فرید زکریا کتاب خواندنی و خوبی دارد درباره تقدم آزادی بر دموکراسی، که به فارسی هم ترجمه شده و طی آن استدلال کرده و مصداقی و مفهومی بحث کرده که دموکراسی روشی است که الزاماً به آزادی منتهی نمیشود و آزادی نیز الزاماً از طریق دموکراسی به دست نمیآید.
به تعبیر دیگر آزادی و دموکراسی دو مفهوم منتزع از هماند که یکی غایت است و دیگری روش. هدف رسیدن به دموکراسی نیست بلکه دموکراسی یکی از راههایی است که قرار است مردم را به سرمنزل آزادی برساند. اما آیا تصمینی هست که دموکراسی، به آزادی منتهی شود؟ یک سؤال دیگر هم میشود مطرح کرد و آن این که ما -یا به طور کلی مردم- دنبال چه چیزی هستند؟ آنها آزادی میخواهند یا دموکراسی؟
متأسفانه گفتمان غالب -خاصه آنچه در مطبوعات جریان دارد- آزادی و دموکراسی را مترادف هم به کار میبرد و شاید به خاطر همین تلقی -اگر نگوییم عوامانه، سطحینگرانه- است که عموم تلاشها و تحرکات صدساله خاورمیانه را با یک بحران اساسی روبهرو کرده است. یعنی اینکه شاید بعضی جوامع جهان سومی با مرارت بسیار توانسته باشند به دموکراسی -هر چند نیم بند- رسیده باشند اما فاصلهشان تا آزادی هنوز فاصلهای بس طولانی است.
آزادی مفهومی است که هیچ کس به تصریح با آن مخالفت نمیکند، یا به طور علنی آن را نفی نمیکند. ممکن است برای آن قید و بند لحاظ کنند اما -لااقل در حرف- آن را میستایند و سرمنزل سیاسی و اجتماعی حرکتهای مردمی را قلههای بلند آزادی عنوان میکنند. با این همه چیزی که از دسترس مردم دور نگه داشته شده و اغلب جوامع -خاصه آنها که در حال توسعه نامیده میشوند - مصداق و مفهوم آزادی را در زندگی فردی و جمعی خود غایب میبینند.
جهان سومیها اگرچه از آزادی دورند اما در عوض تلاشهای چندده ساله آنها به دموکراسی -اگرچه نیمبند اما- همهجانبهای منتهی شده که در آن روشهای گردش قدرت و مبانی تفکیک قوا و دیگر ارکان دموکراسی به چشم میخورد.
یعنی اینکه مردم تلاش کردهاند و زحمت کشیدهاند و حتی برای سالهای متمادی دچار محنت و مشقت شدهاند که حاصلش سیستمی دموکراتیک بوده است، اما آیا این سیستم توانسته است ضامنی برای آزادی و روشی برای تأمین آزادی باشد؟ آزادی مقدم بر دموکراسی است و برای حراست از آزادی میشود - و شاید معقول باشد- که به روشهای دموکراتیک متوسل شویم، اما اگر آزادی نباشد، خود دموکراسی به علیه خود بدل میشود. در غیاب آزادی، دموکراسی روشی است علیه خود. روشی است ضد روش.