این پا و آن پا کرد و بعد از نماز رفت پیش حاج آقا. حرفش را چند بار مزه مزه کرد و گفت: "حاج آقا من چند وقت پیش یک کیف از توی یک ماشین برداشتم که ..."
حاج آقا پرسید: "یعنی بدون اجازه؟" گفت: "نیاز داشتم." ادامه داد: " توی کیف فقط یک پاکت بود که رویش نوشته بود برسد به دست مرتضی قیومی. مقداری پول توی پاکت بود..."
حاج آقا حرفش را قطع کرد و گفت: " اشکالی ندارد، خدا تو را می بخشد به شرطی که دیگر تکرار نکنی!"
مکبر بعد از خواندن اذان گفت:" اقامه نماز عشا به امامت حاج آقای قیومی"
۱۷۱۷