبح که با اسکندر همراه شدم حدود 1 ساعت و نیم می گذرد و ما هنوز در مسیری که از بین چندین کوه بلند می گذرد در بستر یک رودخانه درحال حرکتیم که چند چادر عشایری به چشم می خورد ، اسکندر می گوید این چادرها به همراه خانه های کاهگلی کنارشان منزل موقت چهار دانش آموزش است ، با صدای بوق خودرو سه پسر و یک دختر از چادرها و خانه ها بیرون می آیند ، چهره های آفتاب سوخته شان کاملا بیانگر شرایط زندگی در این محیط است.
با برداشتن این چهار دانش آموز برای سوار کردن چهار محصل دیگر در یکی دیگر از محل های اسکان عشایر این بخش که حدود پنج کیلومتر با این محل فاصله دارد به حرکت خود ادامه می دهیم و بازهم صدای بوق خودرو معلم جوان است که دانش آموزان را برای حضور در عرصه تعلیم و تربیت در یکی از کم برخوردارترین شرایط اقلیمی به خود می خواند.
حالا هشت دانش آموز کلاس های اول تا ششم مدرسه آقای خسروانی سوار بر پراید سفیدرنگ او در مقابل درب کانکس آفتاب خورده ای توقف می کند ، شور و خنده وصف ناپذیر و لبخند از ته دل دانش آموزان کم کم به ما می فهماند چرا این معلم جوان که خودش می گوید خانواده او هم در اصل از عشایر این منطقه هستند برای این دانش آموزان تلاش می کند ، شاید شرایط امروز خود را آینه فردای این کودکان می بیند تا آن ها هم بتوانند به نسل آینده خدمت کنند.
عکسها:ایسنا
24282