در فضایی آکنده از زمزمه حمد و قل هو الله، متوجه دو قاب عکس بر دیوار شدم. دو قاب عکس یکی ضریح امام رضا (ع) و دیگری تصویری از بقیع را نشان میداد. این دو قاب زینت بخش اتاقی بود که در خانه دکتر دادمان و برای تسلیت گفتن به خانواده او در آن گرد آمده بودیم. قاب عکسها مرا به مرور خاطراتی فراخواندند که اینک برایم معنای دیگری پیدا کرده بود: نخستین خاطره از روزی بود که رحمان را ایستاده دیدم در مجلس ختم مرحوم آیت الله مروج امام جمعه اردبیل، رحمان به آرامی بر روضهای که سخنران درباره امامان مظلوم بقیع میخواند، میگریست.
سخنران مجلس وداع یک آذری زبان را نقل میکرد که آرزو میکرد کاش قبر امامان بقیع در ایران بود تا مردم ایران ذرهای از آن حرمتی را که درشان آنان است، ادا کنند و من میدیدم که چگونه گریه آرام رحمان شدت میگرفت.
این خاطره ذهن مرا به خاطره دیگری سپرد: در همان روزهایی که دکتر دادمان عازم سفر گلستان بود، من از سفر خراسان بازگشته بودم و چند طرح فرهنگی و اجتماعی مربوط به این استان را پی گیری میکردم. به همین منظور، در جلسه روز چهارشنبه هیات دولت با دکتر دادمان درباره طرح ملی احیای تاریخی و فرهنگی بناهای واقع در مسیر امام رضا (ع) و طوس صحبت کردم. طرح باید با همکاری نزدیک وزارت راه و ترابری انجام میشد. پاسخ دادمان دلگرم کننده و قاطع بود. او گفت که آماده همکاری نزدیک در اجرای طرح است. سخن او در این جلسه که آخرین دیدار پیش از سفر گلستان بود هنوز در گوش من است: «بگذار یک بار هم که شده برای دل خودمان کارکنیم.»... اکنون میتوانم دریابم که «رحمان» در هنگامه پرتلاطم و در گیرو دار اشتغالات فراوان اجرایی و علمی، همچنان «رحمان» ماند. پاک؛ پرشور و پرنشاط. همچنان که میتوانم دریابم که تقارن آرمیدن او در خاک با ایام رحلت رسول اکرم (ص) و امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) نه تصادف، که موهبتی مقدر است.
دو قاب عکس دوباره مرا به سوی خود میخواند، اما این بار برای من یادآور «دل رحمان» است. دلی که رحمان گرو نهاده بود تا خود را بازیابد. من مات علی حب آل محمد مات شهیدا... یاد رحمان و راحمی و سایر همراهان گرامی باد.