هماکنون موقعیت منطقهای ما و موقعیت ما در جهان مسلمان و تا حدودی در سطح بین المللی، عمیقاً متأثر است از رابطه ما با همسایگان جنوبی. این بدین معنی است که این رابطه را اهمیتی است به مراتب بیش از سطح دو جانبه. رابطه ما و همسایگان دیگرمان در هیچ زمانی، و حتی در اوج جنگ تحمیلی، هیچگاه چنین حساسیتها و پیآمدهایی نداشته است.
این که چرا چنین شده را دلائل فراوانی است و عمدتاً به شرائط بحرانی و قطبی شده منطقه و بلکه تمامی قلمرو مسلماننشین، باز میگردد و به هر صورت باید جدی گرفته شود. چرا که نه تنها سیاست خارجی، بلکه چنانکه گفتیم وضعیت عمومی ما و حتی آینده ما را تحت تأثیر قرار می دهد.
بدون شک بخش مهمی از این مشکل را همین همسایگان جنوبی هستند که به وجود آوردهاند. اما قابل انکار نیست که ما به گونهای خواسته یا ناخواسته در ایجاد چنین شرایطی نقش داشتهایم. در آنجا که مسئله به ما بازمیگردد مهمترین عامل عدم درک همدلانه ما است نسبت بدین کشورها و ویژگیهای استنثنایی و شکنندگیها و دلواپسیهای متعدد آنان. تا این ویژگیها و دغدغهها دریافت نشود نمیتوان به راه حلی قابل قبول و قابل اجرا دست یافت. اینان در تمامی ابعاد با دیگران متفاوتند. همچنانکه تصور و توقعشان از ما نیز با دیگران تفاوتهای فراوانی دارد.
در این نوشتار تلاش می شود با اختصار و با رعایت ملاحظات به مهمترین عوامل اشارت رود و البته در چارچوب مسائل نظری و راهبردی و نه ارائه راهکارهای علمی.
1. در اینجا منظور از همسایگان جنوبی شش کشور عضو سازمان همکاری خلیج فارس هستند که با اندکی تسامح میتوان گفت شش شیخ نشین خلیج فارس.
واقعیت این است که دیگران هم عموماً از منظری منفی بدانها مینگرند. صرفنظر از دیدگاه غربیان نسبت به این رژیمها و مردمانشان، منفیترین دیدگاه نسبت بدانها به خود اعراب راجع میشود. از چپگرایان و ناسیونالیستهای عرب گرفته تا قدرت بدستان و مردمان عادی. مدتی پس از آنکه سیسی در مصر قدرت را به دست گرفت فرازی از گفتگوی خصوصی او با برخی مقامات مصری پخش شد که در آن به سعودیها ناسزا میگوید و از آنها با تحقیر و توهین انتقاد میکند.
بعدها انتساب این سخنان به سیسی تکذیب شد، اما کسانی که جهان عرب و تلقی آنان از شیخنشینها را میشناسند میدانند که عموم آنان چنین میاندیشند. مهم این تکذیب نیست، تلقی عمومی اینگونه است. گاه با صراحت میگویند و مینویسند و گاه در محافل خصوصی بیانش میکنند. نگارنده به کرات شاهد این انتقادهای بسیار تند در محافل خصوصی بوده است. اصولاً بخش مهمی از دلائل حمایت از صدام در جریان اشغال کویت، به دلیل تنفر طبقات مختلف عرب از شیخنشینها بود.
چنین سوابقی وجود دارد و هنوز هم زنده است. اما در شرائط جدید این همه در حال کمون قرار گرفته است و در خلأ حضور قطبهای جهان عرب اینان به مثابه سخنگویان و بلکه قطبهای جدید این مجموعه بزرگ، به میدان آمده و یکّهتازی میکنند.
این جریان بیش از آنکه به دلائل سیاسی و اقتصادی باشد به دلائل رسانهای، فرهنگی و دینی است و عمدتاً از همین ابعاد است که بیشترین تعارض را با ما پیدا میکنند و دلیل تأثیرگذاریشان نیز بیشتر به همین نکته باز میگردد. اگرچه در حال حاضر سیر تحولی مجموع دنیای عربی به گونهای است که اینان میبایست در موقعیت کنونی قرار گیرند.
2. خلیجیان از اوائل دهه نود رسانه را جدی گرفتند. اعم از نشریات و روزنامهها تا کانالهای مختلف محلی و ماهوارهای و تا سایتهای مختلف خبری و دینی و تحلیلی. آنچه بدانها کمک میکرد گذشته از سرمایهگذاری کلان، توده تحصیلکرده و فنی مجموع جهان عرب بود. سقوط بلوک شرق و شکست تحقیرکننده عراق در جریان اشغال کویت، تحصیلکردگان و روشنفکران عموماً مدعی عرب را ایدئولوژیزدایی کرد. این نکته به همراه نیازهای مادی، آنان را در خدمت شیخنشینها درآورد.
ضربه 11 سپتامبر و فشار غرب و آمریکا بر روی اعراب و رژیمهای عربی رابطه مذکور را نیرومندتر و تنگاتنگتر کرد. چرا که آنان احساس می کردند که مجموع اعراب به دلائل نژادی و هویتی مورد تحقیر قرار میگیرند و نه صرفاً رژیمهایشان. و کشورهایی که بیشتر در برابر این تحقیر میایستادند، اگرچه به طور غیرمستقیم، همین شیخنشینها بودند. نتیجه آن شد که با منابع مالی خلیجیان و پشتیبانی فکری و تکنیکی نخبگان عرب رسانههایی به میدان آمد که عملاً در خدمت رژیمهای حاکم بود و این جریان به مرور قویتر شد.
بخش دیگر به سرمایهگذاریهای کلان آنها در نهادهای دینی و مؤسسات آموزش دینی و رسانههای دینی بازمیگشت که عموماً مبانی سلفی و یا نیمه سلفی داشتند. جریانی که پس از 11 سپتامبر چه به لحاظ کمی و چه کیفی تقویت شد. در این میان بخش خصوصی ثروتمند و کلاً سلفیمزاج نیز فعال و بلکه بسیار فعال بود.
3. این مجموعه در نوعی تعارض با ایران و متحدانش قرار داشت که به جز بخش سلفیاش کم و بیش ساکت و نظارهگر بود. تعارضی که تا حد زیادی طبیعی بود و نه ناشی از نوعی برنامهریزی. چرا که اصولاً ما دو گونه هستیم و خصوصاً تاریخ معاصر را به دو گونه تجربه کردهایم و اندیشه و حساسیتهایمان و به طور کلی ساختار شخصیتی و ساختارهای اجتماعی ـ تاریخیمان دو گونه است. و جهان را و جهان سیاست را دو گونه در مییابیم. مسئلهای که متأسفانه در ایران کمتر به گونهای همدلانه دریافت میشود و عموماً می کوشند خود را چون آنان قلمداد کنند. و منافع و مصالح خود با آنان و دیگران را صرفاً با تکیه بر وحدت اسلامی، همسان و همراستانشان قرار دهند. حال آنکه هر کشوری متناسب با موقعیت و مجموع ویژگیهایش منافع خاص خود را دارد و آن را دنبال میکند.
اما داستان در مورد نهادهای دینی این چنین نبود و موضع تهاجمیشان روندی تشدید شونده داشت. این جریان در درجه نخست ناشی از منطق تحولی این جریان در دهه نود و دهه اول سال 2000 و حوادث پس از 11 سپتامبر بود. این درست است که این جریان در ذات خود ضدغربی بود اما مسئله این است که چنین جریانی این ظرفیت و ویژگی را داشت که میتوانست به سرعت و با شدت ضد شیعی شود تا آنجا که ویژگی ضد غربیاش تحت الشعاع خصوصیت ضدشیعیاش قرار گیرد و عملاً چنین شده است.
البته عوامل دیگری هم در این میان مؤثر بود. برخی از اقدامات و بعضاً ابتکارات ایران و متحدانش این جریان را تشدید میکرد. تمایل به گسترش مذهبی و استقبال بیش از حد از کسانی که تغییر مذهب داده بودند و خاصه جنگ سی و سه روزه حزب الله، موجب تحریک کسانی شد که دلواپس جذب جوانان خود توسط ما و متحدانمان بودند و اینکه به مثابه پاسداران حریم اعتقادات صحیح و عقائد سلف صالح عمل کنند و به دیگران هشدار دهند و خود را چنین معرفی نمایند. از نظر ما جنگ سیوسه روزه یک مقاومت قهرمانانه بود که بود، و از نظر آنان بهانه و وسیلهای برای فریب و گمراهی جوانانشان.
4. سقوط صدام هر دو جریان را تشدید کرد و به نقطه عطفی بزرگ در نگاه عمومی اعراب نسبت به ایران و به ویژه نگاه صاحبان نفوذ سیاسی و دینی تبدیل شد. این تحولات در کنار فشار آمریکاییها برای نوسازی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و آموزشی جهان عرب عملاً به تقویت رابطه درونی تشکیلات رسانهای و نهادهای دینی و نظامهای حاکم منجر گردید.
مدتی بعد بن علی سقوط کرد و ناآرامیهای مصر و لیبی به سقوط نظامهای حاکم انجامید. متعاقب آن سوریه و یمن، و نیز بحرین، ناآرام شد. کشورهای دیگر منطقه نیز چنین شدند و هر کشوری در فکر حفظ تعادل و آرامش خود بود. این سخن در مورد شیخنشینها و به ویژه سعودی هم صحیح بود. تا بدانجا که ملک عبدالله شخصاً و با عجله سفیر شناخته شده و متنفذش در مصر را تغییر داد، صرفاً به دلیل اعتراض جوانان که چرا نسبت به درخواست زنی سعودی که از وی برای خروج از مصر کمک خواسته بود، بیتفاوت بوده است. این زن در اوج ناآرامیهای قاهره از سفیر میخواهد او را با سرعت به سعودی اعزام کند.
در چنین شرایطی دو رکن رسانه و تشکیلات دینی به کمک شیخنشینها و خصوصاً سعودیها آمدند و اوضاع را کنترل کردند و این مقدمهای بود برای «قطب» شدن در مجموعه عربی بزرگی که تمامی قطبها و مدعیانش، همچون مبارک و قذافی، را از دست داده بود.
مسئله تا اینجا کم و بیش ناشی از تحولات درونی این کشورها بود. اما از این به بعد میباید از عوامل بیرونی هم کمک گرفت. عامل نخست تلاش برای قطبی کردن منطقه بود و اینکه درخواستهای عدالتطلبانه و آزادیخواهانه را تحت الشعاع جنگی طائفی و مذهبی قرار دهند و بدین وسیله خود و متحدان خود را برهانند و مخصوصاً بگویند اعتراضات مسالمتآمیز بحرین صرفاً به دلائل طائفی و مذهبی است و نه جهت نیل به آزادی و حقوق مشروع شهروندی. عامل دوم ایران و خطر ایران بود و اینکه این سهمگینترین خطری است که اعراب با آن مواجه هستند و به مراتب خطرناکتر از غرب و آمریکا و حتی اسرائیل. اگرچه این دو عامل از دیدگاه آنان نوعی ارتباط وثیق درونی داشتند.
5. چنانکه گفتیم فارغ از عامل رسانهای و دینی، عاملی سیاسی هم وجود داشت. این همان عاملی است که میکوشید و میکوشد موقعیت بین المللی ایران در قلمرو جهان غیر مسلمان را تخریب کند. این جریان در طی سالیان اخیر به مسئله هسته ای متمرکز بوده و زمینه همگرایی این کشورها، و به ویژه سعودی، با اسرائیل را فراهم آورده است. اگرچه ضعف سیاست خاورمیانهای اوباما موجب شد تا فرانسه از این خلاء به حداکثر ممکن استفاده کند و خود را به این ائتلاف نزدیک نماید و در نهایت به بخشی از آن تبدیل شود.
واقعیت این است که در این میان بیش از آنکه ایران هسته ای برای آنان مطرح باشد، رفع تحریمها مطرح است. از نظر آنان با توجه به ظرفیتهای فراوان این کشور و خصوصاً ظرفیت انسانی آن، رفع تحریم موجب جهشی بزرگ در زمینه های اقتصادی و صنعتی خواهد شد و او را به قدرت بلامنازع منطقه تبدیل خواهد کرد. مسئله هستهای بهانه است. مشکل اصلی از نظر آنان رفع تحریم و فعال شدن رابطه ایران با غرب و تقلیل اهمیت آنان به عنوان متحدان آنها است.
6. با توجه به آنچه گفته شد اینان نباید به مثابه کشوری همسایه نگریسته شوند. علیرغم تمامی بدبینیهایی که خود اعراب نسبت بدانها داشته اند شرائط به گونه ای درآمده که که کم و بیش رهبریشان را پذیرفتهاند و تا هنگامی که شرائط موجود دگرگون نشود این سیادت ادامه خواهد داشت. البته اینکه اوضاع یمن و اقدامات بیخردانه و غیرانسانی آنان شرائط را تغییر دهد، احتمال ضعیفی نیست. البته این در صورتی است که سازمان ملل و سازمانهای غیردولتی فعال موجود در کشورهای صنعتی و نیز جامعه بین الملل به صحنه آیند. چرا که شرائط منطقه و بلکه کل سرزمینهای اسلامی آنچنان قطبی شده است که چنین جنایتهایی نه تنها حساسیت کسی را برنمیانگیزد، بلکه عملاً در کنار متجاوز قرار میگیرند.
حال سخن در این است که چه سیاستی در قبال آنان در پیش گیریم. قبل از پاسخ بدین نکته میباید نکاتی دیگری روشن شود.
7. علیرغم تمامی آنچه گفته شد واقعیت این است که در وضعیت کنونی حضور رژیمهای حاکم عملاً بیشتر به نفع ما و متحدان ما است. جانشینان احتمالی اینان در نهایت در تعارض بیشتری با ما قرار خواهند گرفت. بدان دلیل که عملاً کسانی جز سلفیان افراطی، شانسی برای قبضه قدرت ندارد.
در کشوری چون سوریه که به لحاظ فرهنگی و تاریخی به مراتب توسعهیافتهتر از شیخنشینها است با تمامی کمکهایی که به معارضان به اصطلاح معتدل میشود، عملاً این سلفیان هستند که قدرت را در دست دارند. طبیعتاً در چنین کشورهایی که فرهنگ نجدی فرهنگ غالب است و در بسیاری از موارد قدرت اقتصادی و تجاری و حتی اجتماعی و سیاسی در دست سلفیان است، امکان ندارد کسانی جز آنان بر سر کار آیند و با پوزش از برادران بحرینی، این سخن در مورد آنان هم صحیح است.
واقعیت این است که به قدرت رسیدن سلفیان افراطی و حتی نفوذ بیشتر آنان، اوضاع را به مراتب پیچیدهتر و خطرناکتر خواهد کرد. مضافاً که امنیت شیعیان بومی این کشورها را از بین خواهد برد و اصولاً تعادل جمعیتی و اجتماعی را نابود میکند. باید بپذیریم در منطقهای زندگی می کنیم که فاقد ابزارهای لازم برای کنترل افراطیگری و افراطیگری مذهبی است. حال آنکه ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در مناطق دیگر جهان، و حتی در قلمرو جهان سوم، به گونه ای است که میتواند در برابر افراطیگری چپ و راست بایستد و آن را تعدیل کند.
چنانکه گفتیم مسئله صرفاً تغییر رژیم نیست، هر آن اقدامی که موجب نفوذ بیشتر افراطیان سلفی شود نیز به زیان ما و متحدان ما است. نه تنها در درون شیخنشینها، بلکه در کل منطقه و بلکه در تمامی قلمرو مسلماننشین.
8. برخی از شیخنشین در گسترش اندیشه های افراطی و تکفیری نقش اول را داشتند و این عمدتاً به دلائلی سیاسی بود. مهم این است که اینان ابزارهای دینی لازم داشتند و دارند. اگر قرار است این جریانها کنترل شوند، اینان بیش از دیگران بدان توانایی دارند. مرکز اندیشه سلفی شبه جزیره العرب و به ویژه منطقه نجد آن است و عالمان دینی این منطقه هستند که مورد رجوع سلفیانند. خواه همراه رژیم سعودی باشند و یا در مقابل آن. هر گروهی عالم خود را انتخاب میکند اما تمرکز این عالمان بهر حال در این منطقه است.
جایی چون الازهر علیرغم قدرت و موقعیتش نمیتواند پاسخگوی سلفیان طراز جدید باشد. خصوصاً پس از همکاریش با رژیم سیسی. آنها میتوانند توده مردم مصر را به خود جذب کنند اما قادر نیستند نه تنها سلفیان که حتی طرفداران اخوان المسلمین را نیز، قانع سازند.
یک بار راشد الغنوشی گفت متأسفانه به دلیل فقر آموزش دینی در تونس که توسط بورقیبه و پس از او انجام گرفت ما دیگر قادر به پاسخگویی به انحرافات افراطگرایانه جوانانمان نیستیم. نگاه آنان به سوی جزیره العرب است و به نظرات و فتاوای آنان مراجعه میکنند.
ممکن است گفته شود که سلفیان افراطی به عالمان حکومتی گوش فرا نمی دهند. اما در کشور پیچیده و ناشناختهای چون سعودی طبقات مختلف دینی اگر بخواهند میتوانند با یکدیگر صحبت و مباحثه کنند و به نظرات نسبتاً مشترکی دست یابند. این جریان از دهه نود به بعد اتفاق افتاده و موجب تغییر فکر و رفتار ناراضیان شناختهشدهای همچون «سلمان العوده» شده است. آنها اگر مصممانه بخواهند میتوانند چنین کنند. ساختار شخصیتی همگون و افکار و عواطف مشترک و نوعی ناسیونالیسم نجدی و سعودی ـ که سخت بدان مفتخرند ـ به مراتب فراتر از اختلاف سلیقه آنان در درک اسلام سلفی و وهابی است. و اصولاً با توجه به همین نکات است که سعودیها از دهه شصت به بعد در برابر انواع و اقسام گرایشهای فکری غیروهابی و حرکتهای افراطی و براندازی همچون جهیمان العتیبی ایستادند. اگرچه منشأ عموم جریانهای تکفیری سعودی است، اما بهترین و مؤثرترین عامل در مقابله با آن هم، خود سعودی است. البته لازم است این نکته با تفصیل به مراتب بیشتری توضیح داده شود.
9. مشکل بزرگ در حال حاضر قدرت به دستان سعودی هستند. قدرت واقعی اولاً در دست نسل دوم از خاندان عبدالعزیز است که در شرائطی کاملاً متفاوت با نسل اول پرورش یافته است و طبیعتاً افکار و روشها و سیاستهایی متفاوت دارد و ثانیاً در ساختار قدرت موجود کم و بیش افراد معتدل و واقع بین و با حسن نیت جای خود را به افراطیها دادهاند.
نمونه آن برکناری وزیر اطلاعات سابق، آقای بن خوجه، بود. ایشان را از نزدیک میشناختم چرا که سفیر کشورش در مغرب بود. فردی ادیب، شاعر و به واقع دوست داشتنی و مثبت بود. او صرفاً بدان دلیل که دستور تعطیل یک کانال افراطی دینی را داده بود، کنار گذاشته شد. در اینجا مسئله کنارگذاری یک شخص نیست، کنارگذاری یک سیاست و یک رفتار است که عملاً تا دوران اخیر، چه در بخش داخلی و چه خارجی، حاکمیت داشت.
در سطوح مختلف هماکنون کسانی قدرت را در دست دارند که یا افراطیاند و یا بدان تظاهر میکنند و به هر حال اگر به فرض معتدل هم باشند برای حفظ خود بر خلاف آن عمل میکنند.
چنین روشی نمی تواند تا بینهایت ادامه یابد و بالاخره با بن بست مواجه میشود. بر اساس برآوردها تاکنون بیش از پنجاه میلیارد دلار صرف جنگ یمن شده است. مضافاً معلوم نیست سعودی و خصوصاً متحدانش تا کی و تا کجا آماده ادامه راهی هستند که بدون بررسیهای لازم اولیه بدان وارد شدهاند. واقعیت این است که این جنگ صرفاً با کمک امپراطوری رسانهای شیخنشینها است که توانسته تاکنون ادامه یابد. اگر چنین نبود مدتها قبل به بنبست رسیدنش آشکار شده بود. آنها در ابتدای بمبارانها اهداف بلندپروازانهای را دنبال میکردند بدین معنی که با دخالت مستقیم نظامی در مناطقی چون سوریه و حتی لیبی کار را یکسره کنند، اما هماکنون به پایان دادن آبرومندانه جنگی که آغاز کردهاند، قانع هستند.
به هر حال همسایگان جنوبی، و به ویژه سعودی، در موقعیت سختی قرار دارند. این بدان معنی نیست که سقوط خواهند کرد و اصولاً این به نفع هیچ کس جز افراطیون نیست. بدین معنی است که مجبور خواهند شد در سیاستهایشان تجدیدنظر کنند. دقیقاً در آن مرحله است که باید با آنان سخن گفت و نه قبل از آن. استمالت جویی و اظهارات دوستانه تا قبل از نیل به این مرحله، و با توجه به روانشناسی خاص قدرت بدستان موجود، به مصلحت نیست؛ و حتی نقض غرض خواهد بود. در اینجا برای برقراری دوستی و ایجاد اعتماد باید از طرف مقابل فاصله گرفت و خود را بیتفاوت نشان داد.
البته پس از آماده شدن شرائط میباید از نقطهای ملموس آغاز کرد و با مجاملهگویی فرصت را از دست نداد. احتمالاً بهترین نقطه مسئله بحرین باشد و اینکه ایران واسطهای برای مذاکره بین معترضان و رژیم حاکم قرار گیرد و البته این خود محتاج فراهم آوردن مقدماتی است. البته این نکته نیز محتاج توضیح بیشتری است که فرصت دیگری میطلبد. مهم این است که در زمان مناسب، همکاری از نقطه ملموسی شروع شود.
4949