يه روز گرم تابستون وقتي تنتو ميسپاري به خنكاي سايه يه درخت ، يه خونه و.... يه حس خوش غريبي ، يه سرخوشي عجيبي، يه رضايت نجيبي، همه وجودتو مال خودش مي كنه و تو دوس داري از ته دلت فرياد بزني خدایا چقد خوبي ، چقد دوست دارم ، چقد خوبه كه هستي ، .... و دوست برای من همون سايه است ، هموني كه همه هرم دردهام و عطش درونم باهاش سرد ميشه ، خنك ميشه و لذت بخش.
براي من سرمايه همين دوستانند، پول خيلي راحت بدست مياد اما يه دوست ، يه همراه خوب ، يه سايه لذت بخش ، نه ، سخت بدست ميايد .
جهنمي كه ميگن به اعتقاد من اون زندگيه كه توش رد پايي از يه دوست نباشه ، كسي كه مي بينيش احساس كني زندگي خيلي هم بد نيست ، زندگي ميتونه قشنگ باشه وقتي سايه یه دوست رو با خودت داشته باشي.