مرحوم سيدغلامرضا سعيدي نويسنده «مفخر شرق» در اين باره چنين مينويسد: «... سيدجمالالدين وقتي كه با افكار بلند وارد مصر شد، برنامه جمعيت ماسونر را كه سرلوحه آن نشر آزادي، برادري و برابري قيد شده بود ملاحظه نمود و به همين جهت كارت عضويت گرفت ولي وقتي كه در جلسه سخنراني، ناطق گفت ما در سياست دخالت نميكنيم سيد برآشفت و گفت: «چطور ميشود در برنامه جمعيتي حقوق آزادي، برابري و برادري قيد شده ولي كسي حق ندارد براي كسب آزادي و حقوق خود صدايش را بلند كند؟ من هرگز با اين جمعيت همكاري نميكنم و سپس از عضويت كناره گرفت.» محمود محود در كتاب تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در اين مورد مينويسد: «وي در محفل فراماسوني داخل بوده و در آنجا بر ضد انگليس حرف زده است».
ضديت و مخالفت علني سيدجمالالدين اسدآبادي به اعمال نفوذ سياست استعماري انگليس و نكوهش او از رويه مستبدانه و بيخيال و غفلت پادشاهان مقتدر و مستبدي مانند ناصرالدين شاه و سلطان عبدالحميد در عثماني و خديو مصر در امور مملكتداري و برانگيختن حس انزجار و تنفر مسلمانان عليه بيگانان به قدري وسيع و دامنهدار بوده است كه «فرانك لاسل» نماينده سياسي انگليس در مصر ضمن گزارش سياسي محرمانه به شمار 97 مورخه 10 گو 897 خود به مارگيزاف ساليسبوري وزير خارجه انگليس مينويسد: « جمالالدين ظاهراً مردي است صاحب ذوق و قريحه سرشار و داراي قدرت عظيمي در نطق و بيان ميباشد به طوري كه در مدت كمي موفق گرديده عده زيادي را تحت تأثير نفوذ كلام خود قرار دهد و سال گذشته در برانگيختن احساسات مردم عليه اروپائيان مخصوصاً بر ضد انگليسيها كه نسبت به آنها احساس كينه و تنفر در دل ميكند، فعاليتهاي زيادي به خرج داد، اخيراً از لژ فراموسونها كه در آنجا عضو بود، اخراج گرديده است.»
در مجلد اسناد و مدارك، يادداشتي از سيد منتشر گرديده كه اگرچه اين يادداشت با ساير دستخطهاي سيد متفاوت و به جاي امضا، مهري چارگوش بر پايين آن نقش بسته كه سخت ترديدبرانگيز است ولي افزون بر آن نامهاي با امضاي منشي ويژه لژ «يسر فقول سروج» در همان مجموعه اسناد وجود دارد كه طي آن به جمالالدين اطلاع داده شده است كه وي با اكثريت آرا به عنوان رئيس لژ انتخاب گرديده است، چه در همين سند نيز آمده است كه ميان سيد و يكي از اعضاي در يكي از گردهماييها اختلاف پيش آمده است و يكي از اعضا به سيد ميگويد: «فراماسونري پيوندي با سياست ندارد و ما از قدرت و خشونت حكومت نسبت به لژمان بيمناكيم».
سيدجمالالدين در پاسخ ميگويد: «انتظار داشتم در مصر هر شگفت و شگرفي را بشنوم و ببينم، ليكن نميتوانستم تصور كنم كه ترس بتواند در استوانههاي انجمنهاي فراماسونري راه پيدا كند.»
هيچ تصويري در ذهن نقش نميپذيرد مگر پس از تعريف و توصيف آن، با آنكه من خود را فراماسون ميدانم اما جرگه بنيان آزاد، تعريف مطلقي ندارد كه در ذهن آدمي نقش بندد و يار منعي كه با تطبيق آن آدمي بتواند در فراموشخانه وارد شود.
سيدجمالالدين اسدآبادي درباره علت ورود به جرگه بنيان آزاد و خروج از آن ميگويد: «نخستين چيزي كه مرا تشويق كرد در جرگه بنيان آزاد شركت كنم همان عنوان بزرگ آزادي، برابري و برادري است كه هدفش بهرهمند شدن انسان و جهان بشريت است كه در پشتسر آن براي نابودي ستمگران ميكوشد تا بنياد عدالت حقيقي را استوار سازد، اين توصيف فراماسونري مرا خشنود ساخت تا در جرگه بنيان آزاد وارد شوم... ليكن متأسفانه ريشههاي خودخواهي و خودپرستي و رياستطلبي و فعاليت انجمنها طبق اميال خويش و ترنش در برابر لژ عظم، آن هم از راهي دور را ميبينيم كه با تهديد و ترغيب همراه است و نيز ديگر مسائلي كه فراماسونري براي نابودي آن ايجاد شده است».
زندهياد استاد سيدغلامرضا سعيدي در گفتوگويي با استاد سيدهادي خسروشاهي درباره دليل ورود و چرايي خروج سيدجمالالدين اسدآبادي از فراماسونري ميگويد: مرحوم سيدجمالالدين فريب ظاهر و شعارهاي آزاديخواهانه فراماسونري را خورده و بعد بدون درنگ آنها را ترك گفته است، اما من معتقدم كساني كه سعي دارند اين مسائل را مستمسكي قرار دهند براي كوبيدن پايه نهضتهاي اسلامي، قبل از هر چيز عقدههاي خطرناك روحي و از خود كمبيني رنج ميبرند.
هركسي كه بزرگ شد، دشمن پيدا ميكند و بيشتر تهمتها به علت بزرگي شخصي يا از روي حسادت يا از سوءنظر يا از سوءتشخيص است.
يادداشتهايي كه بعد از پنجاه، شصت سال از آرشيو وزارت خارجه انگليس به دست ميآيد، نشان ميدهد كه جاسوسهاي انگليس در همهجا در اسلامبول، پتروگراد، مصر، ايران، هند و ديگر جاها سيدجمال را تعقيب ميكردند.»
مضرومي پاشا از شاگردان و آشنايان سيدجمالالدين در خاطرات خود كه به كوشش سيدغلامرضا سعيدي در مجله «مسلمين» ترجمه شده است ميگويد: »بعد از آنكه سيدجمالالدين از عضويت در فراماسونري مصر دست كشيد، مجمعي از مسلمانان تشكيل داد و گفت: ما به اين دليل كه قرآن داريم، منطق داريم، كتاب داريم، نبايد فريب اين فراماسونها را بخوريم. در دنيا دو متحد است كه با هم نميسازند، اسلام و ذلت و مسلمانان نميتوانند ذليل باشند.»
به رغم تصريح بسياري از دوستداران، مورخان و محققان مبني بر خروج سيدجمالالدين از لژ فراماسونري، بعضي عقيده دارند سيدجمالالدين اسدآبادي پس از خروج از لژ «كوكب الشرق» يك لژ فراماسونري به رياست خود ايجاد كرد و ياران و شاگردانش به وي پيوستند.
مرتضي مدرسي چهاردهي در كتاب سيدجمالالدين و انديشههاي او در اين باره مينويسد: بنا به مقتضيات و اوضاع و احوال زمانه پس از چندي سيد يك لژ فراماسونري به نام انجمن وطني تابع فرانسه شرقي تأسيس كرد. در اندك مدتي اعضاي آن بيش از سيصد هزار برگزيدهترين دانشمندان و هوشمندان كه به نيكنامي مشهور بودند وارد اين جرگه شدند و سپس شبكهاي به نام شعبه نظارت جهاد تشكيل دادند. دستخطهايي كه به نام وي منتشر شده، حكايت از آن دارد كه او با انجمنهاي گوناگون فراماسونري ايتاليايي، فرانسوي، انگليسي و يوناني پيوند داشته اما به زودي از تمامي آنها بريده، آنان نيز وي را طرد كردهاند و او را با برچسبهايي چون بيدين، سوسياليست و اخلالگر از مصر بيرون راندهاند.
براساس مجموعه اسناد و مدارك يادشده سيدجمالالدين كتابي به نام «ماسون» مينويسد كه فرصت چاپ آن را نمييابد و ناچار كتاب را به شاگردش محمد عبده ميسپارد كه در صورت امكان منتشر سازد ولي مأموران نظميه مصر هنگام دستگیري شيخ محمد عبده كتاب را به همراه قطعهاي عكس از سيد ميربايند.
سرانجام سيد به جرم اينكه رئيس هيأت جوانان افراطي شده از مصر تبعيد ميگردد.
يكي از شاگردان مصري سيدجمالالدين درباره تبعيد سيد ميگويد: داستان سقراط براي ما مصريها تجديد شد. در تاريخ 6 رمضان سال 1929 هجري سيدجمال و خادم امينش ابوتراب تبعيد شدند، در آن روز آنها با كشتي بخاري كه به طرف بمبئي ميرفت جا ميگرفتند و كشتي راه افتاد و اين مرحله آخرين دوران اقامت استاد در مصر است اما بدون شك آخرين حد نقوط مبادي اصول و افكارش نيست.
براي شناخت بيشتر مراجعه شود به:
1- نامههاي سيدجمالالدين اسدآبادي / ابوالحسن جمالي اسدآبادي.
2- نقش سيد جمالالدين اسدآبادي در مشرق زمين / محيط طباطبايي / محمد.
3- سيدجمالالدين اسدآبادي بنيانگذار نهضت احياي تفكر ديني / محمدجواد مهاجري
4- مفخر شرق / سعيدي / غلامرضا / به كوشش سيدهادي خسروشاهي
5- دجان
6- نشريه حوزه/ ويژه سيدجمالالدين اسدآبادي / مجموعه اسناد و مدارك
***
اي ستاره پرفروغ روي در نقاب خاك نهفته
- تو عاشقانه، در راه ياري حق، خواب و آرامش خويش به يكسوي افكندي، اگر خواب مرگ نرسيده بود، تو يك لحظه كه غنودن نمييارستي!
- اگر خواب مرگ تو را نربوده بود، يك دم از جهاد نميآسودي، و از آن پيكار كه تجاوزكاران را با آن هزيمت ميداري نميگسستي.
- اگر جامعه سياه سوك، مردهاي را زنده كند و اگر با سياه پوشيدن فرزند مادر فرزند مردهاي به او بازگردد.
- سرتاسر شرق، ميان ديروز و فردا، جامعه سياه زبوني و خواري بر تن كرده است تا تو - اي فرزند بزرگ شرق - بازگردي!
- اي ستاره پرفروغ روي در نقاب خاك نهفته، يكي برآي و در ميان هالههاي شرق و بزرگي همواره بدرخش!
- يكي برآي و بدرخش و در ذهن و ضمير روزگار فكر بيافرين، و در پهنه جهان، انديشههاي نو پراكن!
- به راستي، دست مرگ كوتاهتر و ناتوانتر از آن است كه بتواند افكار پاك و عقايد راستين مردان حق را نابود سازد.
***
- اي جمالالدين! اي روح بلند و بلندجاي، كه از جهان برين، براي اداي رسالت خويش، فرود آمدي و سپس بر فراز افلاك شدي و به جهان مينويان پيوستي!
- تو - براي نجات شرق - راههاي هلاكتآفرين دشوارگذر را با رنج بسيار پيمودي، راهي كه جز تو كسي ديگر نتوانست پيمود.
- راه تو، راه جاودانان بود، همانان كه هركس از سرانجام ايشان خويشتن دور داشت، آن سرانجامها نيز او را از خود دور داشتند، تا (هر كوتاه همت و حقير جاني) به آستان آن جاودانگيها راه نيابد.
- راهي پرهراس، كه در گام تا گام آن، پيكر آزادگان افتاده است، و نشيب و فرازهاي آن را جمجمهها فروپوشيدهاند.
- جمجمههاي خواهندگان شرق و آزادگي و حق، همانان كه براي طلب حق، خويشتن پيوسته بدين راههاي پرمخاطره بينشان درافكندند.
- در پيچ و خم اين راه مردطلب، اشباح قربانيان صف كشيدهاند، و شب هنگام، در برابر ديدگان عابران به حركت درميآيند.
- راهي كه بر همه صفحهها و تابلوهاي آن، علائم و خطوط راهنمايي، با خون آزادگان نوشته شده است.
- تو اين راهها و سنگلاخها را بشكافتي و پيش رفتي، بيآنكه بيمي به دل آري از سرگرداني در هامونهاي بينشان، از گرگزارها، از شبها و سياهيها و از تنهاييها.
- چرا؟ چون وجود تو بار چيزي را حمل ميكرد كه هيچ نيرويي تاب برابري با آن ندارد، بار ايمان استوار و دل پاك روشن.
- تو آن زهر كشندهاي را كه ديگران تا چشيدند به دور افكندند، بسيار نوش جان كردي.
- آن زهر جانگير، درگيري با مستبدان و خودكامگان بود، همانان كه كوردليها و غلطرويهاي خود را اصلاحات و روشنبيني ميپندارند و خيانتهاي خود را خدمت وانمود ميكنند و دروغها و لغزشهاي خويش را كردار و گفتار راست و درست ميشناسند.
- آنان هنگامي كه تبهكاريها و گمراهيهايشان دردها نشان مزه ميكند و هنگامي كه به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خويش گوش فراميدهند، جري ميگردند و در تباهي و گمراهي پيشتر ميرانند.
- اما تو! با علم و ايمان از خداي ميترسيدي، پس سزاوار همين بود كه تو در راه خدا، از بندگان ضعيف خدا نترسي!
- تو به هواها و هوسهاي آن طاغي متجاوز، روي موافق نشان ندادي و به ملاحظه او، روي از اهداف پاك خويش برنتافتي!
- تو رسيدن به آرزوها (شهرت، مقام، رياست، آسايش) را همچنين ترس از مرگ و قتل را، براي رها كردن مبارزه و حقطلبي، بهانه قرار ندادي.
- من در ميان مردان، كسي نديدهام كه از نظر شخصيت و شكوه و اعتماد به نفس چون مرداني باشد كه متكي به حقند و شخصيتشان از حق مايه ميگیرد.
- در برابر تو، دو جبهه مشخص پديدار بود: جبهه ظلم متجاوز و جبهه مظلوم بيپناه، تو در چنين روزگاري، سكوت و بيطرفي اختيار نكردي.
- تو اينگونه عذر نتراشيدي كه ستمگر سپاهي نيرومند دارد، ما در برابر او قدرتي نداريم و تنها خواهيم ماند.
- تو نگفتي هر كاري وقتي دارد، بايد وقت آن برسد، نميتوان وقت را آفريد.
- آري، اينها عذرها و بهانههايي است كه مردم ضعيفالنفس بيشخصيت زبون، كه از كارزار مردانه ميهراسند، ميتراشند تا خود را در پناه آن، توجيه كنند.
***
- اي جمالالدين! تو بودي و سرتاسر شرق، و دين اسلام كه امر به جهاد ميداد.
- و بهشتي كه در زير سايه شمشيرها بود، شمشيري كه هر كس، با آن پيمان و ناموس و حقوق و شرف خويش را نگاهباني ميكرد و از پذيرفتن ستم و خواري سر باز ميزد.
- و ايماني بود كه مردم را راهبري ميكرد و فتوا ميداد تا در راه حق و شرف، خويشتن را به درون پهنههاي مرگبار مبارزات درافكنند.
- و مردمي بودند كه تمدن غرب آنان را پليد و ملوث نساخته بود و اين همه در كام طمعهاي دور و دراز نيفتاده بودند.
- و درفش راستين روشنگر، مجله «عروهالوثقي» بود، كه ميتوانست به آساني، به دست دو همگام انتشار يابد، كه دو دوستي و يگانگي همپيمان بودند...
ارنست رنان
هنگامي كه با سيدجمالالدين روبهرو ميشدم و گفتوگو ميكردم، آزادانديشي، بزرگمنشي و اخلاصي كه از قلب او ميتراويد، اينگونه در نظرم ميآورد كه گويي با يكي از مشاهير پيشينيان روبهرو شدهام، گويي به چهره ابنسينا يا ابنرشد مينگرم، با يكي از آن آزادگان بزرگ، كه در خلال پنج قرن، نماينده همه افكار و آداب انساني بودند.
***
پس چه بايد كرد اي اقوام شرق؟
مرحوم استاد محيط طباطبايي مورخ معاصر درباره سيدجمالالدين اسدآبادي ميگويد: «سيدجمالالدين با تيغ زبان و نوك قلم خود زمينهسازي و شالوده اصلي قبول حكومت مشروطه ايران را در ذهن علماي روحاني مملكت فراهم آورد. حسن ظن و حدسي صائب سيدجمالالدين درباره عنصر مشروطهساز ايران به خطا نرفته بود. از حركت تمرد تنباكو تا مهاجرت به قم و پشتيباني علماي اسلامي از مشروطهخواهان و در برابر كودتاي باغشاه همهجا روح او راهنماي كساني بود كه هر يك در يك مقام رهبري قرار داشتند.»(1)
در همين باره شيخ محمد عبده شاگرد و يار او مينويسد: «نهضتي را كه سيدجمالالدين با نشر افكار و عقايد انقلابي خود در شرق برپا كرد، نهضت فكري و اجتماعي و جهاني بود. او هرگز تا پايان عمر آرام نگرفت، هرگز در يك شهر، يك كشور و حتي يك قاره براي هميشه توقف نكرد و در فاصلههاي كوتاه، محل اقامت خود را تغيير ميداد. هنوز مدت چنداني از ورودش به يك كشور نميگذشت، ناگهان به كشوري ديگر ميرفت و فعاليتهاي انقلابي و بيداركنندهاش را در آنجا انجام ميداد. روزي در آسيا بود و روز ديگر در اروپا، هر جا كه ميرسيد با گروههاي مختلف مردم تماس ميگرفت تا دردهاي جوامع گوناگون را از اعماق آن شناسايي كند. اگر بگويم كه ذهن نيرومند و عقل گسترده و ديد نافذي كه خداوند به «سيد» عنايت كرده بود پس از پيامبران و پيشوايان معصوم (ع) در بالاترين مرتبه قرار دارد، هرگز مبالغه نكردهام.» (2)
سيد طي نامهاي دردمندانه درباره وضعيت اقتصادي، معيشتي و سياسي ايران در دوران قاجار خطاب به مجالس سياستمداران بريتانيايي و جرايد لندن مينويسد: (3) «مملكت من به حالت خرابي افتاده است، مردم ايران متفرق شدهاند، اشرف ساكنين اين مملكت در محبسها به سر برده و پادشاهان و وزرا آنها را صدمه زده و اموال آنها را بدون رحم، نهب، غارت كرده و بدون آنكه استحقاقي درباره آنها به عمل آيد آنها را به قتل ميرسانند.
من از ايران ميآيم، رفقا و دوستان من در آنجا در حبسخانهها محبوسند، لازم است اطلاع داده شود كه در زمان سلطنت پادشاه حاليه به هيچ وجه قانوني نداريم و بلكه ميتوان گفت كه هيچ حكومت و دولت در ميان نيست... حالت مردم از تعديات و سختيها به درجهاي رسيده است كه در تمام ايران همگي مستعد شورش هستند...
من شيخ جمالالدين هستم، همين كه من به ايران رفتم مردم دور من جمع شده از هر طرف زمزمه ميكردند كه ما قانون ميخواهيم. اين قانون هرچه باشد خوب است. همين قدر قانون باشد، براي ما كافي است، به جهت آنكه ما قانون به هيچ وجه نداريم و عدالتي درباره ما نميشود. نه جان ما نه مال ما در امنيت نيست... مرا نصفه عريان كردند در حالتي كه از گرسنگي صدمه ميكشيدم، مراتب زنجير بسته ميبردند. تا زماني كه من از چنگ آنها فرار كرده خود را به بغداد رسانيدم و بعد به انگليس آمدم، مصمم شدم كه اين سرگذشت را كه اسباب خجلت بود حكايت كنم... در ايران آه و فغان از ميان هزاران خانههاي خراب شده بيرون ميآيد و صداي آن مانند رعد به گوش ميرسد و آن صدا بالاخره به انگليس رسيده است و آن صدايي كه الحال از همه جا برخاسته است مبني بر اين است كه تغيير در وضع حكومت ايران حاصل شود و يا پادشاه ايران معزول گردد... ملت ايران چنين استنباط نمودهاند كه اين قدرت و تجملات شاه به واسطه اثري است كه از فرنگستان به ايشان رسيده است. به اين واسطه اهالي ايران نسبت به اهالي فرنگستان و اروپا متنفر گرديده و به واسطه شدت نفرت از آنها دوري ميكنند و دولت انگليس نميداند كه در مشرق چه وهني به جهت اعتبار آن حاصل شده است و الحال كاري نكرده است كه خاطر ايرانيها را از بعضي استنباطهايي كه به ميان آمده است بيرون بياورد...»
وضع ديگر كشورهاي اسلامي در مصر، افغانستان، عراق و ديگر بلاد مسلمانان نيز بهتر از ايران نبود. سيدجمالالدين درباره علت اساسي عقبافتادگي مشرقزمين و خصوصاً كشورهاي اسلامي به تفكري جدي ميپردازد و سرانجام چنين نتيجه ميگيرد: «سازمان مغز و انديشه خود را به تشخيص درد اصلي شرق و جستجوي درمان آن اختصاص دادم، دريافتم كه كشندهترين درد شرق، درد اختلاف است، پس در راه وحدت و عقيده و بيدار كردن نسبت به خطر غربي كه ايشان را فراگرفته است دست به عمل زدم.»(4)
سيدجمال در عصري كه استعمارگران اروپايي بر غالب نقاط شناخته شده جهان به طور مستقيم و يا غيرمستقيم حكمروایي ميكردند و مسيونرهاي مذهبي و يا روشنگران وابسته آنها با پشتيباني قايقهاي توپدار استعماري به تحميق و مسخ جوامع تحت سلطه پرداخته و ثروتهاي بيكران آنان را به يغما ميبردند، علم مخالفت با سلطهطلبان را برافراشت.
از آنجا كه جهان اسلام در زمره قربانيان حرص و ولع سيريناپذير استعمارگران بود و رواج خرافات و دوگانگي و اختلاف و بدعت مسلمانان را از درون تهي كرده و آنها را با تعاليم دين مبين اسلام بيگانه ساخته بود سيد نخستين گام در راه حفظ استقلال و حصانت از كيان مشرقزمين را بازگشت به قرآن، برخورد با فرهنگ مغرب زمين و نفي استبداد، حفظ وحدت مسلمين اعلام كرد چراكه او دريافته بود ملت مسلمان در چنگال استبداد داخلي و استعمار خارجي اسير است و رنج ميكشد و براي رهايي از اين اسارت و درد بايد مردم بيدار و آگاه شوند.
او به همين منظور هرجا كه رفت چخماق در گلو و آتش در دهان عليه استعمار و استبداد و درك بيشتر و آگاهانهتر مفاهيم و معارف قرآني فرياد زد. به همين منظور مصر، هند، افغانستان، ايران، تركيه، روسيه، انگليس و فرانسه را درنورديد و هر جا رسيد بذر بيداري و تحرك افشاند. «لوتروپ استوارد» درباره سيدجمالالدين مينويسد: «او با نفوذ كلام كمنظير خود مسلمانان محروم و ستمديده را به گرد خويش جمع ميكرد و آنان را از دامي كه سياستهاي غربيان بر سر راهشان گسترده بود آگاه ميساخت.»(5)
«حاجسياح محلاتي» كه با سيدجمال همعصر بوده و محضر او را درك كرده است درباره سيد ميگويد:(6) «آقاي سيدجمال در عالم سياست و غيرت اسلاميت و محبت بشريت از بزرگان عالم است. اين شخص بزرگوار در نطق و قوه بيان و اقامه برهان چنان است كه يك مجلس ملاقات و استماع بيانات او، براي انقلاب عقايد و امور يك مملكت كافي است.
خداوند به او قيافه جذابي داده است كه ممكن نيست شخص بيغرضي او را ملاقات كرده، مجذوبش نگردد. اشتهار او به قدري است كه كتابها در شرح حال او نوشته اگر در چنين عصري حكما و بزرگان عالم ده نفر باشند اول يا دوم ايشان اين بزرگوار است.»
جرقههاي اميدبخش كلام و ايمان سيد نه تنها در ايران كه در ديگر بلاد اسلامي، هر روز كه ميگذشت تبديل به گلوله آتشي ميشد و خرمن منافع استعمارگران را به آتش ميكشيد. سيد طي مدت اقامتش در مصر با سخنان پرشور و هدايتگرانه آنچنان غوغايي به پا كرد كه استعمار در سراسر آفريقا به لرزه درآمد، داير كردن كلاسهاي درس و القاي انديشههاي رهاييبخش با تأسيس حزب الوطني، زمينههايي بودند كه باعث هوشياري مردم آن سامان در برابر استعمار گرديد.
حركت خوب و تأثير سخنان سيدجمال الدين در مصر به حدي بود كه «لورد كرومر» مستشار انگليس طي گزارشي مفصل به دولت بريتانيا نوشت:(7) «اگر انجمن حزب الوطني يك سال ديگر برقرار باشد و سلسلهجنبان امروزه آسياي غربي و مركزي و آفريقاي شمالي سيدجمالالدين اسدآبادي آسوده خاطر در مصر زيست كند گذشته از آنكه تجارت و سياست بريتانيا در قاره آفريقا يكباره نابود ميگردد كه سهل است، ترس آن است كه سيادت قاطبه اروپا از هیمنه اين انجمن عجيب، وجود تاريخي كسب كند.» همو در گزارش ديگري ميگويد:(8) «انجمن حزب الوطني مصر بهترين برهان است بر استيلاي محيرالعقول اعراب در سيطره قرن پيش كه كمتر از ربع قرن بر يك سوم جهان استيلا و سلطنت يافتند.»
سيدجمالالدين سراپا شور و حركت بود و براي بيداري و هوشياري مسلمانان در هر كجا و در هر زمان اقدامات و تلاشهاي گرانسنگي را به عمل آورد. او در اين راه بارها از كشورهاي اسلامي تبعيد گرديد و زندانها و تهمتهاي ناروايي را در راه خدا و اعتلاي اسلام ناب تحمل كرد.
سيد براي بازگشت مسلمين به اسلام اصيل، سعي در زدودن خرافات از چهره راستين اسلام داشت. او به گونهاي جدي به طرح اسلام در حوزههاي فلسفي، علمي و ديني پرداخت.
دوران زندگاني و حيات شصت ساله سيدجمال به گونهاي بود كه در بغداد، اسلامبول، كابل، قاهره، حيدرآباد، آتن، كلكته، پاريس، بوشهر، تهران، مسكو، سنپطرزبورگ و بصره به تفاريق ايام از چند سال تا چند ماه ناگزير از توقف و فعاليت فرهنگي، اجتماعي و سياسي ميگرديد. بيترديد شايستهترين ديدگاه درباره سيدجمالالدين در دوران حيات پربارش ميتواند اين باشد كه او در آغاز سده چهاردهم هجري قمري، پرصلابتترين فرياد را بر ذهن و حيات خوابآلوده مسلمانان جهان ندا درداد و همگام با آن محكمترين و مؤثرترين ضربه را بر چهره استعمار وارد آورد.
زندگاني و حيات سيد سراسر، سرشار از دعوت مردم به سوي يكتاپرستي و توحيد و فراخواندن آنها به سوي پاكي و فلاح و حقطلبي بود.
سيدجمالالدين اسدآبادي ميخواست مسلمين به اسلام «صدر اسلام» بازگردند.
او بارها نسبت به ضرورت بازگشت به قرآن و سنت به عنوان اصل و پايه و ريشه تفكر اسلامي تأكيد ميكرد.
علامه اقبال لاهوري در اين زمينه مينويسد:(9) «اگر نيروي خستگيناپذير سيدجمالالدين تجزيه نميشد و خود را وقف تحقيق درباره اسلام به عنوان دستگاهي اعتقادي و اخلاقي نميكرد امروز جهان اسلام از لحاظ عقلي بر پايه محكمتري قرار ميداشت.»
رساله سيد به نام حقيقت مذهب نيچنري كه براي نخستين بار در حيدرآباد نوشته و منتشر شد و بعدها نيز توسط شاگرد و همرزم او شيخ محمد عبده به عربي گردانيده شد، نشانگر علم و تفكر فلسفي سيدجمالالدين اسدآبادي است. او با ايجاد تفكري مبتني بر اسلام اصيل عليه ماديگرايي و غربگرايي در آن دوران اهتمام ورزيد و بر همين اساس با «سيداحمدخان هندي» با وجود نقاط اشتراک فراوانی که با هم داشتند مخالفت کرد. سیدجمالالدین اسدآبادی درباره سیداحمدخان هندی كه با اتكا به دين، غربباوري را تبليغ ميكند ميگويد: (10) «او بدتر از خود انگليسيهاست چه آنكه وقتي كسي دين خود را در شهرهاي اروپا ترك ميگويد، محبت وطن در نزد او باقي ميماند. احمدخان و رفقاي او همانطور كه مردم را به ترك دين دعوت ميكنند آنان را نسبت به منافع سرزمينهاي ايشان نيز بيتفاوت ميسازند و حكومت بيگانه را در نفوس مردم ساده خوب جلوه ميدهند و در راه محو آثار و علايم غيرت ديني و ملي تلاش مينمايند.»
سيدجمال مبدع و محرك آغازين حركتهاي اصلاحطلبانه شرق بود، او با تلاش و كوششي سهمگين پس از طرح مسائل جوامع اسلامي با انتشار كتب و ارائه سخنرانيهاي افشاگرانه و سفرهاي متعدد آخرين پاسخ به چگونگي حل مشكلات جوامع اسلامي را بازگشت به قرآن قرار داد.»
وي به هنگام تأسيس انجمن وطني در مصر به اين مهم اشاره ميكند و ميگويد: « آقايان مدينه فاضله انساني و صراط مستقيم سعادت بشري قرآن مجيد است.»
دستور مقدسي كه نتيجه شرافت كل اديان حقه عالم و برهان قاطع خاتميت مطلقه دين اسلام الييومالقيامه و ضامن سعادت دارين و فاض نشأيتن است.
سيد در مقالاتي به نام قسط در روزنامه عروهالوثقي كه در پاريس انتشار ميداد نوشت: «يعني چه كه باب اجتهاد مسدود است و اجتهاد ممنوع؟ كدام نص و حديثي از پيامبر اجتهاد را منع كرده است يا كداميك از پيشوايان گفتهاند كسي نبايد پس از ما اجتهاد كند و خود دين را بفهمد و از تعاليم قرآن راه جويد و از حديث صحيح و انطباق مسائل با علوم عصر و نيازهاي هر دوره و زماني خود، وظايف خويش را به دست آورد.
عالميان بزرگ اجتهاد كردند، بسيار خوب، ليكن اين درست نيست كه ما فكر كنيم آنان همه رموز و اسراسر قرآن را درك كردند و چيزي بر جاي نگذاشتند، آنچه آنان همگي از قرآن درك كردند قطرهاي است از دريا و خداوند لطف خود را به هر كس كه بخواهد عنايت ميفرمايد.
سيدجمالالدين به جدّ معتقد بود كه «اتحاد و همبستگي جهت تقويت ولايت اسلامي از قويترين اركان ديانت محمدي و عقيده به آن از ابتداييترين عقايد نزد مسلمانان است و مسلمانان در اتحاد محتاج چيزي نيستند جز اينكه افكار آنان متوجه شناخت دفاع گردد و در وقت احترام به آن آرا متفق بماند و احساس مشتركي نسبت به خطرهايي كه ملت را عايد گرديده است، دلها را بههم پيوند بدهد.
پينويس:
1- نقش سيدجمالالدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين / محيط طباطبايي / سيدمحمد ص 65
2- يكصد سال مبارزه روحانيت ج 1 ص 83
3- انديشههاي سيدجمالالدين اسدآبادي / مدرسي چهاردهي.
4- يادنامه سيدجمالالدين اسدآبادي / محمدرضا حكيمي
5- ريشه و روند تاريخ جنبش تنباكو ص 66
6- خاطرات حاج سياح / چاپ تهران / ابنسينا ص 286 / به نقل از سيري در انديشه سياسي عرب / دكتر عنايت / ص 274
7- مقاله سيدجمالالدين اسدآبادي / عيسي جعفري / مورخ 18/12/71
8- به نقل از نشريه تاريخ و فرهنگ معاصر / ويژهنامه سيدجمالالدين اسدآبادي / به كوشش سيدهادي خسروشاهي / ص 74
9- احياي فكر ديني / اقبال لاهوري / احمد آرام
10- پس چه بايد كرد اي اقوام مشرق / اشكوري/ حسن / كيهان 18/12/62
***
نگاهي به برخي آثار درباره سيدجمالالدين اسدآبادي
* بيدادگران اقاليم قبله/ حكيمي/ محمدرضا/ فرهنگ نشر اسلامي
* تاريخ بيداري ايرانيان جلد اول . - سيدجمالالدين و انديشههاي او / مدرسي چاردهي/ مرتضي / چاپ پنجم/ تهران.
* نامهاي سيدجمالالدين اسدآبادي / جمالي اسدآبادي/ ابوالحسن.
* نقش سيدجمالالدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين / محيط طباطبا / سيدمحمد / چاپ دوم.
* خاطرات حاج سياح / چاپ تهران / ابنسينا / 1346.
* مغز شرق / سعيدي / غلامرضا / به كوشش سيدهادي خسروشاهي.
* زندگي و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادي / جمالي / سيروس / چاپ **** / بهمن 1358
* محاضرات عن احمد امين / دكتر ذيالمحاسني / به نقل از غلامرضا سعيدي.
* نهضتهای اسلامي در سد صاله اخير / مطهري / مرتضي.
* الصروه الوثقي / مقمده / به نقل از كتاب بيدارگران اقاليم قبله.
* مجموعه پژوهشهاي تاريخي / كتاب سوم / قاجاريه / خيهدي / كريم.
* الاعلام ج 7 ص 37.
* رعماي الاصلاح فيالعصر الحديث / جرجي زيدان.
* احياي فكر ديني / علامه اقبال لاهوري / احمد اكرم.
* سيدجمالالدين اسدآبادي بنيانگذار نهضت احياي تفكر ديني / صلاحبي / محمدجواد.
* ويژهنامه نشريه حوزه در باره سيدجمالالدين اسدآبادي.
* ويژهنامه نشريه فرهنگ و تاريخ معاصر / به اهتمام سيدهادي خسروشاهي.
* مجموعه اسناد و مدارك درباره سيدجمالالدين اسدآبادي.
*سيدجمالالدين اسدآبادي سردمدار حركتهاي اصلاحطلبانه / فقيهي / مجتبي/ كياني /18/12/61
* ويژنامه «پس چه بايد كرد اي اقوام شرق» / يوسفي اشكوري / حسن.
* يكصد سال مبارزه روحانيت ج 1.
* يادنامه سيدجمالالدين اسدآبادي / حكيمي / محمدرضا.
* ريشه و روند تاريخ جنبش تنباكو.
* خاطرات سيدجمالالدين / محمد مخرومي پاشا / مرتضي / مدرسي چاردهي.