استیون والت
در چند هفتهی گذشته، موافقان توافق هستهای با ایران- از رییسجمهور اوباما به پایین- حملهی شدیدی را علیه بعضی از برجستهترین مخالفان توافق آغاز کردهاند. آنها به ویژه به این نکتهی غیرقابل انکار اشاره کردهاند: اکثر افراد و سازمانهایی که به شکلی فعالانه در حال لابی و اظهار نظر علیه توافق هستند، یا در شکلگیری ایدهی حمله به عراق نقش داشتند یا تلاش زیادی کردند تا ایده آن حمله را به کنگره و مردم آمریکا بقبولانند. منطق اردوگاه موافقان توافق ساده است: با دانستن اینکه مخالفان به طرز فاجعهباری دربارهی عراق اشتباه کردند، کسی نباید امروز به حرفهایشان گوش کند.
من با این استدلال پایهای موافقم، اما مخالفان توافق هم یک دلیل ساده علیه گزارهی «غلط دربارهی عراق، غلط دربارهی ایران» دارند. امکانش هست که کسی دربارهی حمله به عراق کاملاً اشتباه کرده باشد، اما در مخالفت با توافق هستهای با ایران محق باشد. هیچ کدام ما معصوم نیستیم، و حداقل میشود احتمال داد که بیل کریستول، الیوت آبرامز، جیمز وولسی، فرد هایات، مکس بوت و غیره، در 2002 افتضاح کردند، اما این بار کاملاً درست بگویند.
چنین احتمالی وجود دارد، اما به شدت احتمال پایینی است. چرا؟ زیرا دیدگاهشان در 2002 مستقل از دیدگاهی که امروز بیان میکنند نیست. برعکس، حمایتشان از جنگ عراق در گذشته و مخالفت کنونیشان با توافق با ایران، از جهانبینی اولیهی نومحافظهکارانهای ریشه گرفته است که کلیت رویکردشان به سیاست خارجی را شکل داده است.
به عبارت دقیقتر، مسئله این نیست که این افراد به شکل شرمآوری دربارهی عراق اشتباه کردند. بالاخره، افراد زیاد دیگری هم به همان اندازه گمراه بودند و امروز از توافق حمایت میکنند[اشاره به جان کری و هیلاری کلینتون]. مسئله این هم نیست که نئوکانها با لجبازی حاضر به پذیرش اشتباه و به عهده گرفتن مسئولیت جانها و هزینهی هدر رفته نیستند.
مسئلهی اصلی این است که جهانبینی نئوکانها، همان جهانبینی که همچنان شکلدهندهی تفکر بسیاری از گروهها و افراد اصلی در مخالفت با توافق ایران است، از زیربنا اشکال دارد. اشتباه آنها دربارهی عراق، یک اشتباه سادهی محاسباتی نبود، بلکه از این نشئت گرفته بود که تئوریهایشان دربارهی سیاست جهانی غلط بود و درکشان از نحوهی کار جهان مضحک. وقتی نرمافزار راهبردی کسی پر از غلط باشد، طبعاً باید انتظار داشته باشد پیامهای خطای زیادی دریافت کند.
این اشکالهای اصلی که به شکلی مداوم نئوکانها را از مسیر منحرف میکنند چه چیزهایی هستند؟
نئوکانها تصور میکنند امور بینالملل بر اساس موازنهی قوا نمیچرخد و دولتها به شدت گرایش دارند با قدرتها متحد شوند. به بیان دیگر، فکر میکنند به راحتی میشود با دولتهای ضعیف، تند برخورد کرد، زیرا دولتهای ضعیف هرگز در مقابل رقبای قدرتمند نخواهند ایستاد. منطق غلط آنها به این منجر میشود که فکر میکنند که دولتهای دیگر حاضر به اطاعت از اوامر واشنگتن خواهند بود، به شرطی که واشنگتن نشان دهد چه قدر قوی و قدرتمند است. این مدل تفکر، نئوکانها را به اینجا میرساند که فکر کنند سرنگونی صدام پیام محکمی میفرستد و دیگر دولتهای دیگر را به کرنش در مقابل ما وامیدارد، و اگر ما فشار را نگه داریم، قدرت نظامی گستردهی ما منطقه را به سرعت بدل به دریایی از دموکراسیهای اهلی طرفدار آمریکا تبدیل خواهد کرد.
اتفاقی که افتاد اما این بود که دولتهای مختلفی که تحت تهدید ما بودند، در کنار ما قرار نگرفتند. در عوض، تصمیم به موازنه گرفتند و سپس گامهایی برداشتند که مطمئن شوند ما با مقاومت گسترده و رو به رشدی روبهرو شویم. به شکل مشخص، ایران و سوریه( دو دولت بعدی هدف نئوکانها) بیش از پیش با همدیگر همکاری کردند و به شورشیهای ضدآمریکایی در عراق کمک کردند. نئوکانها از این رفتار خشمگین بودند، اما کسی که با مبانی واقعگرایی آشنا باشد، نباید از چنین عملکردی تعجب میکرد. همزمان، متحدان قدیمی آمریکا از اعمال ما دلزده بودند و از ما فاصله گرفتند، یا از اضافهکاریهای ما استفاده کردند و سواری رایگان گرفتند. این باور نئوکانها که آمریکا میتواند دیگران را با تهدید و ارعاب به خودش جذب کند، از بیخ غلط بود.
امروز البته مخالفان توافق ایران باور مشابهی را ارائه میکنند که عزم زورمندانه، واشنگتن را قادر خواهد ساخت که هر شرایطی را میخواهد به ایران بقبولاند. همان طور که قبلاً نوشتهام، این ایدهی «توافق بهتر»، توهمی بیش نیست. از آنجا که نئوکانها فرض میکنند دولتها جذب قدرت میشوند و تهدید کردنشان کاری ساده است، فکر میکنند که رد کردن توافق، افزایش تحریمها و تهدید به جنگ، نهایتاً منجر خواهد شد که دولت ایران تسلیم شود و تمام برنامهی غنیسازیاش را کنار بگذارد. بر عکس، عقب رفتن از توافق، ارادهی ایران را تقویت خواهد کرد، موقعیت تندروهایش را تحکیم خواهد کرد، علاقهاش به اینکه روزی به سلاح هستهای دست پیدا کند را افزایش خواهد داد، و باعث فاصله گرفتن دیگر اعضای پنج به علاوهی یک از آمریکا خواهد شد.
جهانبینی نئوکانها دربارهی کارامدی نیروی نظامی اغراق میکند و ارزش دیپلماسی را تقلیل میدهد. نیروی نظامی قطعاً بخشی حیاتی از قدرت ملی است، اما نئوکانها آن را ابزاری جادویی میبینند که میتواند شگفتیهایی خلق کند (مثل خلق دموکراسیهای کارا) که نیروی نظامی برایشان طراحی نشده است. در واقع، نیروی نظامی ابزاری ابتدایی است که اثراتش به سختی قابل پیشبینی هستند و همیشه پیامدهایی ناخواسته همراه خواهد داشت (به لیبی، یمن، سومالی، پاکستان و غیره نگاه کنید). همین ماجرا در عراق اتفاق افتاد و نتایج تعارض نظامی مستقیم با ایران، به همان اندازه غیرقابل پیشبینی خواهد بود.
علاوه بر این، نئوکانها باور دارند نیروی نظامی ابزاری منعطف است که میتواند مثل یک شیر آب باز و بسته شود. به نظر میرسد نئوکانها فکر میکنند اگر آمریکا از زور استفاده کند و اوضاع بر وفق مراد پیش نرود، میشود به سرعت نیروها را خارج کرد و ضربهای کاری نخورد. اما سیر امور در جهان واقعی سیاست به این ترتیب نیست: وقتی که نیروها راهی شدند، مقامات عالیرتبهی نظامی خواهان فرصت بیشتر برای کسب پیروزی قاطعانه خواهند شد و سیاستمداران نگران اعتبار کشور و شانس سیاسی خودشان خواهند بود. درگیریهای افغانستان، عراق، یمن و سومالی، باید به ما یادآوری کنند که ورود به جنگها بسیار سادهتر از خروج از آنهاست؛ خیلی از نئوکانها، این درس عبرت را فرا نگرفتهاند.
موضوع دیگر، نگاه سادهانگارانه و غیرتاریخی نئوکانها به خود دموکراسی است. آنها ادعا میکنند که هدف اصلیشان گسترش آزادی و دموکراسی (البته غیر از فلسطین) است، اما هیچ نظریهای ندارند که توضیح دهد این اتفاق چگونه خواهد افتاد و چرا سرنگونی دولتی خارجی با نیروی نظامی، به شکلی جادویی دموکراسی را پدید خواهد آورد. در عوض، باور دارند که میل به زندگی تحت آزادی در دیانای انسانها وجود دارد و تنها کاری که لازم است، کنار زدن «آدم بد» های ماجرا است که در رأس کار هستند. وقتی که «آدم بد»ها کنار بروند، جمعیت حالا آزاد شده گلایههای پیشین را از یاد خواهد برد، احزاب سیاسی را تشکیل خواهد داد، مدارا در پیش خواهد گرفت، در انتخاباتی منظم شرکت خواهد کرد، نتایج را خواهد پذیرفت، و از عموم سام تشکر خواهد کرد.
خوب بود اگر این سناریوهای خوشخیالانه واقعیت داشتند، اما چنین دیدگاهی، حکایت از بیسوادی مطلق دربارهی پیشنیازهای دموکراسی معنادار و تاریخ واقعی رشد دموکراسی در خود غرب دارد. توسعهی لیبرال دموکراسی در اروپای غربی و آمریکای شمالی فرایندی طولانی، پرتنش، نقصدار و اغلب خشن بود و هر کسی که با آن تاریخ آشنا باشد، میداند که فرمول نئوکانها برای تغییر دموکراتیک از همان ابتدا محکوم به شکست بوده است.
همان طور که دربارهی ایدئولوگهای پشت میزنشینی که هدف اصلیشان تصاحب قدرت در تشکیلات دولت بوده است انتظار میرود، نئوکانها غالباً به شکل حیرتآوری دربارهی شرایط واقعی کشورهایی که میخواهند جامعه و سیاستشان را تغییر دهند، بیاطلاعاند. نئوکانهای معدودی قبل از حمله اطلاعات زیادی دربارهی عراق داشتند- اگر اطلاعات کافی داشتند، احتمالاً کل طرح را کنار میگذاشتند- و توصیف امروز آنها از ایران هم شامل کاریکاتورهایی ترسناک و کمشباهت به واقعیت پیچیدهی سیاسی و اجتماعی ایران است. به بیان مختصر، علاوه بر تئوریهای غلط، جهانبینی نئوکانها وابسته به خوانش نادقیق واقعیتهای موجود هم هست.
به عنوان نکتهی آخر، تجویزهای نئوکانها برای سیاست خارجی آمریکا همیشه تأثیری بزرگ از گرایش به اسراییل گرفته است و چهرههای نئوکانها از این گرایش به عنوان بخشی کلیدی از کل جنبش یاد کردهاند. طبعاً چنان علایقی مشکلی ذاتی دارد، اما این، باعث فلج شدن توان نئوکانها در ارائهی سیاستهای کارا به سیاستمداران آمریکا بوده است. به شکل مشخص، نئوکانها باور دارند که هر چیزی برای اسراییل خوب باشد، برای آمریکا هم خوب است(و برعکس)، و به همین دلیل است که هیچ تعارضی بین گرایششان به اسراییل و وفاداریشان به آمریکا نمیبینند. اما هیچ دو دولتی علایقی همیشه مشترک ندارند و وقتی که منافع دو کشور با هم در تعارض قرار گیرند، افرادی که به هر دو علاقهی زیادی دارند، باید تصمیم بگیرند کدام وجهه از احساساتشان اولویت دارد.
در چند هفتهی گذشته، بعضی از موافقان توافق به درستی اشاره کردهاند که بعضی از مخالفان، به توافق علاقهای ندارند زیرا فکر میکنند توافق برای اسراییل بد است و زیرا دولت نتانیاهو مخالف توافق است. همانطور که انتظار میرود، اشاره به چنین واقعیات بدیهی هم باعث شده که بعضی مخالفان توافق، موافقان از جمله اوباما را به یهودیستیزی متهم کنند. اما همانطور که لارا فریدمن، جی جی گلدبرگ و پیتر بینارت نشان دادهاند، این اتهام مضحکی بیش نیست. همچنین، به نظر میرسد که اکثریت یهودیان آمریکایی و حتی تعداد زیادی از چهرههای ممتاز تشکیلات امنیتی خود اسراییل، از توافق حمایت میکنند. اصلاً این تلاشهای خود نتانیاهو برای ترغیب یهودیان آمریکایی به «ایفای وظیفه» در حمایت از او به جای رییسجمهور آمریکاست که عملاً بازتابندهی گزارههای غلط یهودستیزانه دربارهی «وفاداری دوجانبه»ی یهودیهاست. به جای انتقاد جدی، این اتهام آشنا در واقع تنها راهی برای تغییر موضوع و قرار دادن حامیان توافق در موضعی تدافعی است. خوشبختانه، در این مورد، به نظر نمیرسد که این اتهامها جدی گرفته شود و ظهور این اتهامها تنها نشانهی دیگری است که مخالفان توافق، استدلالی منطقی یا شواهدی متقن در توجیه موضعشان در دست ندارند.
مجموعاً، این واقعیت که نئوکانها، آیپک، کنفرانس رؤسای سازمانهای عمدهی یهودی آمریکا، و دیگر گروههای لابی اسراییل دربارهی عراق اشتباه کردند، فی نفسه به این معنی نیست که الزاماً دربارهی توافق ایران هم اشتباه میکنند. اما وقتی به دیدگاههای مبناییشان دربارهی سیاست جهان و رویکرد همیشگیشان به سیاست خاورمیانهی آمریکا توجه کنیم، آشکار خواهد بود که این اصلاً تصادفی نیست. حمایت از جنگ عراق و مخالفت با توافق ایران، از همان فرضهای غلط نشئت میگیرد، و به همین دلیل، پذیرش توصیههای آنها امروز به همان میزان احمقانه است که پذیرش پیشنهادهایشان در 2003 بود.
ترجمه: سهیل جان نثاری
منبع: فارن پالسی
4949