ای پستهء خندان چرا خون در دل ما میکنی؟
نرخی به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
از قیمت بالای تو آخر کمان شد قامتم
با من بگو بی معرفت، از چه تو بد تا میکنی؟!
با مایه داران میپری، با شیوه های دلبری
خود را مثال گلپری، در ظرفشان جا میکنی
ایّام عید است و طرب، ای قند وحلوا، ای رطب
من مانده ام با ما چرا، امروز و فردا میکنی؟!
بادام هندی دیده ام، گردو فراوان چیده ام
اما میان این و آن، تنها تو غوغا میکنی
خندان شود لبهای ما، روشن شود شبهای ما
با دیدن لبخند تو وقتی تماشا میکنی
من مفلس و بیچاره ام، در هجر تو آواره ام
با قلب پاره پاره ام، رحمی تو با ما میکنی؟
هر جا شنیدم نام تو، گسترده دیدم دام تو
تو با دهان بسته هم بس فتنه بر پا میکنی
ای پسته جان قربان تو، جانم بلاگردان تو
من عاشق کرمان تو، ما را تو شیدا میکنی
یارانه ام را میدهم، کارانه ام را میدهم
کاشانه ء ما را شبی دانم اگر پیدا کنی!
مجید مرسلی
6060