آنچه فعلا آشکاراست و متفکران را به تأمل فرامیخواند،اینست که خفاش کرونا دیگر برخاسته و بر جهان سایه گسترده و جنایت میکند و جهش این ویروس «تاجدار» را میتوان طغیان طبیعت علیه دستکاریهای انسان دانست.
همه جای این دهکدهٔ کوچک جهانی به یکدیگر چنان مربوط میشود که گویی « اعضای یکدیگرند» و هر اتفاقی که در یک نقطه از دنیا رخ بدهد، بهسرعت به جاهای دیگر جهان نیز سرایت میکند. تجربهٔ ویروس «تاجدار»، برغم همهٔ دروغهای «شاخدار»ی که قدرتها تاکنون گفته اند، به خوبی نشان داد که سرنوشت کل بشر به هم مربوط است.
این همان نظریهٔ «اجتماعپذیری اجتماعناپذیر» انسانهاست که کانت از آن سخن میگفت. از یکسو، انسان به دیگران نیاز دارد و بدون آنها نمیتواند نیازهای خود را برطرف سازد، چنانکه برخی از متفکران باستان همچون ارسطو معتقد بودند که انسان ذاتا و به«طبع»(فوزیس) موجودی اجتماعی است. از سوی دیگر، برخی دیگر میپنداشتند که اجتماعی زیستن انسانها امری مصنوعی و قراردادی است و انسانها صرفا برای رفع نیازهایشان مجبورند با یکدیگر تشکیل اجتماع دهند.
این موقعیت متناقض و مسألهساز را پدید میآورد که از یکسو، باید انزوا را رعایت کنیم و این خود معضلاتی را پیش میآورد، از بحران رکود بیسابقهٔ اقتصادی گرفته تا اختلالات روان پریشانه. انسانها را از هم دور می سازد و این تجربهٔ انزوا مثل زندگی در زندان است که مشکلات خاص خود را میآفریند. و از سوی دیگر در همین زمان برای ادامه بقا و مواجهه با این بحران باید شبکههای قوی و ایمن اجتماعی ساخت و همگان باید برای حل این مشکل باید دست به دست هم بدهند.
آشکار است که دولت (یعنی همان «استیت») ما، از ابتدا در داستان مهار این ویروس ضعیف عمل کرده و در نتیجه، ویروس بدسگال بهخصوص در ایام نوروز مثل بمب در کشور منفجر شد و هنوز ممکن است در هفتههای آینده آثار کشندهٔ خود را نشان دهد. متاسفانه در ماجرای ورود ویروس یکی از ضعیف ترین مدیریت ها را در مقایسه با سایر کشورها داشتیم. اما متکی به جانفشانیهای کادر درمانی و پزشکی، میتوان گفت کشور ایران خیلی خوب عمل کرده است.
اگر هم دولتها مداخلهای در پیدایش این ویروس داشتهاند، عامدانه نبوده است و از دستشان در رفته و باز «خطایی(زیاده)انسانی» رخ داده است. از اینرو باید یک اصل یا پرنسیب جهانروا را پذیرفت که سلامت کل بشر را تامین کند.
ناسیونالیسمهای افراطی به کنسرواتیسم-محافظهکاری و راسیسم-نژادپرستی و شووینیسم و فاشیسم و پوپولیسم و..، میانجامد که بسیاری از مصیبتهای قرن بیستم از آن ناشی شده است.
این بیماری به طرح مجدد برخی مسائل فلسفی کلاسیک مانند بحث «شر» دامن میزند. همچنین تردید در یقینهای خرافی و کاذب مطرح میشود. بنابراین وضعیت قرنطینه شرایطی را فراهم آورده که هر یک از ما درباره خودمان و نسبت خودمان با دیگران و جهان بازاندیشی کنیم.
منظور ما اینجا از واژهٔ «دولت» کل «نظام» و «حکومت» یا حاکمیت سیاسی است و نه «هیئت دولت». دولت در اموری که صلاحیت دارد مانند تأمین اقتصادی و پوشش اجتماعی و..، و نه در عرصههایی که فاقد صلاحیت است(امور اعتقادی، تنوع سیاسی، جامعه مدنی و حقوق و آزادیهای فردی و..).
در این ماجرا خود انسان و انسانیت او، بهزبان فیلسوفان وجود-اگزیستانس- چون کرکگوورد و..، مبتلا به نوعی نومیدی یا «بیماری تاپای مرگ» شده، و یا بهتعبیر نیچه انسانیتی مستهلک، فرسوده، و «خسته» شده است. آنحا که میگوید: «هیچانگاری امروز چیست اگر همین خستگی نیست؟... ما، امروز از انسان خسته شدهایم.»
* منتشر شده در روزنامه اعتماد . ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹