"خاكستر و برف" ساخته روح الله سهرابي يك فيلم مربوط به دفاع مقدس و آدمهاي قصهاش در حاشيه جنگ و در زندگي روزمره روايت ميشوند.
آدمهاي خاكستر و برف تقريبا كاراكترهاي منحصر بفردي هستند اگرچه در ذات و محتوا شبيه و همذات فراوان دارند. كاراكتر اصلي داستان احسان است كه در زمان جنگ ناعادلانه مسبب به شهادت رسيدن دوست ديرينهاش داوود شناخته شده است. اين در حاليكه بوده كه ريحانه خواهر داوود نامزد وي بوده است. احسان كه چنين رفتاري او را خرد كرده ترك وطن ميكند و به روسيه ميرود. اما پس از بيست و پنج سال اتفاقي غريب بروز مي كند. پيكر داوود شناسايي ميشود در حاليكه پلاك هويتي احسان نيز در كنار اوست. مسئولان كه پي به خطاي خود بردهاند از احسان ميخواهند به كشور باز گردد و خبر پيدا شدن پيكر داوود از سوي وي؛÷ به مادر شهيد داده شود. او نيز مجبور است هم اداي دين كند و هم ناخواسته با خواهر داوود نامزد سابقش روبرو شود...
فيلم روح الله سهرابي نسبت به فيلمهاي سالهاي اخير مربوط به دفاع مقدس كمابيش قابل قبول اما داراي كاستيهايي است. در واقع او خواسته از يك داستان نيم بند و يك خطي اما جذاب فيلمي پرمخاطب بسازد و يا حداقل اثري توليد كند كه تماشاگر تا انتها با آن همراه شود. او در اين كار موفق هم هست اما اين ملودرام گاهي براي تماشاگر خاص چنان ذهن را درگير سئوال و جوابهاي منطقي ميكند كه بيم آن ميرود تا انتها فيلم را تحمل نكند.
براي تماشاگر عام شخصيت احسان و ريحانه مركزيت ماجرا هستند. دو عاشق و دلداده سابق كه قرار بوده يك عمر در كنار هم زندگي كنند اما دست تقدير اين دو دلداده را نه تنها هزاران كيلومتر از هم دور ساخته كه اكنون يكي از آنها يعني ريحانه چشم ديدن عاشق سابق خود را ندارد چرا كه او را مسئول شهادت برادرش ميداند و اين نفرت تا بدانجا پيش رفته كه از سر حرص و لجبازي ريحانه با ابراهيم كه كاراكتري منفي و رياكار دارد ازدواج كرده است.
براي تماشاگر خاص احسان يك كپي بي رمق از همان حاج كاظم آشناي خودمان در آژانس شيشهاي است. احسان هم مانند پيشكسوت خود حاج كاظم؛ نماد مظلوميت رزمندگان فراموش شدهاي است كه پاكباخته هستند. با اينهمه حاج كاظم اصالت قريب به يقين دارد اما احسان براي تماشاگر غريبه و گذشته اش سرشار از سئوال است .
مهمترين دليل غريبه بودن وي پرداخت ناقص وي از سوي كارگردان است.چرا در تمام اين سالها او از نحوه شهادت داوود و ابراز آن به خانواده و مادر وي و مهمتر از همه ريحانه؛ سرباز زده است؟ در واقع احسان هيچگونه دفاعي از خود نكرده؛ به لاك خويش رفته و جلاي وطن كرده و تبعيد خودساخته براي خويشتن خويش رقم زده است. اينها سئوالاتي است كه تماشاگر در حين ديدن خاكستر و برف مدام برايش تداعي ميشود و گذر فيلم نيز و بيان داستانكها جوابي به او نميدهد.
اين عدم مركزيت داستانكهاي ميانه در باره ديگر شخصيتهاي فيلم نيز صدق ميكند. مثلث احسان؛ ريحانه و ابراهيم هركدام جداگانه و بسته به سهم خود در روايت داستان؛ دليلي براي رفتارهاي خود ارائه نميدهند. ابراهيم معلوم نيست بر چه مبنايي چنين خشونت آميز همسر و مادر همسرش را از حضور در مراسم تشييع جنازه داود منع كرده و ميإخواهد آنها را به سفر كربلا ببرد؟ كدام عقل سالمي ميپذيرد چنين اتفاقي بيفتد؟ از ديگر سو همين ابراهيم حتي حاضر نيست حضور احسان را بپذيرد. در حاليكه احسان فقط قصد خدمت دارد و بسيار محترمانه و اخلاقي با ريحانه رفتار كرده است.
خاكستر و برف يك تنديس زيبا است كه ميانه ي ضعيفي دارد و هرآن در مرز شكستن است. و اين مهم شديدا به فيلم ضربه وارد كرده است. ابتدا و انتهاي فيلم قابل قبول و شايد دلنشين است اما ميانه فيلم شديدا پراكنده و بيمنطق شكل گرفته است. جداي از اين شايد خاكستر و برف ميتوانست حرف دل بچههاي مظلوم رزمنده نيز باشد آنهايي كه در گذر ايام فراموش شده و يا به كناري رانده شدند در حاليكه تاريخ رشادت و بزرگمردي آنان را در سينه خود دارد.