یکی از ویژگیهای اساسی انتخابات در کشور ما در طول سالهای پس از انقلاب که دموکراسی جوان ایران رو به شکلگیری است، در آن بوده است که شور و هیجان خاصی در دوران انتخابات ظاهر میشود اما بلافاصله پس از آن و یا اندکی پس از آن فرومینشیند. به عبارت دیگر حیات سیاسی عمدتاً در دورههای کوتاه انتخاباتی تبلور مییابد و پس از آن گویی از آن همه شور و هیجان و احساس اثری باقی نمانده باشد، با نوعی خلأ همراه با نوعی افسردگی برای آنها که انتخابات را باختهاند و نوعی شعف ناپایدار و توهمزدایی زودرس برای آنها که انتخابات را بردهاند همراه است.
دلیل این پدیده را در چه عواملی میتوان دانست؛ به نظر ما سخن گفتن از یک دلیل واحد در این زمینه کار درستی نیست اما میتوان به دلیلی عمده و یا لااقل به یکی از دلایل عمده اشاره کرد و آن این است که امر سیاسی در کشور ما هنوز تا حد بسیار زیادی با احساسات و عواطف غیرسیاسی آمیخته است و این تازه به جز میزان بالایی از آرمانگراییهای غیرقابل اجرا و یا تهدیدها و تخریبهایی است که در طول انتخابات انجام میگیرد. در واقع انتخابات به مثابه یکی از فرآیندهای امر سیاسی و حکومتی، مهمترین لحظه این فرآیندها به حساب آورده میشود، بدون آنکه واقعاً ابزارهای چنین اهمیتیافتنی در بطن آن وجود داشته باشد.
زمانی که ما انتخابات را به امری مرکزی در ساختار سیاسی تبدیل میکنیم باید دقت داشته باشیم که عملاً دخالت کنشگر را در این حوزه محدود به آن کردهایم، به عبارت دیگر از کنشگران اجتماعی میخواهیم که هر بار «خبرشان» میکنند بیایند و رأی بدهند و بعد «به خانههایشان بازگردند». این رویکرد، رویکردی کاملاً ناپخته است که نه تنها دموکراسی را تقویت نمیکند بلکه آن را درون موقعیتهایی فرومیبرد که هر چه بیشتر فرآیند انتخاباتی را به فرآیندی مناسکی شبیه میسازد، و کنش سیاسی کنشگران را نیز به امری مناسکی که عمدتاً بر اساس گروهی از عواطف مقطعی انجام میگیرد.
امروز کشور ما و سیستم سیاسی آن سی سال پس از انقلاب به موقعیتی رسیده که باید هر چه بیشتر و با شتابی هر چه فزونتر از این موقعیتهای احساساتی خارج شده و عقلانیت و درک موقعیتهای داخلی و بینالمللی را جایگزین احساساتیگریهای مقطعی کند. بیشک لحظه انتخابات بسیار پراهمیت است اما این لحظه باید بسیار از پیش آماده شود و بسیار پس از آن در چارچوب مباحث سیاسی، انتقاد یا بازبینی سیاستهای دولت و یا تأیید این سیاستها و کمک به انجام آنها ادامه یابد. هم از این رو است که وجود رسانههای متنوع، متعدد و خارج از قدرت دولتی برای سلامت یک سیستم سیاسی و پایداری آن ضروری است.
در انتخابات اخیر شاید شاهد یکی از مثبتترین پدیدهها در طول سی سال اخیر باشیم، آن اینکه مردمانی هر چه بیشتر از همه اقشار و گروههای اجتماعی در حال شکل دادن به رفتارهای سیاسی خود نه بر اساس احساسات و قهر و آشتی بلکه بر اساس عقلانیت و دوراندیشی هستند.
به باور ما این امر در دو فرآیند قابل مشاهده است. نخست در نفس آنکه به رغم تبلیغات وسیعی که از سوی رسانههای خارجی انجام میگیرد، تعداد هر چه بیشتری از مردم عزم خود را جزم کردهاند که در انتخابات شرکت کنند و آرای خود را به صندوقها بریزند: عقلانیت سیاسی هر چه بیشتر حکم میکند که پشت کردن به صندوقهای رأی به مثابه نوعی عمل قهر و شور و هیجان ناشی از این و آن نارضایتی نه تنها تغییری در شرایط ایجاد نمیکند بلکه ممکن است اصولاً و به تدریج این حق را نیز از میان ببرد و ما را به درجه نازلی برساند که در بسیاری از کشورهای جهان سوم میبینیم یعنی تصنعی شدن انتخابات و یا مادامالعمر شدن مقامات، و اگر در طول سی سال گذشته این اتفاق نیفتاده است، دلیل آن این بوده که جامعه ما با گامهای بزرگ در حال حرکت به سوی خروج از ساختارهای غیرعقلانی و احساسی و درک هر چه بیشتر فرآیندهای پیچیده سیاست است اما نکته دوم اینکه چرا در میان نامزدهای موجود بیشترین تمایل لااقل در میان قشر نخبگان و تحصیلکردگان و کارشناسان به مهندس موسوی است در حالی که کاندیداهای دیگر بعضاً شعارهای بسیار تندتر و وعدههای بسیار شیرینتری را برای پس از انتخابات عرضه میکنند؟ ب
ه نظر من دلیل این امر را نیز باید در عقلانیتر شدن هر چه بیشتر کنشهای سیاسی دید. دوریگزینی از سخن و تنش رادیکال به مثابه راهحلهایی بیثمر امروز تقریباً در همه جناحها، چه در راست و چه در چپ، دیده میشود. ما شاهد آن هستیم که جناحهایی که گاه به صورت تصنعی در مقابل یکدیگر قرار داده میشوند و بر آنها نام «اصولگرا» و «اصلاحطلب» گذاشته میشود، هر دو در یک چیز مشترکاند و آن درکی هر چه بیشتر عملگرا از کنش سیاسی و دوری جستن از رادیکالیسم سیاسی به هر شکلی از جمله تمایل به ایجاد تغییر با سرعت و با استفاده از ابزارهایی است که الزام در آنها حرف اول را میزند.
به باور ما این اتفاق بسیار خوبی است و خبر از حرکت آرام، اما پیوسته جامعه به سوی عقلانیت سیاسیای میرود که امکان مدیریت کشور را به صورت جمعی و با سازوکارهای دموکراتیک به شیوههایی هرچه قابل قبولتر فراهم میآورد. این روند به نظر ما خود حاصل رشد کمی جمعیت دانشجویان کشور و تأثیر این جمعیت بر خانوادهها و کل سیستم اجتماعی دارد.
بنابراین باید هر چه بیشتر تأکید کنیم که انتخاب این دانشجویان هر چه باشد، باید توجه داشته باشند که اهمیت امر سیاسی در دوران معاصر در جدا کردن آن از روابط احساساتی و هوچیگرانه و الزامآور و سرکوبگرانه و زورمدانه و قلدرمنشانه است، چنین روابطی در جهان امروز کاملاً بیمعنا هستند، زیرا هر اندازه هم که یک سیستم قدرتمند باشد باز هم سیستم قدرتمندتری از آن وجود دارد که میتواند نابودش کند. و آنچه یک سیستم را تضمین میکند، به مشارکت حداکثری اعضای آن در کنشها و به خصوص کنشهای سیاسی آن سیستم است و تداوم این مشارکت نه فقط در قالب انتخابات بلکه در قالب برنامههای پیوستهای که سیستم میتواند برای خود در نظر بگیرد. نهادینه شدن اپوزیسیون، یعنی باقی ماندن یک حزب با گروهی از احزاب سیاسی بتوانند به طور کاملاً آزاد سیستم حاکم را در چارچوب قانون موأخذه کنند و آن را به انتقاد بکشند. یکی از مهمترین ضمانتهای مورد نیاز برای تداوم یافتن یک سیستم سیاسی و شکل گرفتن برنامههای سیاسی درون آن سیستم است.
هم از این رو به گمان ما رویکرد انفعالی در برابر انتخابات به ویژه از جانب کنشگران آگاه، روشنفکر و تحلیگر سیستم سیاسی به مثابه نوعی خودکشی سیاسی به حساب میآید که باید به شدت از آن پرهیز کرد. انفعال هرگز هیچ سیستم سیاسی را تغییر نداده است و در نهایت به انفجارهای درونی کشیده است که نتیجه آنها هرگز مثبت نبوده و در بهترین حالت شرایطی را ایجاد کرده است که برای بیرون آمدن موقعیتهای قابل زیست دموکراتیک در آنها نیاز به دهها سال و بلکه چندین نسل متوالی بوده است. موقعیتی که در حال حاضر بیست سال پس از فروپاشی، در روسیه و شوروی پیشین حاکم است، گویای چنین وضعیتی است که باید همگان را نسبت به آن هشدار داد.