زمانیان در وبلاگ خود نوشته است:
دوست عزیز و بسیار دانی دارم که هرگاه او را ملاقات می کنم ، مطلبی و گفته یی از او می آموزم. خوش فکر، دارای حافظه ی قوی، اهل خوش و بش، ویراستار قوی ، آشنایی به زیر و بم تاریخ صدساله ی اخیر ایران، آشنا به ادبیات است. بدون اغراق، تمامی گروه های سیاسی و غیر سیاسی پیش از انقلاب را به طور وسیع و عمیق می شناسد. کوهی از اطلاعات در باره ی فعالان عرصه ی سیاست دارد. خود او هم جز فعالان سیاسی بوده است و به دلیل فعالیت هایش، قبل از انقلاب دستگیر و مدتی را ( فکر کنم چند سال) در زندان بوده است. مدتی از زندانش را هم سلولی مرحوم شریعتی بوده است . گاهی خاطراتی از آن دوره را برایم نقل می کند. دیروز خاطره ی جالبی از مرحوم شریعتی را تعریف کرد.
مرحوم شریعتی گفته بود: پسر عمویی دارم که هم سن هستیم و رفیق. ضمنا این پسر عمو، درس حوزوی می خواند و آخوند شده است. شبی با او و دیگران دور هم بودیم و بساط بازی و شوخی برپا بود. ضمنا پسر عمو در همان روز عمامه بر سر نهاده بود و رسما به سلک روحانیت درآمده بود. شریعتی تعریف کرده بود که در میانه ی جلسه، این پسر عمو به ناگهان رنگش پرید و برای مدتی به چشمش را به سقف دوخت. برای همه جای سوال شد که دفعتا چه اتفاقی افتاد. از او پرسیدم چی شد؟ چرا رنگت پریده؟ و او بدون آن که پاسخ مرا بدهد گفت: خدا کند امام زمان امشب ظهور نکند. علت این دلهره اش را جویا شدم و از او پرسیدم چرا؟ و او جواب داد به خاطر این که فردا می خواهم بروم پیش نامزدم و او برای اولین بار مرا در لباس روحانیت ببیند، اگر امام زمان ظهور کند همه چیز به هم می ریزد و معلوم نیست که نامزدم بتواند مرا در این لباس ببیند.
مرحوم شریعتی ادامه داده بود ، گفته ی پسر عمویم در ذهنم ماند و به آن فکر کردم و نتیجه گرفتم آنهایی که خواهان وضع موجودند، علاقه یی ندارند امام زمان بیاید و از این رو معترض نیستد. و آنها یی که می خواند وضع تغییر کند، پس منتظر امام زمان هستند و در نهایت، این دلواپسی پسر عمو سبب شد که بعدا کتاب " انتظار مذهب اعتراض" را بنویسم.