زیر میزی...
درد ما را کرد درمان زیر میز
کار ما را کرد آسان زیر میز
حال ما چون زلف یار آشفته بود
حال ما را داد سامان، زیر میز
یار با ما قهر کرده رفته بود
هجر ما را داد پایان زیر میز
کلبه احزان خود را خواستی
تا کنی مثل گلستان، زیر میز
گاه می افتد گره در کارها
هست تنها چاره آن زیر میز
مرکز حلِ تمام مشکلات
در ده و در شهر و استان، زیر میز
روی میز از هر چه زندان بدتر است
با صفا مانند رضوان، زیر میز
بود روی میز اخلاقش چو سگ
ساکت و آرام و خندان، زیر میز
ریخته، پا شیده، ویران؛ روی میز
نو نوار ، آیینه بندان، زیر میز
وام میخواهی نخور بیهوده غم
رمز قفل بانکداران، زیر میز
هر کسی در سینماها چهره شد
رفته او با کارگردان زیر میز
رانت خواری یا زمین خواری، بدان
اینکه باید داد جولان زیر میز
بوده از عهد قدیم این ماجرا
از زمان شیخ صنعان، زیر میز
راز زیر میز در کتمان اوست
کار باید کرد پنهان زیر میز
میکشد روی قوانین یک تنه
خط نازیبای بطلان زیر میز
شاعر کج ذوق خود دانست و رفت
از برای چاپ دیوان زیر میز
مجید مرسلی
6060