محدثه واعظیپور: امسال، سال متوسطهاست. این به معنی ضعیف بودن فیلمها یا سرد بودن بازار رقابت در جشنواره نیست، فیلم های خوب و متوسط در این دوره زیاد هستند، بسیاری از فیلمسازان با بهترین فیلم یکی دو سال اخیر یا یک دهه اخیرشان به این جشنواره آمدهاند و این باعث خوشحالی است اما جای خالی پدیده مشهود است.
فیلمی مثل «ابد و یک روز» که توافق جمعی درباره خوب بودنش وجود داشته باشد، فیلمی مثل «مارمولک» که غافلگیرمان کند، یا «آژانس شیشهای» و «درباره الی» فراتر از محاسبهها و پیشبینیها باشد.
امسال بسیاری از ما می دانستیم که باید به تماشای کدام فیلم از میان آثار فیلم اولیها بنشینیم، پیش بینی میکردیم که «ماجرای نیمروز» تماشایی و تاثیرگذار از کار درآمده و نخستین تجربه کارگردانی پیمان قاسمخانی یک فیلم سرحال و بامزه است. پیشبینی میکردیم که «ویلاییها» یکی از بهترینهای این دوره باشد و ... این فهرست را میتوان ادامه داد، بسیاری از شنیدهها به واقعیت نزدیک بود. پس جشنواره سی و پنجم ما را غافلگیر نکرده است. البته در این دوره هم شاهد اتفاقهایی ویژه بودیم، مهمتر از خود فیلمها. از موضعگیری یک بازیگر علیه فیلمش، پیش از آنکه اکران شود. از رویارویی فیلمساز و تهیهکننده که تا نشست خبری و مقابل دوربینها ادامه یافت. از اظهار نظر عجیب یک بازیگر که وظیفه خود را ادب کردن دیگران میداند و از ژستهای اغراق آمیز یک بازیگر و کارگردان مقابل دوربینها. با این حال این جشنواره متوسط هنوز هم چیزهایی برای دوست داشتن و کشف کردن دارد.
ویشکا آسایش
قانونی نانوشته در سینمای ایران وجود دارد، گروهی از بازیگران فقط ستایش میشوند بدون آنکه واقعا استحقاقش را داشته باشند. سالها در یک قالب، در یک تیپ از این فیلم به آن فیلم میروند و نقدهای تحسین آمیز دریافت میکنند. از سویی دیگر بازیگرانی هستند که هر چقدر تجربهگری میکنند کمتر دیده میشوند و درخشش عدهای محدود، مانع دیده شدن تلاش و مهارت آنها در ایفای نقشهای متفاوت است. ویشکا آسایش در «خوب، بد، جلف»، در یک کمدی مردانه در نقشی مکمل تماشایی است. در نخستین فیلم پیمان قاسمخانی ویشکا آسایش فراتر از تجربههای قبلی اش، حتی بازی هایش در فیلم های کمدی گام برداشته. بالاتر از بازی درخشانش در «ورود آقایان ممنوع» یا بازی متوسطش در «دراکولا». اینجا با یک بازیگر تازه مواجهیم. پر انرژی، پر از ایدههای خلاقانه برای نمایش اغراق و غلو در چهره و حرکتهایش طبق قواعد سینمای کمدی. از اولین سکانس حضورش که با پژمان جمشیدی و سام درخشانی مواجه میشود تا فصل درگیری در باشگاه اسب سواری او توجه تماشاگر را جلب میکند، میمیک چهره، حالت دست ها، ایستادن و حرکت های بدنش در تمام صحنه ها به بار کمیک فیلم میافزاید. البته که نقش خانم آزاده به عنوان تهیه کننده یک فیلم تجاری و عامه پسند خوب نوشته شده است. اما هوشمندی آسایش در اجرای این نقش خوب و افزودن نمک به این شخصیت که میتوانست عصبی یا لوس از کار درآید باعث شده در فیلمی که بازی هایی درست و به اندازه دارد، او هم سهم خود را داشته باشد. برای یادآوری، سکانس رانندگی او با تریلی و تغییر لحنش هنگامی که با دوستش حرف میزند را دوباره مرور کنید. یا فصل درگیری در باشگاه و گفتگو در میانه آتش با سرگرد (حمید فرخنژاد). آسایش میتواند نامزد دریافت سیمرغ بلورین باشد.
الناز شاکردوست
الناز شاکردوست به عنوان بازیگر سینمای تجاری، در «خفهگی» تنها ظاهرش را تغییر نداده. تلاش او برای شکست تصویر قبلی و رسیدن به یک شکل تازه تحسین برانگیز است. صحرا مشرقی یکی از مهمترین شخصیتهای آثار فریدون جیرانی است. زنی تنها و طردشده که سالهای جوانی را پشت سر میگذارد و نگران آینده است. سردی، ملال و اندوه سراسر زندگی او را در برگرفته و در بازی شاکردوست میتوان اینها را دید. حرکات کند، نگاههای مات و لحن سرد و ناامید او باعث شده شاکردوست را در قالب صحرا باور کنیم. نادیده گرفتن این تلاش از سوی هیات داوران جشنواره، البته دور از انتظار نبود. دست کم شاکردوست میتوانست یکی از نامزدهای دریافت سیمرغ بلورین باشد. سالهاست که پذیرفتهایم داوران فجر، به تلاش بازیگران برای تغییر پرسونا یا طبقه بازیگریشان بیتوجه باشند، اگرچه که این شاید یکی از مهمترین وظایف هیات داوران یک جشنواره سینمایی باشد.
محمدحسین مهدویان
فیلمساز جوانی که در دهه 60 متولد شده، تا امروز سه تصویر درخشان از دورانی ارائه داده که آن را ندیده است. مهارت او در فضاسازی با هیچ یک از سینماگران ایرانی قابل مقایسه نیست. کافی است به بسیاری از فیلم هایی که در این سال ها درباره دهه 60 ساخته شده نگاه بیندازیم و یادمان بیاید که موقع تماشای آنها حتی یک لحظه احساس نکردهایم در دهه 60 هستیم. او در «ماجرای نیمروز» با توجه به جزئیات جهانی را خلق میکند که منحصر به اوست. در هیچ یک از فصل ها گاف نمیدهد و همه چیز از طراحی صحنه و لباس تا فضاسازی خیره کننده است. مهدویان در «ماجرای نیمروز» به موفقیت «ایستاده در غبار» تکیه نکرده. کوشیده به سینمای قصهگو نزدیک شود، یک درام سیاسی و پرتعلیق بسازد و در عین حال به واقعیت وفادار باشد. یکی از مهمترین امتیازهای فیلم که دقیقا متاثر از شیوه کنترل و هوشمندی کارگردان است، به بازیها برمیگردد. با دیدن احمد مهرانفر در نقش رحیم تماشاگر حتی یک لحظه نمیخندد، جواد عزتی در نقش صادق باورپذیر است و هادی حجازی فر به یادماندنی و غیرکلیشهای.
سعید روستایی
غایب بزرگ جشنواره سی و پنجم فیلمساز جوانی است که با «ابد و یک روز» ره صد ساله را در سینمای ایران، یک شبه طی کرد. فیلمنامه او امتیاز «سد معبر» است. قصهای که مانند «ابد و یک روز» متر و معیارهای قضاوت درباره انسانها را زیر سوال می برد و ذهن ما را به چالش میکشد. قاسم (حامد بهداد) یکی از بهترین شخصیتهایی است که در این جشنواره دیدهایم. عصبی، پرخاشگر، منفعت طلب و شکننده. حامد بهداد یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم ثبت کرده. یک هیولای قابل ترحم، سکانس مواجهه او با فروشندهای که اجناس دزدی میخرد را مقایسه کنید با سکانس درگیری با همسرش (باران کوثری) و گریه و التماس برای حفظ نوزاد. پایان فیلم است، باران کوثری ناامید و خسته به شیشه اتومبیل تکیه داده، قاسم به دوستش (محسن کیایی) جواب سربالا میدهد و معلوم نیست فردا پولها را به صاحبش برگرداند. سعید روستایی تقسیم بندی کلیشهای آدمهای فقیر خوب هستند و پولدارها بد، را تغییر میدهد و به جهان پیچیده و پررمز و راز انسانها وارد میشود.
هدیه تهرانی
ستاره دوست داشتنی سالهای دور، پس از مدت ها دوباره به دنیای بازیگری بازگشته است. تهرانی مثل هر بازیگری در این موقعیت و جایگاه می کوشد با انتخاب نقش هایی متفاوت، هم اعتبار گذشته را حفظ کند، هم نکتهای به کارنامه سینماییاش اضافه کند. بازی او در «اسرافیل» بیشتر در سکوت میگذرد، با کمترین دیالوگ و حتی واکنش. نوعی از سردی و ملال بر زندگی ماهی حاکم است که قابل تغییر نیست و منطق قصه درست این موضوع را به مخاطب نشان میدهد. شرایط ماهی با بازگشت بهروز (پژمان بازغی) تغییر نمیکند. در جغرافیا و شرایطی که ماهی زندگی میکند، نمیتوان انتظار بهبود اوضاع را داشت. به نظر میرسد او هم این را باور دارد، پس با دیدن بهروز شاد نمیشود، رنج و یاس در هیچ یک از سکانسهای فیلم از چشمان ماهی محو نمیشود و مراقبت و محبت بهروز هم گرما را به زندگی او نمیآورد. تهرانی به آن اندازه که در انعکاس و انتقال این سردی موفق است در استفاده از لهجه موفق نیست. اما حضورش در «اسرافیل» یکی از امتیازهای فیلم دوم آیدا پناهنده است. تهرانی در «بدون تاریخ، بدون امضا» نقشی مکمل بازی کرده. سایه زیر سایه شخصیت اصلی فیلم با بازی امیر آقایی قرار میگیرد و به اندازه او و نوید محمد زاده دیده نمیشود. بخشی از این دیده نشدن به دلیل ماهیت شخصیت پردازی است. سایه کنش جدی در برابر مرد زندگیاش ندارد. بیشتر ناظر است و همان طور که در یکی از دیالوگهایش میگوید به خاطر درخواست مرد سوالی نمیپرسد. با این همه بازی روان و بدون اغراق او، به فیلم کمک کرده است. بدون تهرانی، سایه کمتر دیده میشد و در ذهن تماشاگر «بدون تاریخ بدون امضا» نمیماند.
حمید نعمتالله
«رگ خواب» واکنشهای مختلف و متضاد در میان تماشاگرانش به وجود آورده و این نشان دهنده اهمیت فیلم در جشنوارهای است که بسیاری از فیلمهایش نتوانستهاند هیچ بازخوردی از تماشاگران دریافت کنند. «رگ خواب» خنثی نیست و چه خوب که سازنده آن یک کارگردان مرد است.
فیلم تازه نعمتالله درباره خودویرانگری در عشق است. شاید بیشتر از این، درباره یک ماجرای عاشقانه که برای مینا (لیلا حاتمی) شخصیت اصلی فیلم رخ میدهد و او را تا مرز نابودی پیش میبرد. طبیعی است که فیلم درباره همه زنان، همه مردان و همه روابط عاشقانه نیست. داعیه این را هم ندارد. آنچه مینا انجام میدهد ممکن است برای تعدادی از مخاطبان فیلم غیرمنطقی و اشتباه باشد. این که شخصیتی در یک فیلم چه راهکاری برای حل مشکلاتش دارد با مقیاس منطق یا اصول روان شناسی سنجیده نمیشود، بلکه بر اساس دنیای آن فیلم و حال و هوای شخصیتها سنجیده میشود. اگر همه چیز را با متر و معیارهای اخلاقی و علمی اندازه بگیریم بسیاری از آثار هنری خلق نمیشوند و بی شمار شخصیتهای این آثار را نمیتوان دوست داشت یا با آنها همدلی کرد. اگر به تفاوت انسانها قائل باشیم و بپذیریم که یک رویداد بر افراد مختلف تاثیر متفاوت دارد، میتوانیم مینا را باور کنیم.
عشق به عنوان یکی از مهمترین چالشهای زندگی، پیامد، تاثیر و کارکردهای مختلفی در سرنوشت انسانها دارد. عشق در این قصه و در این موقعیت که نعمتالله و نویسنده فیلمنامه «رگ خواب» از میان میلیونها موقعیت عاشقانه انتخاب کردهاند به خودویرانگی مینا منجر میشود، همان طور که در بسیاری از انسانهای دیگر مشابه چنین وضعی رخ داده، میدهد و خواهد داد. بسیاری که تعدادی از آنها را در فیلمها و داستانها دیدهایم. در فیلم «شب یلدا» (کیومرث پوراحمد) حامد (محمدرضا فروتن) پس از دانستن رابطه مهناز (الهام چرخنده) با دوستش همچنان به او کمک میکند. برایش پول میفرستد و دوران سوگواری و تنهایی را مدتها ادامه میدهد. در «لیلا» (داریوش مهرجویی) موافقت لیلا با ازدواج دوم همسرش، همپا شدن با رضا (علی مصفا) و رفتن به خواستگاری برای او منطقی است؟ آیا آماده کردن منزل برای همسر دوم و انتظار در شب عروسی خودویرانگی لیلا نبود؟
در فیلم «معلم پیانو» (میشاییل هانکه) اریکا (ایزابل هوپر) خودویرانگری نمیکند؟ در حوزه ادبیات آثار مشهوری چون «مادام بواری» (گوستاو فلوبر) و «آنا کارنینا» (لئو تولستوی) که بارها از آنها اقتباس تصویری شده، درباره زنانی نیست که قواعد و اصول اخلاقی و اجتماعی را به خاطر عشق کنار گذاشته و خودویرانگری میکنند؟ «رگ خواب» به تفاوتهای رابطه عاطفی از نگاه زن و مرد میپردازد و به درستی موفق میشود این جهان متفاوت و دور از هم را خلق کند. برای مینا که پیشتوانه روحی ندارد و پس از جدایی و ترک خانواده تنهاست، کامران (کوروش تهامی) تکیهگاه است. فرم روایت و استفاده از نریشن استراتژی درست برای این است که تماشاگر متوجه شود فیلم از نگاه مینا روایت میشود، آنچه رخ داده برداشت و باور او به عنوان یک زن تنها و نیازمند همراهی است، نه همه واقعیت این رابطه.
فیلم البته خالی از اشکال نیست، رابطه مینا با دوستش (الهام کردا) و با پدرش میتوانست بهتر از این باشد. میشد به گذشته مینا اشاره کرد، تا خاستگاه اجتماعی و علایق او آشکار شود. با این همه و در شکل فعلی فیلم تازه حمید نعمتالله با فاصله از چند تله فیلمی (ای دوست مرا به خاطر آور)، (لب دریا) و... که با موضوع اختلافهای زن و شوهری برای تلویزیون ساخت و با معیارهای آن رسانه، تصویری پاستوریزه و تخت از این چالشهای دشوار ارائه میداد، فیلمی است تاثیرگذار و درگیر کننده. فیلمی که به خاطر نمایش جزئیات و حس و حال زنانه، برای تماشاگران زن دوست داشتنیتر است. پایان فیلم، امیدبخش است. مینا مثل هر عاشق دیگری دوران دشوار دلدادگی را تمام کرده و به روزهای تازه میاندیشد. هر چند زخم عشق التیام نمیپذیرد.
5858