حسین اسرافیلی از شاعران نسل انقلاب و از غزلسرایان بنام این سال​ها در گفت‌وگو با خبرآنلاین درباره شعر پس از انقلاب اسلامی صحبت کرده است.

سجاد صاحبان زند: انقلاب اسلامی به عنوان یکی از مهم​ترین وقایع تاریخ معاصر جهان، تأثیرات بسیاری بر هنر و ادبیات ایران گذاشت. سینمای ایران در سال​های بعد از انقلاب توانست موفقیت‌های بسیاری در عرصه بین‌المللی داشته باشد و موسیقی نیز راه‌های بسیاری را پس از انقلاب برداشت.

یکی از هنرهایی که بعد از انقلاب، مورد توجه قرار گرفت، ادبیات و به ویژه شعر بود با این توصیف که در سال​های بعد از انقلاب، توجه به قالب‌های کلاسیک شعر فارسی، بیش از گذشته شد. از سویی، شعر وسیله خوبی برای بیان مفاهیم انقلاب بود، از همین رو شعر فارسی در طول این سال‌ها، توجه بیشتری به مسائل ایدئولوژیک کرد. 

در متنی که در ادامه می‌آید، در این موارد با حسین اسرافیلی گفت‌وگو شده است. او از شاعران نسل انقلاب و از غزلسرایان بنام این سال​هاست. 

گفته می‌شود که ارتباطی مستقیم میان هنر و ادبیات و مسائل اجتماعی وجود دارد، به این ترتیب که مسائل اجتماعی هنر و هنر مسائل اجتماعی را تحت تأثیر خود قرار می‌دهند. سؤالم این است که آیا انقلاب اسلامی توانسته در شعر تأثیری ایجاد کند و سبب بروز جریان متفاوتی باشد؟
شعر تعریفی کلی دارد و می‌توان آن ‌را در دو بخش فرم و محتوا جست. تفاوتی که بعد از انقلاب در شعر پدید آمد، بیشتر به محتوا، مضامین و درونمایه‌ها مربوط می‌شود، هرچند که در قالب‌ها نیز تفاوت‌هایی پدید آمد و توجه به قالب‌های کلاسیک شعری بیشتر شد.

البته آنچنان نیست که قالب‌های نوی شعری بعد از انقلاب مورد توجه قرار نگیرند اما تفاوت اصلی در نگاه به مضامین و درونمایه‌ها و اهداف و آرمان‌هایی بود که انقلاب آنها را مطرح و امام (ره) آنها را تبیین کرد.

عمده شاعرانی که پس از انقلاب به این آرمان‌ها پرداختند، جوانانی بودند که به این آرمان‌ها علاقه داشتند. شاعرانی که پیش از این میدان‌دار بودند، به خارج از کشور فرار کردند، سکوت کردند، رو در روی انقلاب ایستادند و مخالفت خود را اعلام کردند. 

فکر می‌کنید چرا این اتفاق افتاد و برخی از شاعران مطرح مقابل انقلاب ایستادند؟ چنان‌چه می‌دانیم برخی از این شاعران با رژیم گذشته نیز مشکلاتی داشتند.
خیلی از عزیزان ما، مثل مرحوم شاملو، پیش از انقلاب به عنوان شاعران آزادی‌خواه مطرح بودند و ما جوان‌ها آنها را شاعرانی می‌دانستیم که با استبداد می‌جنگند. ما به عنوان علاقه​مندان به شعر، در آن روزگار چنین اندیشه‌ای در مورد ایشان داشتیم.

دست کم‌، من چنین نگاهی داشتم. اما بعد از انقلاب، این‌گونه نبود. به گمان من، جنس مخالفت‌ها با هم نمی‌خواند؛ یعنی جنس مخالفتی که با شاه وجود داشت، با جنس مخالفتی که بعدها در مقابل آرمان‌های انقلاب شکل گرفت، از یک دست نبودند.

این شاعران، همان‌طور که می‌دانید خیلی راحت درونیات خود را بیرون ریختند. مثلاً می‌دانید که مرحوم شاملو، نخستین کتاب خود پس از انقلاب را با عنوان «ترانه‌های کوچک غربت» منتشر کرد. این کتاب حدود یک​سال بعد از پیروزی انقلاب چاپ شد.

او در این کتاب، بزرگان انقلاب را مستقیماً مورد تعریض قرار داده بود. افزون بر این، مسائلی در کتاب مطرح شده که در انقلاب، وجود نداشت. انقلاب ما که با اهداء آن‌ همه خون پیروز شده بود، از این اتهامات مبرا بود.

در آن سال​ها، هنوز همه گروه‌ها، همچون توده‌ای‌ها، سازمان چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق (منافقین) آزادانه فعالیت می‌کردند. آنها صدها نشریه چاپ می‌کردند، میتینگ می‌گذاشتند و تحلیل‌های خود را به نمایش می‌گذاشتند. حتی برخی از مناظرات و بحث‌های آزاد، توسط تلویزیون ما پخش می‌شد. 

منظور شما مناظرات آیت‌الله بهشتی با سران چند حزب دیگر است؟
بله. فضایی باز در کشور وجود داشت، اما در چنین حال و هوایی، کسانی رودرروی امام و انقلاب ایستادند. این نشان می‌داد که جنس مخالفتی که مردم با حکوت شاه داشتند، چیزی متفاوت با اینها بود.

تفکری که این دسته از روشنفکر‌ها داشتند، با هر گرایشی، از جنس مخالف انقلاب اسلامی با پهلوی نبود. از همین رو، ای‌ها پیروزی انقلاب را برنتافتند و در مقابل انقلاب ایستادند. برخی از افرادی که ما گمان می‌کردیم روشنفکرند، تنها از آن رو مخالفت و انتقاد می​کردند تا جایگاه مثلاً روشنفکری‌شان را به نمایش بگذارند، حال آنکه که کنار این شعرهای شبه روشنفکری، کارهای عریان و بی‌پرده بسیاری را منتشر کرده بودند. 

شما اشاره کردید که شاملو در کتاب «ترانه‌های کوچک غربت» به انقلاب تعریض کرده بود. مصداق این صحبت شما چیست؟ کدام شعر؟
بله...«سلاخان برگذرگاهان مستقر»... مگر بچه‌های خودمان نبودند که برای محافظت از حمله ساواکی‌ها، تا صبح بیدار می‌ماندند؟ حال می‌توان این بچه‌هایی را که توسط ساواکی‌ها کشته می‌شدند، سلاخ نامید؟

این مسائل علناً مخالفت با آرمان‌های انقلاب بود. 

ممکن است این شعرها به قبل از انقلاب تعلق داشته باشند و شاعر بعد از انقلاب فرصت انتشار آنها را یافته بود...
درست است. اما این شعر تاریخ دارد. شاعر زمانی را در نظر می‌گیرد که کتاب منتشر می‌شود. 

اما شاملو بعد از انقلاب هم در ایران ماند و شعر منتشر کرد...
بله. منظور من این است که جنس مخالفتی که شاملو و چهره‌های هم‌طیف او داشتند، با جنس مخالفت مردم و حکومت پهلوی متفاوت بود. به همین دلیل است که آنها نتوانستند انقلاب را بپذیرند. عزیزان و شاعرانی که عریان‌گویی و کفرگویی می‌کردند، نمی‌توانستند با شاه مخالف باشند.

شاه و حکومت پهلوی، خود مطرح‌کننده جریاناتی انحرافی از این دست بود. شاه خود مشوق فضای ضددینی در جامعه بود. پس چطور می‌شود که شاعری، با شعرهایش تأیید‌کننده آن فضا باشد و در عمل بخواهد مخالفت کند؟

به گمان من برخی از این مخالفت‌های در برابر شاه، خیلی خیلی سطحی بود و به این دلیل صورت می‌گرفت تا فرد خود را از دایره مثلاً روشنفکری دور نبیند. البته خیلی از این روشنفکرهای منتقد، تنها نقش سوپاپ اطمینان را داشتند. 

آقای میرشکاک چندسال پیش کتابی منتشر کرده بود با عنوان «ستیز با خویشتن و جهان» شما این کتاب را دیده‌اید؟
بله... بله... 

صحبت‌های شما نزدیکی‌های زیادی با صحبت‌های ایشان در آن کتاب دارد. ایشان هم انتقادات زیادی در مورد شاملو داشت...
بله. شاملو به عنوان مشاور فرهنگی از بنیاد پهلوی حقوق می‌گرفت. البته شاید این نکته چندان مهم نباشد. به هر حال او مشاوره‌های فرهنگی می‌داد. حال ممکن آن مسئولان این مشاوره را اجرا کنند یا نه... 

یعنی شما آن بخشی را که شاملو با بنیاد پهلوی همکاری می‌کرد، تقبیح نمی‌کنید؟
من به تفکر و جنس مخالفت او انتقاد دارم. البته این انتقاد تنها به شاملو وارد نبود و همین دلیلی بود که برخی بعد از انقلاب از ایران مهاجرت کردند، مثل مرحوم نادرپور. برخی نیز این سو ماندند اما در مقابل بسیاری از مسائل سکوت کردند.

برخی از این دوستان برای زلزله ترکیه که اوایل انقلاب روی داد، شعر گفتند، اما در مقابل زلزله‌هایی که توسط موشک‌های صدام ایجاد شد، سکوت کردند. آیا این جوانان این مرز و بوم نبودند که در جبهه‌ها تکه تکه می‌شدند؟ آیا این خانواده‌هایی که در زیر آوار می‌ماندند، ایرانی نبودند؟ البته فرقی نمی‌کند انسان کجایی باشد، اما این شاعران همان‌طور که درباره آن زلزله‌زده‌ها شعر می‌گفتند، باید مردم خودشان را هم مورد توجه قرار می‌دادند.

ما تقبیح نمی‌کنیم که چرا در مورد آن زلزله‌زده‌ها شعر گفته‌اند. اگر امروزه روز هم چنین اتفاقی بیفتد، شاعران متاثر می‌شوند. اما سؤال من این‌جاست که چرا این عزیزان نسبت به مسائل کشور خودشان بی‌اعتنا بوده‌اند. شاید این سکوت از این رو بود که گمان می‌کردند که انقلاب برمی‌گردد و آنها نمی‌توانند پاسخگو باشند. 

یعنی می‌ترسیدند که همراه انقلاب باشند؟
شاید. من برداشت خودم را می‌گویم. به هر حال این مسائل سبب شد تا این شاعران همراه انقلاب و مردم نباشند. 

شما از دو شاعر نام بردید. می‌خواهم در مورد رضا براهنی بپرسم و کتاب «اسماعیل‌»اش که در فضای انقلاب سروده شده بود. براهنی در این کتاب به جنگ و مرفهان بی‌درد تاخته بود...
نخست آنکه من نمی‌توانم با این نوع شعرها ارتباط برقرار کنم. او در همان روزگار در مصاحبه یا یادداشتی گفته بود که این «اسماعیل» فرزند شهید نیست و این شعرها، تنها برداشت شخصی‌اش است. آقای براهنی تفکری مائوئیستی در پیش از انقلاب داشت. او از جمله توده‌ای‌هایی بود که برگشته بود و حتی به افرادی مثل او پست و مقام می‌دادند... 

اما براهنی با مقاله‌هایی که در روزهای آخر حکومت پهلوی نوشت، از جمله منتقدان بود...
بله. او نیز انتقاداتی به حکومت گذشته داشت. اما چنانچه گفتم، جنس مخالفتش با آحاد مردم متفاوت بود. او مثلاً در کتاب «طلا در مس» در مورد تعهد شاعرانه می‌نویسد و مسئله همجنس​بازی[همجنس گرایی] را مطرح می‌کند.

به عقیده آقای براهنی او باید این ویژگی‌اش را در شعرش بیاورد. او حتی زمانی که می‌خواهد به مسئله تعهد بپردازد، از همجنس​بازی حرف می‌زند. این نگاه، نگاهی نیست که بتواند با انقلاب کنار بیاید. شاعرانی موفق بوده‌اند که با ریشه‌های فرهنگی جامعه در ارتباط بوده‌اند. 

شما چه شاعرانی را موفق می‌دانید؟
شاعرانی که با ریشه‌های مذهبی و فرهنگی این مرز و بوم در ارتباط بوده‌اند، شاعرانی که برای این مردم دل سوزانده‌اند و دردشان، درد این مردم بوده است، این شاعران مورد توجه مردم و خواص بوده‌اند. بارها دیده‌ایم که مردم سخنان آنها به صورت ضرب‌المثل به کار می‌برند.

خطبا بعد از یک ساعت صحبت و استنتاج، سخنان خود را با یک شعر به پایان می‌برند. مردم ما مردمی فرهنگی هستند و در نهایت توان تشخیص درست را دارند، هرچند که ممکن است در کوتاه مدت و تحت تأثیر برخی جریان‌ها، عملکرد درستی نداشته باشند.

منبع: خبرآنلاین