به شوق بوسه نشاندن به خاکِ پایِ حسین
قلم گرفتم و قَصدم غزل برای حسین
غزل؟ نه، کوزة کوچک چه جای اقیانوس!
چگونه اش بنشانم در اِستِوای حسین؟
«نه من بر آن گُلِ عارض غزل سرایم و بس»
قصیده قصد نمایم پیِ ولایِ حسین
قصیده نیز بسنده نمیشود، حتی
به مثنوی نتوان گفت کبریای حسین
تمامِ حرفِ دلم کی به شعر میگنجید
کمک گرفته ام اول من از خدای حسین
و هم ز حافظ شیرینسخن مَدد جُستم
برای سِیر به حالِ خوش و هوای حسین
سپس ز عشق مدد خواستم به شوق و امید
مگر شود سخنم در خور رَثای حسین
زبعدِ حضرتِ یزدان، ز بعد حافظ و عشق
کمک گرفته ام از مخزن سخای حسین
«خدای را مددی ای دلیلِ راه که من»
قدم نهاده ام اینسو به اِتّکای حسین
به سعی و همتِ عالی، بضاعت اندک
به هر طریق شدم من سخن سرای حسین
مفاعِلُن فَعَلاتُن، مَفاعِلُن فَعَلات
به بحرِ مُجتَثِ مَخبون به کف حنای حسین
غزلقصیدهای آمد، تمام خیس از اشک
اشاره ای ست ولیکن ز ماجرای حسین
«بکن معامله ای وین دل شکسته بخر»
که بهتر است ز هر فرش بوریای حسین
«صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را»
که سر به کوه مَنِه، جز پی لقای حسین
شکرفروش چه میداند از حلاوتِ عشق
شکر مجوی زِ نِی، جو ز نینوای حسین
«به خُلق و لُطف توان کرد صید اهلِ نظر»
ببین به سیرت و سیمای پارسای حسین
«سَهی قدانِ سیهچشمِ ماه سیما را»
ببین چه اوج گرفتند از اقتدای حسین
«سرودِ زهره به رقص آورد مسیحا را»
اگر زند ز غلامی دَم از وفای حسین
«گشادِ کارِ من اندر کرشمه های که بست؟
خدا، «به صورت و ابروی دلگشایِ حسین»
«مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند»
زمانه با قصبِ نرگسِ قبای حسین
«ز کار ما و دلِ غنچه صد گره بگشود»
نسیم گل ز پی حُرمت و هوای حسین
«رواق منظر چشم من آشیانة» اوست
بگو صبا به سلیمانِ بادپای حسین
«تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال»
به بامِ دل بنشین خوش، ایا صبای حسین
«دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد»
شنو ز مأذنه گلبانگِ آشنای حسین
«خیال روی تو در هر طریق همرهِ ماست»
که گنبد فلکی پُر شد از صلای حسین
«به رَغمِ مدعیانی که منعِ عشق کنند»
هزار مرتبه ایمان به ربّنای حسین
«تو را ز کنگرة عرش میزنند صفیر»
اگر دَمی بزنی گام در رضای حسین
«سروشِ عالمِ غیبم چه مژده ها داده است»
به قطره اشکی و شوقی پی دعای حسین
«نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر»
برای شاه شدن، شو گدا، گدای حسین
«غمِ جهان مخور و پند من مبَر از یاد»
چو کاه جاذبه ای جو، به که ربای حسین
«رضا به داده بده وَز جبین گره بگشای»
برو مقایسه کن غُصّه با قضای حسین
«چو بر من و تو در اختیار نگشاده است»
به درد چاره مجو، جز درِ شفای حسین
«مجو درستی عهد از جهانِ سُست نهاد»
از ابتدا بنگر تا به انتهای حسین
«به دُرد و صاف تو را حکم نیست دَم دَرکش»
ببین به زخم عزیزان و اَقربای حسین
«غلامِ همّت آنم که زیر چرخ کبود»
گذشت از همه هستی، چنانکه رای حسین
سؤال کرد ز مردانِ دشمن و جز حرّ
نداشت پاسخ مردانهای بیای حسین
«شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست»
علیِّ اصغر و یک تیر و، وای، وایِ حسین
چو نیستی است سرانجامِ هرکمال که هست
علیِّ اکبر و میدان و پس عزای حسین
به این مصیبت عُظما شکست قامتِ سرو
که بود شبهِ رسولالله، آن عصای حسین
«سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت»
چو دید قامتِ خمگشته و دوتای حسین
«چو لافِ عشق زدی سَر بباز چابک و چُست»
چنان که قاسم و عبّاس در وفای حسین
«نشانِ عهد و وفا نیست در تبسّم گل»
ببین چه کرد فلک با قدِ رسای حسین
«مجوی عیش خوش از دورِ باژگون سپهر»
ببین چه ساخت ز سروِ سپهرسای حسین
«ز فرق تا قدمش هرکجا که مینگرم»
شدهست چشمة خون، گویم از کجای حسین؟
دمی به مجمعِ طفلانِ نور سر بزنیم
کجاست خیمة طفلان؟ به کربلای حسین
«بنال بلبل بیدل که جای فریاد است»
از آتشی که فروسوخت خیمه های حسین
«چو بشنوی سخن اهلِ دل مگو که خطاست»
به خواب دیده رقیّه چه؟ لای لای حسین
چگونه خنجرِ کین حنجرِ امام بـُرید
که بوسه گاه نبی بود حلق و نای حسین
حسینُ مِنّیِ آن مهربان چه معنی داشت؟
حسینِ مصطفوی بود مصطفای حسین
چو «با شکستگی ارزد به صدهزار درُست»
خوشا دلی که شکست از پیِ بُکای حسین
برای آن که گشاید تو را هرآن مشکل
بده تو دست به دستِ گره گشای حسین
میان خلق تو یکتایی و یک استثناست
کسی بجوید اگر در زمانه تای حسین
فقط شبیه تو زینب! که با بیان رساش
خبر رساند به آفاق و ماسوای حسین
هنوز از پس این قرنها به گوش آید
به سرفرازی و آزادگی ندای حسین
تمام سروقدانِ حماسه در تاریخ
فدای سروِ سرافراز و دلربای حسین
فسوس بر دل آنکه ز داغ او خون نیست
خوشا کسی که ضمیرش شد آشنای حسین
«شدم زدست تو شیدای کوه و دشت و هنوز»
نیافتم به دل آرامشی وَرای حسین
«علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن»
شفاست ذکر مُهنّا و جانفزای حسین
بلی «خلاصه جان خاکِ آستانة اوست»
و صیقلِ دل و جان، اسم باصفای حسین
«من آن نیام که دهم نقدِ دل به هر شوخی»
از ابتدا شدهام مست و مبتلای حسین
«درِ خزانه به مهر وی و نشانة اوست»
خصوص بستة آن زلفِ مشک سای حسین
«سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد»
به مجمع شهدا سازِ غمزدای حسین
«بیار باده که در بارگاهِ استغنا»
نداشت ساقی غم می به اشتهای حسین
مرا به بندگی خواجة جهان انداخت
غزلقصیدة ناقابلم برای حسین
مخور تو غبطه به این ذوق نارس احسان
تو نیز تکیه کن اکنون به متکای حسین
در انتهای سخن لال میشود شاعر
که بغض کرده گلویش از ابتلای حسین
/6262