به طعنه گفت به پيكان شبي چهار صد و پنج
كه اي رفيق تو را عمر رو به پايان است
رسيده فرصت تو جان من به آخر خط
كه جاي تو نه خيابان كه بل بيابان است
تو را محل گذر بعد از اين به اوراقي است
نه از براي تردد نه بهر جولان است
هر آنكه در گذر روزگار ساكن ماند
سِزاشّ مردن او زير چرخ گردان است
ز جان مردم بيچاره تو چه ميخواهي
به استقامت تو كلِ دهر حيران است
خدا مدد بكند جاي تو نشينم زود
كه حال نوبت جولان من به ميدان است
"برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي"
كه پاي تا به سرت جمله عيب و نقصان است...
به حوصله بشنيد صحبت چهار صدو پنج
چونانكه عادت ديرين و رسم پيكان است
نشت بر لب جوي و به خنده پاسخ داد
چنان دقيق كه گويي حكيم لقمان است
بگفت: غره مشو جان من، در اين وادي
هزار نكته ی نا گفته نيز پنهان است
در اين ديار مرا عاشقانه مي خواهند
چو همرهي كه به گرمابه يا گلستان است
تو ميهمان همين پنج روز و شش هستي
چو نو گلي كه به باغي رسيده مهمان است
بدون هيچ رقيبي، حريف مي طلبي؟
تو غافلي ز رقيبي كه سوي آلمان است
اگر كه پاي حريفان رسد به اين ميدان
يقين دو چشم تو از عمق درد گريان است
مجید مرسلی. خبرآنلاین
6060