روزی مأمون خلیفه عباسی با خوشحالی و در حالی که با خود نامه بلندبالایی را همراه داشت، بهدیدار امام رضا(ع) رفت.
مأمون در حضور امام(ع) نشست و نامه را برای امام(ع) خواند.
در آن نامه آمده بود که برخی روستاهای کابل بهدست لشکریان اسلام فتح شده است.
خواندن نامه که پایان یافت، امام رضا(ع) خطاب بهمأمون فرمود:
«فتح روستایی از بلاد شرک و کفر، تو را اینگونه خوشحال ساخته است؟!»
مأمون گفت: «آیا این خبر، خوشحالی و شادمانی ندارد؟!»
امام رضا(ع) خطاب بهمأمون خلیفه عباسی فرمود:
«ای مأمون، ... در باره امت محمد و حکومتی که بر آنان داری از خدا بترس؛ زیرا تو کارهای مسلمانان را ضایع کردهای، و کار را بهدست کسانی سپردهای که بهغیرحکم خدای عزوجل داوری میکنند و خود در این سرزمین ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرود آمدن وحی را ترک کردهای، و بر مهاجران و انصار با نبودن تو ستم میرود، و سوگند و پیمان هیچ مؤمنی را نگاه نمیدارند، و روزگار بر مظلومان بهسختی میگذرد و آنان برای زندگی بههزینهای دسترسی ندارند، و کسی را نمییابند که شکایت نزد او برند.
آیا نمیدانی زمامدار مسلمین همچون تیرک میان چادر است که باید [نسبت او بههمه مردم یکسان باشد و] هرکس که بخواهد بهاو دسترسی داشته باشد...؟!»
دو نکته:
از این گفتوگو و سخنان امام رضا(ع) بهمأمون استنباط میشود که؛
۱. برقراری عدالت در داخل کشور اسلامی و ریشهکن کردن فقر و محرومیت و رسیدگی بهمشکلات مردم، مایه خرسندی و خوشنودی خدا و حاکم مسلمین است، نه کشورگشایی و فتوحات تازه و افزودن بر قلمرو جغرافیایی کشور اسلام، بدون اینکه محتوای اسلام و جوهر دین که عدالت است، اجرا بشود.
۲. راه تبلیغ و گسترش اسلام در جهان، ایجاد جامعه نمونه اسلامی است که جهانیان با مشاهده آن، خودشان گرایش قلبی بهاسلام پیدا کنند، نه کشورگشایی بهضرب شمشیر و نه اینکه ظواهر اسلام با زور و اجبار بر آنان تحمیل شود.
منبع حدیث:
۱. عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶
۲. مسند امام رضا، ج ۲، صص ۱۴۹ و ۱۵۲
/6262