زهره نوروزپور: در سال ۲۰۱۶ که ترامپ سکان کاخ سفید را به دست گرفت منطقه خاورمیانه متحول شد. عرب های خلیج فارس برای انزوای ایران با خرید نجومی تسلیحات از آمریکا دست به دامان او شدند. این رئیس جمهور تاجر مسلک نیز از این کینه دیرینه میان عرب و فارس بهره کافی را برد و منطقه شد آنچه که امروز می بینیم. خلیج فارس، دریای عمان و تنگه هرمز این روزها حال خوشی ندارد. شاید بتوان گفت سقوط پهپاد کمی عرب ها را سرجای خود نشاند. اما چه شد که این اتفاقات یکی پس از دیگری برای کشورمان افتاد؟ آیا جریان ترامپیسم خاورمیانه را مدیریت میکند؟ پاسخ را حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی دیپلمات با سابقه کشورمان و سفیر اسبق ایران در مراکش در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین پاسخ داده است که مشروح آن را از نظر می گذرانید:
به نظر شما جریان ترامپیسم چگونه پدید آمد؟
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در دو دهه اخیر عمیقاً تحت تأثیر شرائط داخلی است. اوباما با شعار «تغییر» به صحنه آمد و ترامپ با «آمریکا در مرحله نخست». اینان عملاً دو گروه اجتماعی نسبتاً مختلفی را نمایندگی میکردند و میکنند.
بیش از هشتاد درصد از اونجلیکالهای آمریکا و عموم ناسیونالیستهای سفیدپوست به ترامپ رأی دادند. کسانی که سیاستهای اوباما و بلکه شخص او و اندیشهها و سیاستهایش را دوست نداشتند. بهترین نمونه چنین تفکری توئیتهای وزیر خارجه کنونی، مایک پمپئو، در مورد اوباما پس از انتخاب او است که از آن میگذرم.
ترامپ برآمده از چنین امواجی است. دینی و ناسیونالیستی و تاحدودی نژادپرستانه و او خود چنین هم هست. مضافاً که خود را متعهد به مخالفت و بلکه تخریب عموم سیاستهای اوباما میبیند. در کنار این همه او تاجر و تاجرصفت است و فاقد تحصیلات آکادمیک و تجربیات دیپلماتیک است. برای او اشتغال و راضی نگهداشتن اونجلیکالها به مراتب مهمتر از محاسبات استراتژیک است و محبوبیت کنونی او هم به همین علت است. سیاست اسرائیلی او و انتقال پایتخت به بیتالمقدس عمدتاً به دلیل همین نکته اخیر است. او شخصاً همچون کارتر فردی مذهبی نیست، اما بیش از هر رئیسجمهور دیگری خود را در خدمت کلیسائیان قرار داده است و اینان نیز در خدمت به او و پشتیبانیاش کوتاهی نکرده و نمیکنند. آنها چندی پیش برای سلامتی و موفقیت او جلسه دعایی تشکیل دادند و اینکه خداوند به او شجاعت دهد تا برنامههایش را به پیش برد.
سیاست منطقهای او چگونه است؟
عملاً این سیاست با سه محور تعیین میشود. ۱- کمک به اسرائیل در چارچوب تفکرات و اعتقادات اونجلیکالها و ناسیونالیستهای سفید آمریکایی، ۲- رابطه فعال با سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس، ۳- مخالفت با ایران و محدود کردن او. اگرچه این سه محور مرتبط و متقاطع هستند.
نکته اصلی، محور دوم است. ترامپ همچون راستگرایان غربی ضدعرب است و در ایام رقابت انتخاباتی با بدترین تعابیر ممکن بهویژه درباره سعودیها و شیخنشینها صحبت کرد که واکنشهایی به دنبال داشت و از جمله واکنش تند ولید بن طلال را که گفت او هیچگاه به ریاست نخواهد رسید. این واکنش ولید نبود، واکنش هیئت حاکمه کشورش بود.
اعراب و شیخنشینها بر روی خانم کلینتون سرمایهگذاری کرده بودند و پس از انتخاب ترامپ به سرعت به سراغ وی رفتند. وزیر خارجه قبلی، جبیر و ترکی فیصل و گروهش به آمریکا رفتند و در فاصله انتخاب تا راهیابی به کاخ سفید به وی و اطرافیانش نزدیک شدند و البته او هم به دلائل عمدتاً تجاری، اعم از شخصی و ملی، استقبال میکرد. این ارتباطها موجب شد تا اولین سفر خارجی او به عربستان باشد و با سران شیخنشینها دیدار کند و آن قرارداد افسانهای را با سعودیها ببندد، یعنی نزدیک پانصد میلیارد دلار که صد و ده میلیارد آن صرفاً نظامی و تسلیحاتی بود.
نکته مهمتر تحولاتی بود که در درون سعودی و شیخنشینها اتفاق افتاد. نسل پرشمار جوانان آنان در پرتو فضای مجازی گسترده موجود، رشد میکردند و این فضا به فضای حقیقی و واقعی آنان تبدیل شده بود. آنها همچون پدرانشان در فضای اجتماعی و فرهنگی خویش نبودند. مضافاً که برخی از قدرتبدستان آنان که به تدریج قدرت بیشتری مییافتند دنیا را به گونهای متفاوت با قدرتبدستان سنتی میدیدند و در آن چارچوبی جدید مایل به تعامل با دیگران بودند.
این دو واقعیت سیاست جدیدی را نسبت به غرب و حتی اسرائیل اقتضاء میکرد. عموماً میگفتند ترس از ایران آنان را به سوی اسرائیل کشانیده است که در جای خود صحیح است، امّا اگر این ترس هم نبود تحولات یاد شده سیاست جدیدی را موجب میشد. برای نمونه اماراتیها صریحاً میگویند خواهان رابطه با اسرائیل و گسترش آن هستند چرا که آینده از آن او است. و این سخن تازهای است و قبلاً هیچ عربی بدان تکلّم نمیکرد. مضافاً که شرائط جدید نوعی بلندپروازی نامفهوم را در بهویژه امارات و سعودی موجب شده است. آنها خود را مکلّف به مبارزه با هر نوع گرایش اسلامی و نیز گرایش دموکراتیک در مجموع جهان عرب و بلکه در خارج از آن میبینند. از موریتانی و تونس و لیبی گرفته تا سودان و الجزایر و حتی اردن.
حتی آنان تا آنجا به پیش رفتهاند که در کنار راستگرایان اروپا در مقابلهشان با موسسات رسمی اسلامی موجود در این قاره قرار گرفتهاند. نمونه خوب آن تقابل آنها است با موسسات اسلامی مراکشی در اسپانیا و فرانسه که داستان مفصلی دارد. آنها میخواهند قدرت را از مغربیان وابسته به مراکش بگیرند و در دست مزدوران خود قرار دهند و این از جمله دلائل سردی روابط بین آنان، بهویژه رابطه امارات و مراکش است.
سیاست اسرائیلی ترامپ چیست و چگونه است؟
در مجموع تفاوتی بزرگ بین سیاست اسرائیلی آمریکائیان و سایر غربیان وجود دارد. اسرائیل برای اونجلیکالها و راستگرایان آمریکا بیش از یک کشور و حتی بیش از یک متحد است. حتی بخش بزرگی از غیر راستگرایان وابسته به حزب دموکرات هم این چنین میاندیشند. چرایی و چگونگی این جریان خود بحث مستقلی است که هم جنبهی دینی و اعتقادی دارد و هم جنبه فرهنگی و ناسیونالیستی.
هم اکنون مسئله اسرائیل بخشی از سیاست داخلی آمریکا است و نه سیاست خارجی آن. هسته مرکزی هواداران ترامپ همین اونجلیکالها هستند که معتقدند رفاه و عظمت و سروری آمریکا وابسته به کمک او به اسرائیل است، به عبارتی اینان مرهون او هستند و نه برعکس. اینان کمکهای مردمی وسیعی به آنان کرده و میکنند و آن را موجب برکت مادی و معنوی خویش میدانند. اطرافیان ترامپ عموماً چنین اعتقاداتی دارند و به ویژه معاونش مایک پنس. چنین جریانی در هیچ نقطهای در اروپا وجود ندارد.
از این گذشته دلائلی شخصی هم وجود دارد. ناتانیاهو شخصیت ایدهآل ترامپ است. او را به هر فرد و رهبر دیگری ترجیح میدهد و البته او هم به خوبی میداند چگونه با ترامپ تعامل کند. در اوائل مبارزات انتخاباتی، ترامپ سخنانی علیه اعراب و مسلمانان گفت که اعتراضهایی را برانگیخت. همزمان برای جلبنظر مسیحیان راستگرا گفته بود که میخواهد به اسرائیل سفر کند، ناتانیاهو گفت به او ویزا نخواهد داد. اما پس از انتخاب وی رابطه دوجانبه آنان تا بدان حد به پیش رفت که موقعیت این دو عمیقاً به یکدیگر وابسته شده و برگ برنده هر دو در انتخابات، دوستی و اتحاد با یکدیگر است.
سیاست ایرانی او چیست؟
در ابتدا مهمترین عامل، ضدیت با سیاست ایرانی و خاورمیانهای اوباما بود و اصولاً ضدیت با سیاستهای اوباما در هر زمینهای مهمترین عامل تعیین کننده سیاست وی بود.
نکته دیگری که بارها بیان داشت خاطرات تلخ وی از مواردی بود که از نظر او ایرانیها آمریکاییها را تحقیر کرده بودند که آخرینش اسارت ملوانان آمریکایی و پخش فیلم آنها در حالی که گریه میکردند ، بود. چنین جریانهایی برای فرد ناسیونالیستی همچون او غیرقابل تحمل بود. مضافاً که او کوشید سیاست منطقهای فعّالی در قبال متحد اصلیاش، اسرائیل، و وابستگانش یعنی سعودی و شیخنشینها اتخاذ کند و ترس و نگرانی آنها را از بابت ایران بزداید بهگونهای که احساس کنند آمریکا در کنار و بلکه در پشت آنهاست.
عامل مهم دیگر اطرافیان او بودند که هر یک به نوعی در ضدیت با ایران قرار داشتند و در حلقه نخستین اطرافیانش هیچ فردی که شناخت و سیاست متعادلی در قبال ایران داشته باشد، وجود نداشت و کسانی که کموبیش چنین بودند، همچون وزیر دفاع و وزیر خارجه سابق، از کار برکنار شدند.
و بالاخره اینکه ترامپ فاقد تحصیلات کلاسیک است. او ایران و تاریخ و فرهنگش را نمیشناسد. این ناآشنایی در موارد عادی مشکلی ایجاد نمیکند، امّا هنگامی که رابطه به معنای واقعی بحرانی میشود، از داشتن آن گریزی نیست. قطعاً اگر سران شوروی سابق تاریخ و فرهنگ افغانستان را میدانستند، آن را اشغال نمیکردند.
آن چنان که از سخنان و توئیتهای او در مورد ایران برمیآید میتوان گفت که در مورد این کشور هیچ نمیداند. مضافاً که ذهنیتی آشفته و غیر منظم دارد. میتوان گفت چنین فضایی بر مجموع کسانی که در مورد ایران تصمیمسازی میکنند، وجود دارد. اگرچه به نظر میآید اخیراً تغییرات محسوسی در این زمینه رخ داده است.
تغییرات یاد شده به چه علّتی حادث شده است؟
این تغییرات و بلکه تحولات دلائل مختلفی دارد. واقعیت این است که در وضعیت کنونی آمریکاییها مایلند تا آنجا به دخالت نظامی تهدید کنند که جنگی اتفاق نیفتد. نکته دوم اینکه پس از بحرانی شدن اوضاع و خاصه پس از زدن پهباد عموم کشورها و شخصیتهای مستقل نسبت به آغاز جنگی گسترده و ویرانگر که بسیاری را درگیر خواهد ساخت، هشدار دادند و با توجه به خویشتنداری ایران و اینکه آغاز کننده جنگ نخواهد بود، عمده انتقادها به طور مستقیم و غیرمستقیم متوجه آمریکا بود.
نکته سوم به شیخنشینها بازمیگردد. در رأس مدافعان جنگ عملاً امارات بود و آنچنانکه از اظهارات مسئولان آن برمیآمد؛ آنان نه تنها در پی جنگی ویرانگر، بلکه در پی تجزیه ایران و در دراز مدت در پی تغییر مذهب او بودند. ظاهراً تجربیات دو ماه اخیر آنان را به این نتیجه رسانیده که راهحل، راهحلی نظامی نیست و این نکته پس از سقوط پهباد صریحاً توسط قرقاش بیان شد که در حال حاضر سخنگوی جبهه جنگطلب و مداخلهجوی شیخنشینهای مخالف ایران است.
وضعیت روابط چین و روسیه و ایران چگونه خواهد بود؟ آیا در کنار ایران خواهند ایستاد؟
واقعیت این است که ایران به مثابه یک کشور به واقع کشوری «تنها» و به عنوانی «متحدناپذیر» است. این مسئله را دلائلی تاریخی، فرهنگی، هویتی، مذهبی و اجتماعی است و چندان به وضعیت موجود و شرائط دهههای اخیر هم مرتبط نیست.
ایران موجود وارث امپراطوری بزرگی است. چه قبل از اسلام و چه پس از آن. در طی دو قرن اخیر بخشهای مهمی از قلمرو آن تجزیه شده است. این جریان را در امپراطوریهای دیگر هم شاهد هستیم. از امپراطوری اطریش مجارستان هابسبورگها گرفته، تا امپراطوری عثمانی و امپراطوریهای استعمارگران غربی و تا فروپاشی شوروی. اینان هریک داستان خویش را دارند، امّا به دلائلی داستان در مورد ایران به کلی متفاوت است. این عامل ریشه اصلی نکتهای است که بدان اشارت رفت. نه تنها سیاست و اندیشه سیاسی ما، بلکه روانشناسی و ایدهآلهای ما و به ویژه تلقی دیگران از کشور ما، عمیقاً تحت تأثیر همین عامل است و بگذریم.
روسیه تمامقد در کنار سوریه و ونزوئلا ایستاد، اما بعید است بههمانگونه در کنار ما بایستد. این جریان بیشتر به کلیت ما به عنوان یک کشور مربوط میشود و نه سیاست روسیه. این به معنای دفاع از روسیه نیست و قابل انکار نیست که آنان در پی منافع و مصالح خویش هستند و ضربههای جبرانناپذیری در طول دو قرن اخیر به ما وارد ساختهاند. اما ضروری است مسائل را به گونهای دقیق و علمی و با بیطرفی درک کنیم و البته هماهنگ با منافع و مصالحمان موضع بگیریم. ما محتاج بیطرفی در فهم مسائل هستیم و نه بیطرفی در موضعگیریهایمان.
مسئله در مورد چین هم که در چهل سال اخیر سیاستی محافظهکارانه در پیش گرفته و اصولاً توسعه چشمگیرش را مرهون همین سیاست میداند، این گونه است. ایران از جهات مختلف کشوری مهم و استثنائی است و این هر دو در برنامههای آیندهنگرانهشان مطمئناً آن را لحاظ خواهند کرد، اما بعید است که در موارد بحرانی و خطرناک در کنار ما بایستند.
۵۰۳۱۰