مخاطب حق دارد بعد از خواندن «پیامهای وارونه» و «سکوت، جنجال، غفلت» و «معنای شیر و دوش» بپرسد «آخرش که چی؟» واقعاً همهی این حرفها آخرش چیست؟ این سوال ساده و صریحی است و خوب است برایش پاسخ ساده و صریحی هم داشته باشیم. پاسخ ساده و صریح این است که «آخری ندارد.»
تلاش ذهنی بشر برای یافتن درکی بهتر و کارآمدتر از زندگی و جهان تمام نمیشود. همیشه ادامه دارد. تا ما هستیم فکر هم هست و ایده های نو میآیند و ایدههای قدیم را کنار میزنند. مثل روزها و فصلها و سالها که پشت هم میآیند و تمام نمیشوند.
اما دست کم یک کار میتوان کرد. بگوییم «تا حالابه کجا رسیدهایم؟» آن وقت من نویسنده میتوانم یک تصویر به شمای مخاطب بدهم و شما هم میتوانید آن تصویر را ارزیابی کنید. در مورد معنا، تصویری که من میتوانم از تمام تلاشهای تا کنون در چند سطر به شما بدهم این است:
۱. ما واژهها و قواعد زبان را به کار میبریم و با آنها جمله و متن میسازیم تا منظورمان را به دیگران برسانیم یا برای خودمان تصریح کنیم.
۲. این منظور را از خلال مفهومهای زبانیای که در ذهن داریم یافتهایم.
۳. منظور ما از یک جمله الزاما ربطی به منظور شخصی دیگر از همان جمله ندارد.
۴. به دلیل نزدیکیهای فرهنگی، زبانی، و نیز ژنتیک منظورهای شبیه به هم از یک جمله کم نیستند.
۵. توزیع منظورهای آدمها از یک جمله، توزیعی بخارآلود است و لبهدار نیست، اما در جاهایی نقاط انباشتگی دارد.
۶. آرزوی یافتن خطی دقیق میان نقاط انباشتگی و فضای خالی آرزویی است که از قدیم در انسانها هست.
۷. پوست خرس نگرفته را فروختهاند. خطی که نمیتوان کشید را کشیده فرض کردهاند و به آن سوی انباشتگی خط گفتهاند «معنا». تنها مشکلی که در میان است ناممکن بودن کشیدن آن خط دقیق است.
۸. آنها که با الکترون و توزیع اربیتالی آشنا هستند بهتر میتوانند این موضوع را درک کنند.
۹. آنها که اندکی مطالعهی فلسفی دارند میتوانند قدم بعدی را حدس بزنند؛ زندگی ما بدون توسل به «معنا» هم کار خواهد کرد و ای بسا سادهتر. به بیان اصطلاحآلودهتر و فلسفیتر «تیغ اُکام نظریهی معنا را میبُرد و دور میآندازد.»
پن: اگر این متن را مفید یا قابل بحث میدانید و در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارید، لطف میکنید.