تاریخ انتشار: ۷ آبان ۱۳۹۵ - ۰۵:۱۶

عصر روز سه‌شنبه، بیست و هفتم مهر، چشم به صفحه شبکه خبر دوخته‌ام تا اخبار تازه‌ را بشنوم و بخوانم. خبر تکان‌دهنده‌ای زیرنویس می‌شود: سردار مهری، رئیس پلیس راهور: «روزانه در ایران 45 نفر بر اثر تصادفات جاده‌ای از بین می‌روند و 850 نفر نیز زخمی می‌شوند!» باور نمی‌کنم و باز هم چشم می‌دوزم، چند دقیقه بعد، خبر باور نکردنی بالا، بار دیگر از مقابل چشمانم رژه می‌رود و با یک ضرب ساده به این نتیجه می‌رسم که در طول سال 16425 نفر کشته و 310250 نفر هم زخمی می‌شوند و خدا می‌داند که از این تعداد عظیم زخمی، چند‌ نفر دچار معلولیت جسمی شده و نیاز به مراقبت و پرستاری دارند و کاملاً از رده انسان‌های کاری و مولد خارج می‌شوند و صد البته می‌توان به تبعات این همه کشته و زخمی پی برد.

از روزگاری که خودرو پا به ایران گذاشته نطفه آن با تصادف - و به عبارت بهتر تصادم - بسته شده که امروز به این رقم تکان دهنده رسیده‌ایم و به‌رغم وضع قوانین جدید و نصب هزاران دوربین در جاده‌های شهری و بین شهری با افزایش هر دم افزون خودروها و رانندگانی که به مقررات راهنمایی و رانندگی اعتنای چندانی ندارند به همراه استاندارد نبودن خودروها و جاده‌ها، این آمار تأسف‌بار و تکان دهنده را رقم می‌زنند و در کنار آن، تعداد کسانی که به‌علت آلودگی هوا، در تمامی شهرهای بزرگ و صنعتی کشورمان، جانشان را از دست می‌دهند، این سؤال به ذهن خطور می‌کند: به‌کجا می‌رویم و آیا این روند دچار توقف و افت خواهد شد؟ و آیا تولید و رشد این همه خودرو- که بحث کیفیت آنها همیشه و همواره مطرح بوده- در کنار این همه خسارت، به صلاح و صرفه است؟

گفته می‌شود ماشینِ سواری، برای نخستین بار در سال 1900 میلادی- 1279 یا 1280 شمسی- توسط مظفرالدین‌شاه، به هنگام سفر و سیر و سیاحت در اروپا، که دیده و پسندیده بود، خریداری شد و به ایران آمد و همان یک دستگاه خریداری شده، به‌علت جاده‌های ناهموار آن زمان، به هنگام حمل از بندر انزلی به سمت تهران، در گردنه ملاعلی، به کوه خورد و مجبور شدند «کالسکه آتشین» را سوار بر گاری کرده وتوسط اسب و استر به پایتخت بیاورند، اما ناصرالدین شاه که شیفته و فریفته فرهنگ و تمدن غرب شده بود و سه بار به اروپا رفت تا خوش بگذراند و اسباب و اثاثیه‌ای را از فرنگ خرید و آورد- می‌توانید در سه سفرنامه چاپ شده او توسط سازمان اسناد ملی، بخشی از آنها را ببینید و بخوانید که چقدر مضحک است و بعضی از آنها اسباب‌بازی کودکان و باعث تعجب بسیار است- چرا با‌وجود آنکه نخستین ایرانی‌ای است که خودرو را در اروپا دیده بود، اما آن را نخرید و به ایران نیاورد و وقتی قرار شد بین تهران و شهرری- و به قول تهرانی‌های قدیم، شاه عبدالعظیم(ع)- واکنش جالبی از خود نشان داد و افاضاتی کرد که بخشی از آن قابل نوشتن و خواندن نیست. او به محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات خود به هنگام مشاهده ماکت ایستگاه قطار و لکوموتیو‌ها که از طرف «مسیو بواتال» بلژیکی پیشکش شده بود، به لفظ مبارک فرمودند: «شکر خورده! شتر و قاطر و خر صدهزار مرتبه از راه‌آهن بهتر است!»

این فرمایش‌ها در روز یکشنبه سوم صفر سال 1304 از سوی شاه قاجار مصدریافته و به عبارت بهتر در سال 1265 حکم شده و تنها یک سال بعد، راه‌آهن تهران به حضرت عبدالعظیم(ع) راه‌اندازی شد و شاه قاجار، می‌ترسید سوارشود و وقتی همراهان سوار شدند و لکوموتیو چند بار عقب و جلو رفت و برای کسی هم اتفاقی نیفتاد، او هم سوار شد و از آن روز تا به امروز 130سال گذشته است.

بعید است به عقل شاه قاجار رسیده باشد که این وسیله بهتر از اسب و خر و قاطر، می‌تواند خطرآفرین باشد و بلای جان انسان‌ها شود، اما چندی بعد که شنید براثر کشته شدن فردی، مردم ایستگاه حضرت عبدالعظیم(ع) را نیمه ویرانه ساخته و بلژیکی‌ها طلب خسارت کرده‌اند، دریافت که ترس و واهمه‌اش، بی‌دلیل نبوده هر چند که در دنباله آن این افاضات را نیز فرموده بودند: «... شتر و قاطر و خر صد هزار مرتبه از راه‌آهن بهتر است، حالا چهل پنجاه فرنگی طهران هستند، ما عاجزیم، اگر راه‌آهن ساخته شود، هزار نفر بیایند چه خواهیم کرد؟»

حدس شاه مستبد و فاسد قاجار درست بود، آمدند و چه آمدنی و اصلاً هم نرفتند و تا توانستند آتش کوره مصرف را تاباندند و در آن، آنقدر دمیدند که امروز تمامی شهرهای کشورمان- کوچک و بزرگ ندارند- دچار ترافیک شده و اکثر قریب به اتفاق آنها با روبه‌سردی نهادن هوا، دچار خفقان می‌شوند و اگر نسیم و بادی در نگیرد، بهترین راه تعطیل مدارس و ادارات است و ضرر روی ضرر و قدیمی‌ها به آن می‌گفتند: قوز بالای قوز! توسعه شهرها و تخلیه روستاها و شهرهای کوچک و پیش گرفتن راه و رسم شهر نشینی که کمترین آن داشتن یک وسیله‌نقلیه است، بلایی به سرمان آورده است که شاهدش هستیم و گرفتن تصدیق «اتومبیل‌چی‌گری» یا همان گواهینامه، یک ضرورت غیر قابل اجتناب برای زندگی در شهرهای بزرگ است. قدیمی‌ها، هرگاه کسی راه را از بیراه تشخیص نمی‌داد، می‌گفتند: این نان خوردن، به این ریش جنباندن نمی‌ارزد، این راه را نرو. حالا بر ماست که بیندیشیم این همه خسارت، ارزش این همه تلفات را دارد یا خیر؟

منبع: خبرآنلاین