«اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ اَكْرِمْنى بِنُورِ الْفَهْمِ»
«پروردگارا مرا از تاريكیهای وهم بيرون آور و به نور فهم گرامیام بدار»
در فاصله سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ میلادی جنگ های سی ساله در اروپا به وقوع پيوست. اين جنگها واکنشی قومی در برابر هژمونی پادشاهی مقدس رومی-آلمانی بود که در ظاهر به شکل یک نبرد مذهبي میان پروتستانها و کاتولیکها رخ نمود و به تدريج و با فرسايشي شدن درگيريها و تثبیت قدرت طرفهای درگیر مقدمات شکلگیری نظريه جامع «دولت- ملت» را به وجود آورد. در واقع آنچه در پایان این دوره سیساله رخ نمود این واقعیت بود که هیچ یک از دولتهاي اروپایی نمیتوانست همچون امپراتوری شارلمانی نقش قدرت برتر را در عرصه سیاست این قاره بازی کند. در نتیجه طرفهای درگیر رفته رفته پذیرفتند که از نظر قدرت کمابیش با یکدیگر برابر هستند و برای خاتمه دادن به این جنگ بیحاصل و ویرانگر چارهای جز انعقاد یک پیماننامه صلح از موضعی برابر ندارند.
در نتيجه، پیماننامه صلح وستفاليا در سال ۱۶۴۸ منعقد و بر جنگهاي سي ساله پايان داده شد. روابط بینالملل نوين نيز بر اساس نظريه دولت- ملت كه در آن حاكميت ملتها برابر و مداخله غير قانوني اعلام گرديد، حاصل شد. بنا به تعريف، دولت-ملتها از چهار عنصر برخوردارند كه عبارتند از: حاکمیت، مردم، سرزمین، حکومت. از اين رو پیماننامه صلح وستفاليا با قرار دادن كشورها در عرض يكديگر، زمينه ايجاد صلحي نسبتاً پایدار را ميان ملتهاي اروپائي ايجاد نمود.
اما به تدريج جان مایه نظم سابق که در آن كشورها در نظمی عمودی طبقهبندی میشدند از نو پديدار شد و با وقوع انقلاب فرانسه و جهانگشائي ناپلئون، رفته رفته «قدرت» و سازوكارهاي تنظيم آن به عنصری كليدي در روابط بینالملل نوین تبديل شد. در اين دوران گروهی از اندیشمندان و نظریهپردازان موسوم به رئاليستها يا واقعگرايان ظهور كردند و مدعي شدند كه براي تداوم صلح بايد میان کشورهایی که با یکدیگر تضاد منافع دارند، در قدم اول ساز و كاری برای تنظیم و توزيع قدرت ايجاد نمود. تجلي اعمال چنين روشي نيز از «كنگره وين» آغاز و با «كنسرت اروپا» ادامه يافت كه در تاریخ نهادهای بینالمللی از نخستین گردهمآییهای بزرگ سران دولتها به شمار ميآید. با فراز و نشيبهاي متعدد، رعایت اصل توازن قوا به عنوان راهكار اين گروه توانست به مدت نزدیک به چهار دهه صلحي نسبتا پایدار، شامل دوران «صلح مسلح»، در ميان ملتهاي اروپائي ايجاد نمايد كه تا شروع جنگ جهاني اول تداوم داشت.
در این نظم غالبا، انگلستان نقش موازنهگر را به عهده داشت و توازن ميان قطبهاي اصلي را برقرار مينمود. البته مثال و نمونه كلاسيك چنين توازني در تاريخ روابط بینالملل به توازن قدرت بین دولت-شهرهاي اسپارت و یونان بر ميگردد که جنگهای پلوپونزی در نتيجه بر هم خوردن اين توازن توصيف ميشود.
به طریق مشابه، جنگ جهانی اول نیز با به هم خوردن توازن قدرت ميان كشورهاي اروپائي به وقوع پیوست و در پی آن پرسشهای گوناگونی پیش روی طرفداران نظریه واقعگرائي قدرت محور قرار داد که پاسخ روشنی برای آن نداشتند. از این رو رفته رفته نظريات آرمانگرايانه صلح نيز وارد ادبيات روابط بينالملل شد تا با ارائه یک نظم جايگزين، نواقص نظري موجود در ادبيات واقعگرائي را برطرف سازد.
تاكيد بر مفاهيم صلح دمكراتيك و وابستگی متقابل از جمله محورهاي اصلي در ادبيات آرمانگرائي این دوره به شمار ميرود. از این رو برای تحقق این صلح، پیریزی نهادي به نام جامعه ملل (۱۹۴۶-۱۹۲۰م) بر اساس نظريات صلح جهاني فيلسوف مشهور، امانوئل كانت مطرح شد و قدرت سلطهجوی دنیای معاصر، ایالات متحده آمریکا نیز در همان بدو امر جزو حاميان اين ايده و سازمان بینالمللي بود. اما به دلیل اعتقاد سیاستمداران این کشور به رئالیسم قدرتمحور طولی نگذشت که حمايت خود را پس گرفت و همين امر بتدريج انحلال جامعه ملل را موجب شد.
در پیچ و تاب رقابت بي نتيجه نظريهپردازان ايدهآليستي و رئاليستي و با بر هم خوردن توازن قوا به نفع آلمان در جنگ جهاني دوم مجدداً زمينه حمايت از نظريات ايدآليستي فراهم آمد که موجب شد در فاصله سالهای ۱۹۴۶-۱۹۴۵ نهاد تازه تأسیس سازمان ملل کنونی جانشين جامعه ملل گردد و براي رفع نواقص پيشين، جايگاه كشورها بطور همزمان در طول و عرض يكديگر يعني لحاظ نمودن حاكميت برابر براي همه در مجمع عمومي و جايگاه برتر براي دارندگان سلاحهای هستهاي با اعطاي حق وتو در شوراي امنيت، تعريف شود.
جنگ سرد نيز متاثر از نظريات تحول يافته رئاليستي، با محوريت «توازن وحشت» به جاي توازن قوا مانع از برخورد نظامي ابرقدرتها شد و همزمان که نظريات ایدهآلیستي در صحنه بینالمللي جلوهای پر رنگتر به خود میگرفت ایده صلح جهانی در قالب نظريات وابستگي متقابل ظاهر گردید. در حقیقت اين روند بود که موجب شد موج تشكيل همگرائيهاي منطقهاي ریز و درشت و در راس آنها اتحاديه اروپا به همه مناطق جهان تسري پیدا کند.
با اين تفاسير مشاهده ميشود كه تقريبا از زمان جنگ جهاني دوم به بعد رئاليسم و ايدهآليسم در نزاعي برابر و دائمي بسر برده و بصورت مكمل پديده اي بینالمللي را توجيه و يا هدايت نموده اند. البته نباید اين نكته را نيز فراموش كرد كه به تدريج اين نظريهها دچار تحول شدهاند و در روندی اجتناب ناپذیر در بعضي از حوزهها به وحدتي ضمني رسيده اند.
به عنوان نمونه وابستگي متقابل كشورها در دوران معاصر به عنوان عنصري واقع بينانه مد نظر قرار ميگيرد و بگونه اي ظاهر میشود که گویا كشورها ناگزير از پذيرش آن هستند و براي ادامه بقا همانند قدرت نظامي بدان محتاجند.
انتخاب دونالد ترامپ بعنوان رئيس جمهور جديد در امريكا زمينه تقابل نظري مذكور را يك بار ديگر فراهم نمود. بگونه اي كه انگار امريكا در دوران جديد، در صدد بازگشت به رویه رئالیسم با محوريت قدرت سخت در عرصه بینالمللي است. چراكه باز از نو همانند دوران نبردهای سی ساله از اعمال قدرت و سلطهجویی یاد میشود که در صورت بندي جدید آن، در بستن مرزها بهروی مهاجران و انتقال فعالیت شرکتهای آمریکاي از خارج به داخل و تقويت قواي نظامي جلوهگر شده است. غافل از آنکه اين نوع برداشت از رئاليسم خود ذاتا به دور از واقعيت است و انتقادات زيادي را با خود به همراه دارد و پايان آسان و خوشايندي براي آن قابل تصور نيست.
آنچه كه اين روزها در امريكا از آن بعنوان رئاليسم قدرت ياد ميشود در واقع برداشتي عوامانه از مليگرائي افراطيست كه حتي اعتراض جدي صاحب نظران رئالسيتي را نيز در پي داشته و پر مخاطره و پر هزينه توصيف ميشود.
شاید بتوان برای سادگی درك مطلب، جامعه آمریکا را به دو بخش خردگرا و یا فرهیخته که تمرکزشان بیشتر در غرب و شرق اين كشور است و بخش توده گرا که عمدتا در مرکز و جنوب آمریکا هستند تقسیم کرد.
طیف توده گرا شامل ملی گرايان مذهبی با گرايشات آخرالزماني هستند كه در دوران بوش پسر حضور پر رنگي در سياست داشتند و تشكيل حكومت اسرائيل را زمينه ساز رجعت مسيح ميدانستند. اما پديده جديدتر، ملیگرایی التقاطی[۱۲] متشکل از متعصبین مذهبی و ناسیونالیستهاي نژادپرست ميباشد كه عوام گرائي افراطي و آنچه كه در آمریکا از آن به عنوان دموکراسی جكسونيستی نام برده ميشود را نمايندگي ميكند. آزاديهاي فردي و احترام و عزت امريكائي سر لوحه سياست هاي اين گروهها است.
اين در حاليست كه تا قبل از انتخاب ترامپ، نظام غالب در آمریکا همواره در اختیار فرهیختگان و خردگراها معتقد به حفظ وضع موجود بوده که در صدد هضم بخش ناهمگون يا همان توده هاي متمایل به قدرت سخت در نظام سياسي بودهاند. در اين نظام غالب، تفاوت بین دمکراتها و جمهوری خواهان جزیی و حول مسائلی از قبیل بیمه، حقوق کارگر و کارفرما، سقط جنین، آزادي و حقوق اقلیتها قرار دارد كه با مفاهیم و ارزشهاي مشخصي تعریف شده و دارای چهار چوبي كلي هستند. اما حاكميت جديد بنوعي در قامت اپوزيسيون نظام غالب ظاهر گرديده و جمعیتهای ناهمگون با خواسته های متفاوت را نمايندگي مينمايد. لذا شاهد حضور طيفي از مشاوران در اطراف رئيس جمهور هستيم كه از افراد ضد یهود تا طرفداران پر و پا قرص صهیونیسم را در بر ميگيرد.
نتيجه اينكه جامعه آمریکا بشدت در حال قطبي شدن است و اين ميتواند بر روي سياست خارجي اين كشور نيز اثر گذار باشد. اگر جمهوری خواهان بطور سنتي در صدد ایجاد روابط با متحدان جهاني و منطقه اي بر اساس اصول ژئوپوليتيك بوده اند و دمکراتها نيز روابط خود با ديگران را بر اساس اصول ارزشي تعريف ميكنند، دولت جديد در امريكا احتمالا به رويكردي التقاطي و غير قابل پيش بيني روي خواهد آورد.
با توجه به تجارب و موارد مشابه در گذشته، امكان تسري وضعيت پيش آمده در آمریکا به اروپا نيز وجود دارد و شواهدي از آنرا ميتوان بسادگي در رقابتهاي انتخاباتي در كشورهاي اروپائي مشاهده كرد. اگر چنین شود شدت سردرگمی و پیچیدگی در تعاملات بینالمللي براي همه كشورها افزايش خواهد يافت.
جمهوري اسلامي ايران بعنوان يك قدرت منطقهاي بدون شك تحت تاثير تحولات بینالمللي است و در شرایط جديد از فرصتها و تهديدات تازه مبرا نميباشد و تسري گفتمانهاي لجام گسيخته، افراطي و التقاطي همانند آنچه كه درامريكا ظاهر شده به محيط سياسي كشورهاي منطقه ميتواند بيشترين تهديد را براي ما در پي داشته باشد. در عين حال، مديريت محيط پيراموني با استفاده از سردرگمي استراتژيك غرب در نتيجه تحولات اخير ميتواند بهترين فرصت را براي بهره برداري در اختيار ما بگذارد. از اينرو نباید اجازه رسوخ انديشه هاي نا سالم به حوزه سیاست داخلی و ایجاد شکاف در حاکمیت را داد. در واقع گفتمان انقلاب اسلامي بيش از گذشته فرصت گسترش و عرضه به ملتهاي اسلامي را يافته و اتحاد و همبستگي ملي و سياسي ما ميتواند در رسيدن به اهداف انقلاب بيش از هر زمان ديگري ما را ياري نمايد.
يكي از راهكارهاي دشمن در چنين شرائطي ايجاد ياس و سردرگمي براي ملت است كه در نتيجه القا ناامني، فساد گسترده و القا حس رواج بي عدالتي در اكثر شئونات زندگي بوجود ميآيد و ميبايست بطور جدي و واقعبينانه با آن مقابله نمود
متقابلا بايد از تسري ابراز احساساتمان به حوزه هاي سياسي نيز جلوگيري كنيم. ذوقزدگي و انتظار فروپاشي سريع آمریکا در نتيجه تحولات اخير يكي از اين موارد است. به جاي آن بايستي به فكر تقویت بیش از پیش انسجام داخلی حول محور رهبری و دقت در اظهارات و شعارها بود. توجه به شرایط حساس انتخابات پیش رو و تعدیل رفتارها از اهميت ويژهاي برخوردار است بگونهای که موضع گیریهای سیاسی داخلی بيشتر حول محور منافع ملی باشد تا منافع حزبی.
در صحنه بینالمللي فرصتي فراهم آمده تا آنچه مدتهاست بدان معترض بوديم مورد اجماع جهاني واقع گردد. لذا ميبايست هماهنگ با ملتهاي معترض جهان پیش برویم و از اختلاف نظر موجود ميان كشورها به خصوص كشورهاي غربي، برای مثال درخصوص برجام، بهره مند گرديم.
در ارزیابی سیر تحول انقلاب اسلامی دو عنصر مهم باید به طور همزمان در نظر گرفته شود: یکی تدبیر و دیگری تقدیر است. تقدیر همواره به کمک کشور عزیزمان ایران آمده است. به عبارت بهتر، اگر با تدبير از فرصت پیش آمده نهايت استفاده را به عمل آوريم، يقينا تقدير يكي از بهترين دورانهاي پس از پيروزي انقلاب را براي ما رقم خواهد زد. چرا كه موضوع هسته اي در قالب برجام سر و سامان گرفته، توان نظام و امنیت ملی كشورمان تقويت يافته و محیط پیرامونی ما مستعد تعامل فراگیر خواهد شد.
« فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ ﴿۶۱﴾ قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ ﴿۶۲﴾ »
« چون دو گروه همديگر را ديدند ياران موسى گفتند ما قطعا گرفتار خواهيم شد (۶۱) گفت چنين نيست زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد (۶۲) »
(سوره شعراء، آیات ۶۲-۶۱)
رئیس سازمان انرژی اتمی
52310