نوشته زیر گزیده سخنرانی دکتر حمید پارسانیا در نشست " علم غربی و علم اسلامی " در در دانشگاه شهید عباسپور است.
• چهار تعریف مختلف از علم وجود دارد که اولین تعریف آن، تعریف پوزیتیویستی است.در این تعریف گزارهای علم است که آزمون پذیر باشد و گزارهای که نتوان آنرا آزمود، علمی نیست. این تعریف هم اکنون آنقدر جا افتاده است که خلاف آن ممکن است ایجاد تعجب کند اما در واقع «ساینس» تا نیمه دوم قرن نوزدهم به این معنا به کار برده نمیشد. پیش از آن دانشی روشمند بود که به شناخت جهان از طریق آزمون و روشهای عقلی میپرداخت و در برخی موارد به تناسب موضوع، آزمون،کارآمدی نداشت.
• چیزی که باعث شد این تعریف جا افتاده و مستقر شود سیطره فلسفه حس گرایی بود که راه شناخت را فقط حس میدانست و وقتی این فلسفه اصل قرار بگیرد شناخت علمی شناخت حسی و آزمون پذیر خواهد بود. این تعریف تا نیمه دوم قرن بیستم به مدت حدود صد سال استقرار داشت.در این دوره معارفی که از راهی غیراز حس به دست میآید خیالات، داستان و اسطورههایی است که حتی بعضی معنایی نیز برایش قائل نمیشوند و آنها را به مهملات فرو میکاهند. اگر معنایی نیز برای آن قائل میشوند آنها را گزارههای معناداری میدانند که «مفید» هم میتواند باشد اما علم نیست و این تنها علم است که جهان را میشناسد.
• پوزیتیویست تمام تلاشهایی که بشر در گذشته از راههای غیر تجربی برای شناخت جهان کردهاند را علمی نمیداند و آنها را معارف اسطورهای یا فلسفه مینامد. از نظر آنها دانش تجربی قابلیت روشن کردن همه چیز را دارد و آنها سعی میکنند مکاتب و فلسفههای علمی ایجاد کنند و در نهایت هر چه هست را مادی دانسته و هر چه مادی نیست را نیست میانگارد.
• پوزیتیویستها دستانشان را به وسعت تاریخ گشوده و بر آغاز و پایان آن مینهند و آنرا حائز پنج مرحله میدانند: کمون اولیه، برده داری، و فئودالیته، سرمایهداری و کمون نهایی. این فلسفه تاریخ علمی است. آنها همه عالم را دارای چهار فصل دیالکتیک دانسته و بقیه فلسفه را تخیل میدانند زیرا تنها فلسفه علمی است که زیرمجموعه یافتههای علمی است. این دیدگاه با نوعی ماده پنداری جهان همراه است. از نظر آنان معارف شهودی نیز «پیشامعرفت» است.
• «آگوست کنت» تفسیر دینی از عالم را مربوط به دوران کودکی بشر و معرفت فلسفی را مربوط به سن بلوغ بشر میداند و مقطع سوم را که مربوط به دوران عقل و توانمندی بشر است نیز مقطع علمی معرفی می کند.
• بنابراین تا دین و فلسفه هست علم نمیتوانسته باشد و حال که علم آمده، جایی برای آن دو نیست. در نتیجه از این دیدگاه «علم اسلامی» یک پدیده پارادوکسیکال (متناقض) خواهد بود.
• از این نظر علم، شرقی و غربی ندارد و تنها تاریخی است و پایان تاریخ هنگامه علم است و علم اگر بخواهد با فلسفه یا دین جمع شود پارادوکس و عقب گرد تاریخی است. در قرن بیستم اما این نگاه توهم زدایی شد. اما همچنان در این تعریف نیز در علم باید و نباید راه ندارد و از این منظر دانش از ارزش جداست بنابراین گزارههای اخلاقی و ارزشی از علم خارج شدند.
• بنابراین در این تعریف علم، علم اسلامی علمی است که برای گسترش و حفظ ارزش های اسلامی تلاش کند و علم غربی نیز از این نظرگاه علمی است که برای آرمانهای فرهنگ غرب سازماندهی شده باشد.
• تحول دیگری از دهه سی و چهل و از دهه شصت به سرعت روی داد و فیلسوفان علم به این پرداختند که گزارههای علمی که از راه حس به دست میآیند بر گزارههای دیگری مبتنی است که آزمون پذیر نیستند همچون علیت و عدم تناقض.
• ایدئولوژی،علم، «توماس کوهن» از اولین کسانی است که میگوید علوم و گزارههای تجربی بر گزارههای غیر تجربی استوار است که این گزارهها و الگوها پارادایم نام دارند و خود پارادایمها توسط جامعه علمی به دلایل روانی، تاریخی و فرهنگی و غیره انتخاب میشوند و به دلایلی آنها را پس میزند که در این صورت ساختار علمی جدیدی پایه ریزی میشود.
• بنابراین به گفته او علم بر مبانی غیر علمی استوار است. وقتی علم که کارش روشنگری است بر چیزی استوار است که تاریک است و روشناییپذیر نیست و در یک بیابان تاریک خیمه زده است هویت روشنگرانه خود علم از بین میرود. سپس «فایرابند» کتابی نوشت که «بر ضد روش» نام دارد و گفت چیزی به نام روش علمی وجود ندارد. روش حسی به شکلی مستبدانه همه روشها را کنار زده است و سایر روشهای آگاهی را به چالش کشیده و با این کار اینکه جهان مدرن جهان روشنگری است به زیرسؤال رفت.
• وقتی گزارههای سنگ بنای علم میتواند گزارههای نا آزمون پذیر باشد میتوان آنرا از سایر روشهای شناخت انتخاب کرد و علمی دیگر گونه داشت. در این دیدگاه هر مکتبی میتواند بر اساس مبانی خود مدل تئوریهای علمی خود را انتخاب کند. لازمه آن نوعی نسبیت علم است و علم در هر فرهنگی متناسب با آن میتواند رشد کند. این تعریف زمینه پسامدرن را فراهم کرد بنابراین هر مکتبی شروع به باروری علم در ساحت خود کرد.
• نتیجه این دیدگاه نوعی نسبیت گرایی نسبت به ساختارهای علمی و از دست رفتن ارزش کاشفیت و جهانشمولی آن است و علم تئوری پردازی جهت تصرف در عالم است بر اساس توهماتی غیر علمی که خود گرایشی فرهنگی و تاریخی است.
• در این دیدگاه شما علمی اسلامی با ساختارهای تئوریک متفاوت میتوانید داشته باشید و اینگونه پنداشته میشود که این دیدگاهها به فریاد ما رسیده است اما این غلط است زیرا ابتدا علم به تنگنای آزمون پذیری گرفتار میآید و سپس در مرحله سوم چون پنداشته میشود که بر بدیهیاتی غیر علمی استوار است باید به علم بودنش نیز شک کرد. بنابراین میتوان معرفت عقلی را پذیرفت، در دامنه متافیزیک نیز معیارهایی داشت و در مبانی معرفتی خود معیار صدق و کذب داشت و علمی بر آن اساس بنا نهاد که از شکاکیت و نسبیت به دور بماند.